شک، تردید و سوءظن
فرار عروس از سیاهیهای زندگی مرتضی
رکنا: تمام درها به روی او بسته شده بود. دلش میخواست تا تمام وجودش گریه کند و فریاد بزند. خودش با دست خودش اینگونه خود را اسیر کرده بود.
به گزارش گروه حوادث رکنا، نمیتوانست هیچکسی را جز خودش محکوم کند و مقصر بداند. چه فایدهای داشت که حالا بخواهد به دیگران پناه ببرد و بنالد و با گریه و جزع و فزع از شرایطی که در آن قرار داشت، صحبت کند. به یاد روزهایی افتاد که مرتضی به خواستگاری اش رفته بود. مرتضی خودش را یک عاشق تمامعیار و روشنفکر نشان داده بود.
میگفت: اصلا اعتقادی ندارم که زن باید در خانه بنشیند و همه انرژیاش را وقف خانه و خانهداری کند.حرفهای مرتضی آنقدر جذاب و زیبا بود که احساس میکرد در کنار این مرد به تمام خوشبختی دست پیدا خواهد کرد.
فکر میکرد میتواند استعداد و توانی را که دارد، به کار بگیرد و با تمام انرژیاش زندگی خوبی را برای خودش رقم بزند. از اینکه میدید بعضی از زنها و دختران جوان با وجود تحصیلات دانشگاهی در خانه مینشینند و هیچوقت نمیتوانند نقش موثری را ایفا کنند، احساس خوبی نداشت، ولی مرتضی مردی بود که نهتنها جلوی رشد او را نمیگرفت، بلکه باعث میشد که بال و پر پرواز هم پیدا کند.
با این حال نمیدانست چرا پدرش به شدت با مرتضی مخالفت دارد و هر چه که او و دیگران از مرتضی تعریف میکنند، نظرش عوض نمیشد و میگفت: من این پسر را باور ندارم. باور نداشتن پدر، روحش را زخمی کرده بود. فکر میکرد انتخاب همسرش حق اوست و پدر نباید عقایدش را به او تحمیل کند و نباید طوری رفتار کند که او را در ناچاری و منگنه قرار دهد.از آن زمان که احساس کرد اگر کوتاه بیاید، مرتضی را از دست خواهد داد و معلوم نیست که در آینده چه به سرش بیاید، در برابر پدر و مادرش رفتارهای تندی را شروع کرده بود.
به گزارش رکنا، بالاخره آن مقاومت جواب گرفته بود و توانسته بود پدرش را به آن ازدواج راضی کند. پدرش دیگر حرفی نزده بود. خیلی زود وارد زندگی مشترک شده بودند.
مرتضی میگفت: علاقهای ندارم که بخواهم در این شرایط برای دیدن تو به خانه پدریات بیایم. حس میکرد شاید مخالفتهای پدر برای ازدواجشان باعث دلگیری او شده است، ولی بعد از چند هفته زندگی مشترک متوجه شده بود که هیچکدام از فکرهایش درست نبوده است.مرتضی در همان چند هفته اول شروع به ایراد گرفتن کرده بود:
- وقتی از سر کار به خانه برمیگردی، حوصله نداری. آنقدر خستهای من حتی رغبت نمیکنم به تو بگویم و با تو حرف بزنم.از دستپخت او گرفته تا تمیزی خانه را بهانه میکرد. آنقدر که بالاخره تصمیم گرفته بود مدتی را در خانه بماند و با شرایط زندگی کنار بیاید. بعد از چند ماه وقتی مرخصیهایش تمام شد و رفتارهای مرتضی آنقدر شدید شد که نتوانست به محل کار برگردد به خودش امید میداد که بالاخره اتفاق مثبتی شاید بیفتد. فکر میکرد برای هر زن و دختری نخستین چیزی که باید مهم باشد، زندگی مشترکش است، اما این هم زیاد طول نکشید. پس از مدتی مرتضی شروع کرده بود به بهانهگیری و بهانهجویی:
- خانم من اصلا حوصله ندارم که تو تا دیروقت با تلفن حرف میزنی. گاهی که دلم میخواهد با تو صحبت کنم، آنقدر پشت خط میمانم که اصلا از حرف زدن با تو منصرف میشوم.
من اعتقادی به این ندارم که زن با تلفن زیاد صحبت کند. من دوست ندارم و...
هر روز که میگذشت محدودیتهایش در زندگی بیشتر میشد و بیشتر احساس تنهایی میکرد.با ناباوری میدید که وقتی مرتضی از محل کار به خانه میآید مخفیانه تلفن همراه او را کنترل میکند. میدید که چطور به بررسی خانه میپردازد. احساس میکرد که این جستوجو وقتی که او به حمام میرود، بیشتر است. مرتضی انگار او را قبول نداشت و حس بدی پیدا کرده بود.چند بار در این مورد با او صحبت کرده بود، ولی مرتضی زیر بار نمیرفت و بهانهتراشی میکرد:
- من تو را دوست دارم و دلم میخواهد که فقط به خودم تعلق داشته باشی. من...
از این حرفها خسته شده بود. هر روز بیشتر احساس میکرد که حلقه محاصره تنگ میشود. شوهرش این اواخر سختگیریها را هم بیشتر کرده بود:
- اگر میخواهی جایی بروی، لازم نیست که زنگ بزنی و اجازه بگیری. اگر چند ساعت صبر کنی، خودم به خانه برمیگردم و با هم میرویم. من دوست دارم هر چه را که میخواهی برای خودت خرید کنی، ببینم و در مورد آن نظر دهم. اینطور نباشد که مادر و خواهر و دوستانت برای تو انتخاب کنند. من...
دیگر حتی ماهی یک بار هم به خانه مادرش نمیرفت. دیگر دوست نداشت با کسی رفت و آمد کند، چون همیشه بعد از آن یک دعوا و مشاجره و اوقات تلخی بینشان میشد.مدتها بود که در غار تنهایی و محدودیت زندگی میکرد.
مدتها بود که دیگر آن دختر همیشگی پرنشاط و پرانرژی نبود. چیزی دیگر او را خوشحال نمیکرد و قلبش دیگر آن قرار و آرام را نداشت. به یاد حرفهای پدرش میافتاد که میگفت به تجربه پدرت احترام بگذار. تنها در انتخاب به حرفها و ادعاهای او توجه نکن.
با خودش فکر میکرد با این مرد که قلبش پر از سوءظن بود، چطور باید زندگی کند. چطور باید با او کنار بیاید و مشکلات را حل کند. نمیدانست باید چه کار کند، ولی این را میدانست که با تمام وجود خسته است.
روحش انگار زخمی شده بود. فکر میکرد هر روز که میگذرد از خودش و روزهای آفتابی زندگی دورتر میشود. دلش نمیخواست در دنیای سیاه و تاریکی که مرد برایش رقم میزد، قدم بزند و عمری را در اسارت سیاهیها و بدبینیها سپری کند.
پاسخ مشاور
دکتر رضا احمدی / روانشناس و مدرس دانشگاه
در روابط بین انسانها معمولا اعتماد و اطمینانبخشی به گفتهها و رفتارهای دیگران ضامن بقای ارتباط بوده و میتواند تاثیر بسزایی در حفظ و تداوم رابطه بینفردی داشته باشد. نقش اعتماد در روابط دو جانبه بارها مورد تایید قرار گرفته است و از دیدگاههای مختلف علمی مانند روانشناسی سخنان در مورد آن بسیار بوده است. روانشناسی اعتماد و فقدان آن از دیدگاههای مختلف بویژه آسیبشناسی روانی مورد نظر قرار گرفته است.
به عنوان مثال، در آسیبشناسی اختلالاتی که با سوءظن که به نوعی عدم اعتماد به طرف مقابل محسوب میشود و نوعی شیوه تفکر مخرب در ارتباط اجتماعی است. به نظر میرسد سرچشمه اختلالاتی مانند اسکیزوفرنی در 4 دسته، اختلالات شخصیت در 13 دسته و نوع اختلال و همچنین اختلالات خلقی در 4دسته که به طور مشترک یکی از نشانهها و علائم اختلال محسوب میشود.
وقتی که تحریف واقعیت صورت میپذیرد،حالتهایی مانند تعبیر، تفسیر اشتباه آنچه در دنیای واقع صورت گیرد، از دید فرد میتواند مخرب کل سیستم تفکر منطقی در فرد شود و روابط آنها نیز تاثیرات منفی و مخربی ایجاد کند. خطاهای شناختی یعنی تغییر دادن یا تحریف کردن بخشی یا تمام آنچه در باطن از نظر روابط اجتماعی صحیح است.
توسط فکر مخرب تزلزل کل ساختارشناختی که مهمترین قسمت آن نگرش و تفکر است را به بار میآورد. روانشناسان پیرو اینگونه تحریفها به ریشهیابی و سببشناسی آن از دوران تولد و حتی قبل از آن توسط عوامل متعدد زیستی اجتماعی و فرهنگی سعی در شناخت و جلوگیری عمیق تحریف در ساختار تفکر افراد دارند. در صورتی که فردی طی یک فرآیند 6 ماهه بدون وقفه و مداوم به بروز این نشانه مبادرت ورزد، از دیدگاه آسیبشناسی یکی از علائم محرز انواع اختلالات ذکر شده به شمار میآید. والدین در بررسی رفتارهای متقابل کودکان ساختار تفکر و شناخت کودک را با الگوسازی ساختاری و شرطیسازی رفتاری در ذهن آنها ایجاد میکنند و با تکرار آن در زمانهای مختلف به تثبیت آن میپردازد. گاهی خود آنها الگوهای اشتباهی از این طرز تلقی هستند.
به طور مثال کودکی که بعد از خروج پدر از خانه، مادر را آهسته و غیرمحسوس تا محلی مثل بانک تعقیب و کنترل میکند و گزارش مبسوط آن را در زمینه ارتباط مادر با ناهمجنسان به پدر میدهد به طور قطع این طرز تفکر و بدبینی و سوءظن برگرفته از رفتار الگو آشنا است یا کودک دیگری که به حسادت ارتباط پدر و مادر با یکدیگر عادت کرده است.
با تخریب والد هم جنس به خروج او از صحنه رقابت برای کسب امتیازاتی از والد ناهمجنس عادت کرده است، در صورتی که اینگونه رفتارها توسط والدین مورد تشویق و ترغیب قرار میگیرد، از لحاظ فکری ساختار مستحکمی پیدا میکند و در صورتی که سالیان طولانی بر همین منوال سپری شود، جزو رفتارهای پایدار و از صفات ثابت شخصیتی او میشود. در مسیر رشد با ازدواج با فردی از فرهنگ مخالف مشکلات پنهان شخصیتی به دلیل اختلافات فرهنگی به شکل بیمارگونهای از ازدواج بروز مییابد و نقشهای خیالی دوران کودکی اکنون واقعا بارز میشود.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر