مردی که همسرش به او خیانت کرد، ادامه می دهد: می گفت دوستم دارد و من هم این را باور کرده بودم. اعضای خانواده ام هر چه مرا نصیحت کردند که این دختر مناسبی نیست و خانواده خوبی ندارد اما فایده ای نداشت و من چنان عاشق و دلباخته او شده بودم که گوشم به این حرف ها بدهکار نبود. بعد از ازدواج با کارگری و بدبختی خرج زندگی ام را در می آوردم و برای خوشبختی و آرامش همسرم هر کاری می‌کردم.

2 سال از زندگی مشترک مان گذشت و هر روز من بیشتر متوجه نصیحت های خانواده ام می شدم.هر بار که دستمزدم را به منزل می آوردم همه را یک جا تقدیم مینا می کردم و او هم آن را برای خودش پس انداز می کرد و حتی توانست با آن پول ها برای خودش طلا بخرد.گفتم زن است و دوست دارد پیش دیگران سربلند باشد. آن قدر به همسرم محبت می کردم که حد نداشت ولی او هیچ وقت قدر خوبی هایم را نمی دانست و نه تنها به من توجهی نداشت بلکه جلوی دیگران مرا خوار و ذلیل جلوه می داد.

دایم سرش داخل گوشی بود و پیامک بازی می کرد. یک بار که نبود، گوشی اش را چک کردم ولی خبری از آن پیامک ها نبود و این باعث شد کمی به او بدبین شوم و به برادرم سپردم که در نبود من مینا را زیر نظر بگیرد.

مجبور بودم برای کمک به پدرم در کارهای کشاورزی، مدتی به روستا بروم و قصد داشتم همسرم را با خودم ببرم ولی او مخالفت کرد و گفت که روستا را دوست ندارد و در منزل پدرم معذب است، برای همین به تنهایی رفتم.

یک روز که از کار زیاد کشاورزی خسته شده و به منزل آمده بودم، تلفن ام زنگ خورد. برادرم پشت خط بود و گفت زودتر خودم را به شهر برسانم.

سریع راه افتادم. وقتی به منزل مان رسیدم از دیدن ماشین پلیس و مأمورها تعجب کردم و قضیه را جویا شدم که برادرم گفت داخل بروم تا خودم متوجه شوم. وقتی وارد منزل مان شدم فهمیدم مینا به من خیانت کرده است و او را با پسر جوانی دستگیر کرده اند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.