اشعاری از فرزین پارسی کیا را بخوانید
رکنا : فرزین پارسی کیا از شاعران توانای کشورمان است.
فرزین پارسی کیا زاده 15 شهریور 1355 تهران است. او شاعر ، نویسنده (و نویسنده کودک و نوجوان)، ترانهسرا، ویراستار، مستندساز و دبیر ادبی نشر "حسآخر" است.
به گزارش رکنا، فعالیتهای فرهنگی فرزین پارسی کیا از اوایل دهه 70 با انتشار آثارش در مطبوعات آغاز شد. او یکی از موسسان گروه فرهنگی، ادبی پاراگراف است. پارسی کیا از سال 1397 اقدام به برپایی جلسههای نقد و کارگاه شعر آزاد با نام "درحضور شعر" کرد.
از جمله کتابهای فرزین پارسی کیا می توان به موارد زیر اشاره کرد:
بهردیف میرزاعبدالله،۱۳۹۴، نشر توس (کتاب شعر)
به تیک ثانیه معتادم، ۱۳۹۵، نشر مانیاهنر (مجموعه شعر و عکس به همراه حمید جانی پور)
انقراض راوی، ۱۳۹۶، نشر مانیاهنر(کتاب شعر)
لکنتی از گیسوانت، ۱۳۹۷ نشر شب چله (مجموعه شعر)
فری موفری، ۱۳۹۷، نشر حس آخر(داستان مصور کودکان)
ستاره یک شب تعطیل، ۱۳۹۷، نشر حس آخر (داستان مصور کودکان)
فیشرآباد، ۱۳۹۸، نشر حس آخر (مجموعه ترانه)
ستاره سحرآمیز ناپگ، ۱۳۹۸، نشر حس آخر (داستان مصور کودکان)
جراحت کلمه، ۱۳۹۹، نشر مروارید (کتاب شعر)
مستند:
مستند رضاروزنامه، ۱۳۹۹
برخی از اشعار فرزین پارسی کیا
بگذار بلند بلند به موهایت فکر کنم
و کوتاه نیایم از قیچیِ آل به دور بسترت
از این فکر محال
که باز خواهد رست
بابونه بر گونه و گردنت از کلمات
بگذار فکرهای بلند را پرواز دهم
باد بیاد
در بیهیچ آسمان بگسترد
به هر سویی
دستهی گیسویی
*آل: زائو ترسان
نارنج دارد از شاخه
آب دارد از حوض
هی دارد از دارد سر میرود، میافتد
چون یک نفر که میگفت دارد میآید
اما میرفت
گاهی مبدا فاصله را فعلها بهتر میشناسند
گاهی کسی که دارد میآید
سر که میرود
میافتد
از کتاب "جراحت کلمه"
GPS یا این چراغ برای که میسوزد
قدم به کوچهی ناگذر ساحلی
منتهی به نمور بندری متوهم از عبوری دور
و فانوسی که بر دریا گرد میسوزد.
بر جیب جلیقه
زنجیری به پای زمان بسته مردد
مرد از پله برفراز میشود
تا میز میرود و نیز تا مرد
حد تا اقل بطری و تکثر استکان در چشم
چشم در چشم دریا سخن میخورد
((ساعت کجاست؟ کوک مجددش کدام است؟
کشتی کجای بطری غرق شده؟ ناخدا تا کجا خواب خدا را دیده؟ استکان کجاست؟
و این چراغ برای که میسوزد؟))
به انطباق تصاویر متعدد فکر کرد تا پله
به مهاجرت "کوکو" از دیواریِ ساعت تا جیبِ جلیقه
به شماطه هیبنوتیزم بر سکون هفتهشمار
به هرهی فانوسِ مشرف به امواج تا گلوی گرفتهی خلیج
و به هر آنچه دورش کند از هر آنچه
به آن فکر کرد
ماشین سفید
قدمش به کوچهی اینک پرگذر ساحلیست
با فانوسی که برفراز
پیوسته میگردد و مکرر میگوید:
((این چراغ برای که میسوزد؟))
ارسال نظر