3 داستانک متفاوت
رکنا : داستانک های جالبی را در ادامه برای شما عزیزان آورده ایم.
ته خط
برای بار سوم میپرسم عروس خانم به بنده وکالت میدهید با مهریه ذکر شده شما را به عقد دائم آقای نیما رازی دربیاورم؟ زبانش به عقلش التماس میکرد برای جواب دادن اما نمیتوانست! لحظهای چهره علی از جلوی چشمانش کنار نمیرفت! جلوی در ورودی را نگاه میکرد علی را تصور میکرد با آن بارانی زیبایش که جذابیتش را دوچندان میکرد. با اندکی مکث جواب را داد. ببببله!
صدای جیغ و هلهله آشنایان لحظهای بند نمیشد. ماشین عروس راه افتاده بود در خیابانهای شهر چشمان سمیه از آینه موتوری آشنا را میدید خودش بود! علی بود! با لبخندی تصنعی سوار بر موتور و دستی که به اجبار لحظهای از روی بوق برداشته نمیشد! اما چشمان علی سرخ و متورم بود! اشکهای علی غم سمیه را بیشتر کرد! صدای هق هق دلش را میشنید! اما کاری نمیتوانست انجام دهد. عشق آنها به ته خط رسیده بود.
ایمان عباسزاده/ 3150---0939
سوکس
وقتی بچه بودم به سوسک میگفتم سوکس و همه میخندیدن. یک روز مامانم برام ساندویچ درست کرده بود و منم اصلا اشتها نداشتم اما به زور وادار به خوردنم کرد. یکدفعه لای کاهو گوجههای داخل ساندویچ چشمم به یک بچه سوسک خورد منم که بچه بودم نمیدونستم کثیفه از ترس اینکه بخورمش گناه داره گفتم سوکس سوکس.
یکدفعه به زور مامانم بقیه ساندویچ رو داخل دهنم گذاشت و گفت بیمزهبازی درنیار اینجا هیچکی بهت نمیخنده اول غذا بعد بازی. خلاصه هم من هم سوسکه کارمون تموم شد. الانم بعد این همه سال وسواس سوکس از سرم دست
برنمیداره.
گل خوشبختی از امام هادی(ع)/ 5632---0939
رفیق
از بچگی با هم رفیق بودند پویا ازدواج کرده بود ولی کیان مجرد بود. آن روز شوم دعوایی بین کیان و بچههای اوباش رخ داد. پویا به کمکش رفت. یکی از اوباش چاقو خورد و به پای پویا افتاد و ده سال زندانی شد.
در این مدت کیان از خانواده پویا حمایت کرد خودش ازدواج نکرد. تو این سالها تهمتها و حرفهای زیادی شنید اما مردانه خم به ابرو نیاورد و هیچوقت نگاهش ناپاک نشد. روز آزادی پویا رفیقش به استقبالش رفت حتی سرمایهای برای کار به او داد تا کاری دست و پا کند. تا آخر عمر این رفاقت پابرجا ماند.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
مامان آرش و اردشیر/ 6940---0915
ارسال نظر