زن 24 ساله ای که اظهار می کرد دختر 8 ساله ام در آتش اشتباهات من و مادرم می سوزد و آینده اش در پرده ای از ابهام قرار دارد و من نیز با این شکست، از بازگشت به خانه مادرم وحشت دارم، به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: در کلاس سوم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند چرا که پدرم به موادمخدر اعتیاد داشت و همین موضوع باعث بروز اختلاف شدیدی بین آن ها شده بود. در همین حال ما سه خواهر به همراه برادرم کنار مادرم ماندیم و حاضر نشدیم با پدرمان زندگی کنیم. مادرم مجبور شد برای سیر کردن شکم فرزندانش و تامین مخارج زندگی در بیرون از منزل کار کند. از سوی دیگر تلاش های مادرم پاسخ گوی هزینه های زیاد زندگی نبود و به همین خاطر به اولین خواستگاران دو خواهر بزرگ ترم پاسخ مثبت داد تا به قول خودش «نان خورهایش کمتر شود» ولی هیچ گاه به آینده آن ها فکر نکرد به طوری که این طرز تفکر مادرم نه تنها زندگی خواهرانم را با مشکل مواجه کرد بلکه آینده مرا نیز به تباهی کشاند. آن زمان من 12 ساله بودم که چندین بار به محل کار مادرم رفتم چرا که در زمان جدایی پدر و مادرم ترک تحصیل کرده بودم و در خانه حوصله ام سر می رفت. همین رفت و آمدها موجب شد تا همکار مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کند. آن زمان نمی توانستم درک درستی از ازدواج و زندگی مشترک داشته باشم اما می فهمیدم که خواهرانم با مادرم مشاجره می کردند که نباید مرا در این سن و سال شوهر بدهد. آن ها می گفتند که او را همانند ما بدبخت می کنی! ولی مادرم مخالفت می کرد. در کمتر از یک ماه به عقد محمدعلی درآمدم و قرار شد دو سال نامزد باشیم تا من کمی بزرگ تر شوم. اما هنوز شش ماه از این ماجرا نگذشته بود که متوجه شدم همسرم معتاد Addicted است چرا که مواد مصرفی او را دیدم و فهمیدم این همان بلای خانمان سوزی است که زندگی پدر و مادرم را از هم پاشید. ولی محمدعلی با چرب زبانی و خرید یک انگشتر طلا مرا فریب داد و قانع کرد که به کسی چیزی نگویم. من هم در حالی سکوت کردم که چند ماه بعد از آغاز زندگی مشترک باردار شدم. با به دنیا آمدن دخترم دیگر محمدعلی نمی توانست به خاطر اعتیادش کار کند. از سوی دیگر هم به مصرف موادمخدر صنعتی روی آورده بود و همواره مرا کتک می زد. به همین دلیل مجبور شدم از او طلاق بگیرم و به خانه مادرم بازگردم. اما شرایط زندگی در خانه مادرم نیز بدتر از گذشته بود و مدام سرزنش می شدم چرا که تامین هزینه های من و فرزندم برای مادرم مشکل بود. تا این که چند ماه قبل با مرد 55 ساله ای آشنا شدم و قصه زندگی ام را برایش بازگو کردم. او هم مرا به عقد موقت خودش درآورد و منزلی را برای من و فرزندم با امکانات اولیه زندگی تهیه کرد. تازه داشتم طعم آرامش را حس می کردم که همسر مهدی در جریان ازدواج موقت شوهرش قرار گرفت. او خانه مرا پیدا کرد و آن قدر کتکم زد که همه بدنم زخمی شده است. حالا نیز مهدی معتقد است که باید عقد موقتمان را فسخ کنیم چرا که با بروز این مشکلات دیگر امکان زندگی مشترک وجود ندارد، ولی من نمی توانم دوباره به خانه مادرم بازگردم...

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی