باردار بودم و یک شب و قتی سر زده به خانه برگشتم ناصر را با یک زن درصحنه زننده ای دیدم

زن 28 ساله با سرو صورتی کبود و زخمی وارد کلانتری شد و به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: با داشتن 4 برادر، من تنها دختر خانواده هستم، از این رو پدرم نسبت به من حساس تر بود و همیشه از من مراقبت بیشتری می کرد. در دوران دبیرستان تحصیل می کردم که یکی از بستگان همسایه مان چندین بار به خواستگاری ام آمد. خواستگارم تک فرزند خانواده بود اما هر بار پدرم به بهانه های مختلف با ازدواج ما مخالفت می کرد ولی من که به ناصر علاقه مند شده بودم آن قدر پافشاری کردم که پدرم به ازدواج ما رضایت داد. روزی که سر سفره عقد نشسته بودم خودم را خوشبخت ترین دختر می پنداشتم و شاد و خوشحال به ناصر پاسخ مثبت دادم. زمان زیادی از عقدمان نگذشته بود که ناصر را شناختم. او مدام با دوستانش به خوشگذرانی می پرداخت و در مقابل اعتراض هایم مرا مورد ضرب و شتم قرار می داد و هر بار پدر و مادرش با دلداری و محبت هایشان مرا آرام می کردند من هم که چاره ای جز سکوت نداشتم چون به اصرار خودم با ناصر ازدواج کرده بودم با توهین ها و فحاشی های ناصر به یاد دوران خوشی می افتادم که در خانواده ام نازک تر از گل به من نمی گفتند و آن قدر لی لی به لالای من می گذاشتند که هیچ وقت سرد و گرم زندگی را حس نکرده بودم. مادر شوهرم معتقد بود که اگر زودتر زندگی مشترکتان را شروع کنید اخلاق ناصر نیز بهتر می شود و دیگر با کار و زندگی اش سرگرم می شود و سراغ دوستانش نمی رود. خانواده ناصر خیلی زود بساط عروسی را به راه انداختند، اگرچه خودش هیچ انگیزه ای برای شروع زندگی نداشت اما باهم زیستن زیر یک سقف را آغاز کردیم.اما او سرکار نمی رفت و هیچ درآمدی برای خرج و مخارج منزل نداشتیم چرا که او از جانب پدرش مطمئن بود که تمام هزینه های زندگی ما را تامین می کند. با این وجود خانواده ام از اوضاع و احوال من باخبر نبودند زیرا مادر ناصر اجازه نمی داد به پدر و مادرم حرفی بزنم و مدام با بردن به مسافرت و خرید کادو مرا مجبور به سکوت می کرد و نداشتن بچه را بهانه ای برای کارهای خلاف ناصر می دانست با صحبت های مادرشوهرم تصمیم گرفتم باردار شوم. در دوران حاملگی ام نیز از کتک کاری های ناصر در امان نبودم تا این که یک شب به همراه پدر و مادر شوهرم به میهمانی رفتیم. اما موقع بازگشت به خانه او را با یک زن در صحنه زننده ای دیدم که دیگر طاقت نیاوردم زیرا خیانت Cheat های همسرم را با چشمانم می دیدم. آن جا بود که مصمم شدم به خانه پدرم بازگردم.....  برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی