مبلغ زیادی نبود اما همین که تولدم برایش مهم بود احساس خوبی به من دست می داد.

دختر جوان افزود:ناگهان غیبش زد و هر چه زنگ می زدم جواب نمی داد. داشتم دیوانه می شدم. فکرم هزار راه می رفت. نمی دانستم چه کار کنم تا این که بالاخره امید بعد ازدوسه هفته زنگ زد. با شنیدن صدای بغض گرفته اش دلم گرفت و غم سنگینی روی قلبم نشست. گریه ام گرفته بود و فقط می گفتم خیلی بی معرفت هستی.

شمرده شمرده حرف می زد ،می گفت برایش اتفاق بدی افتاده و دیگر نمی تواند به من فکر کند.وانمود می کرد نمی خواهد مرا درگیر مشکل خودش کند. با خواهش و تمنا از او خواستم حرف دلش را بزند.

امید برایم قصه ای تعریف کرد که در آن سرش را کلاه گذاشته اند و وضعیت مالی اش حسابی به هم ریخته و قاراش میش شده است. تلفن را که قطع کردم گوشه اتاقم نشستم و یک دل سیر گریه کردم. دلم برایش می سوخت و حرص و جوش می خوردم. می گفتم چرا باید عشقم این قدر عذاب بکشد.

دست به کار شدم و می خواستم کمکش کنم. بدون اطلاع خانواده ام طلاهایم را فروختم،مقداری هم پس انداز داشتم. همه را دو دستی به او دادم . خیلی خوشحال شده بود و می گفت جبران می کند. اما از همان روز به بعد دوباره گم و گور شد. هر چه تماس می گرفتم جواب نمی داد.

چند ماهی گذشت. دوباره زنگ زدم. یک روز جواب داد و گفت:دست از سرش بردارم چون ازدواج کرده و ... .

انگار دنیا را روی سرم آ وار کرده بودند. تازه فهمیدم او با یک مشت دروغ و با این ادعا که سرش کلاه گذاشته اند فریبم داده واحساساتم را به بازی گرفته است.

باور نمی کردم پسری که در فضای مجازی آشنا شده بودیم و می گفت حاضر است برای خوشبختی ام جانش را فدا کند این طوری فریبم بدهد. البته آشنایی اتفاقی ما در فضای مجازی که روزهای اول با اظهار نظر درمورد مسائل خیلی جدی و منطقی و شعر و ادبیات بود خیلی زود رنگ عوض کرد و به یک احساس عاطفی تبدیل شد. بعد هم دستم را توی حنا گذاشت و رفت.

از این ماجرا که رد شدم با یک داستان دیگر روبرو بودم. مادرم دنبال طلاهایم می گشت و نمی دانستم چه جوابی به او بدهم.

پول نقدی که به حسابش واریز کرده بودم را پس گرفتم اما چند تکه طلایم از دستم رفت.

در حالی که راهم را گم کرده بودم با راهنمایی خاله ام از یک مشاور کمک خواستم. خوشبختانه صحبت های مشاور ، پدر و مادرم که در جریان موضوع قرار گرفته بودند را آرام کرد.

من اشتباه کردم.،از روز اول باید خانواده ام را در جریان این آشنایی قرار می دادم و پنهان کاری نمی کردم.

کارشناسی:

صالح محمد پور ،مشاور خانواده و مدرس مهارت های زندگی در این باره معتقد است :

هرچیزی یک مقدمه ای دارد یک کتاب خوب اگر مقدمه خوبی داشته باشد شما را به ادامه خواندن کتاب ترغیب می کند، مقدمه ازدواج هم آشنایی ست، ازدواج موفق با آشنایی موفق آغاز می شود و چون این موفقیت برای همه مهم است بهتراست قوانینی داشته باشد:

۱. فضای مجازی نمیتواند مکانی صددرصد امن برای انتخاب همسر باشد و حتی نباید خود را مُجاز به اعتماد کنید.

۲. بعد از آشنایی باید پدر یا مادر را درجریان قراردهید و از راهنمایی های ایشان استفاده کنید.

۳. آشنایی باید فرصتی برای شناخت ایجاد کند، موارد مدنظرخود را که باید آن شرایطی داشته باشد به درستی بررسی کنید.

۴. در حین آشنایی همواره از یک مشاور کمک بگیرید و از تصمیمات عجولانه پرهیز کنید.

۵. یادتان باشد بهترین آشنایی یک آشنایی عاقلانه همراه با چاشنی احساس است نه آشنایی عاشقانه کاملا احساسی.

آشنا شدن فرصتی ست برای عاشق شدن خوب اما زمانی آشنایی خوبی میشود که عاشق شدن شامل همین قوانین باشد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی