این مرد تنها کسی است که نمی خواست شاه باشد!
رکنا: در میان شاهان دودمان قاجار، احمدشاه کمتر از دیگران به چشم میآید؛ شاهی که در طفولیت بر سریر سلطنت تکیه زد و هنوز کاملاً به سن قانونی نرسیده بود که زمام امور کشور را به دست او سپردند؛ کشوری لبریز از فتنه و آشوب. احمدشاه در تیرماه سال 1293 هـ.ش، قانوناً پادشاه ایران شد.
درست در نخستین سال جنگ جهانی اول. دنیا در آتش جنگ میسوخت و خاورمیانه، یکی از نقاط تلاقی کشمکشهای خونین دول محور و متفق بود و به طریق اولی، ایران هم! در شمال، روسیه تزاری که بر اساس قرارداد 1907، خود را مالک بخشهای شمالی و مرکزی ایران میدانست، لشکریان خود را از مرزهای ایران گذرانده و آذربایجان، کرمانشاهان، همدان، قزوین، خراسان و حتی اصفهان را به جبهه نبرد تبدیل کرده بود. روسها در شمالغربی ایران، با عثمانیها پنجه در پنجه افکنده بودند؛ نبردی کشدار و طولانی میان دو دولت، در کشوری ثالث، یعنی ایران، در جریان بود؛ نبردی که ماحصلی جز فقر، بدبختی، ناامنی و ناامیدی برای ایران و ایرانی نداشت. انگلیسیها نیز، در جنوب ایران جا خوش کرده بودند و با در اختیار داشتن منابع نفتی، خود را مالکالرقاب ممالک محروسه میدانستند. در مناطق مختلف کشور، آشوب و بلوا بیداد میکرد. تعدادی از مردان وطن دوست ایران، تصمیم به دفع فتنه گرفتند، اما گویی فتنه و بدبختی، به جزء جداییناپذیر ایرانِ عصر احمدشاه بدل شده بود. شاید همین وقایع پرشمار و پیدرپی است که مجال بازشناسی شخصیت آخرین شاه دودمان قاجار را کمتر به مورخان و علاقهمندان به تاریخ میدهد؛ تا آنجا که حتی گاه، از او با عنوان شاه خاموش و دوستداشتنی یاد میشود؛ شاهی که اصولاً میلی به خشونت نداشت و در سودای صلح، گامهایی هر چند ناموفق برداشت. این، همه آن چیزی است که ایرانیان از احمدشاه در ذهن خود دارند. احمد شاه در 9 آبان ماه سال 1304، از فرماندهی قوای نظامی ایران معزول و استیلای رضاشاه بر کشور کامل و عصر استبداد و سپس دیکتاتوری او، آغاز شد. به بهانه گذر از سالروز آن واقعه، بد نیست نگاهی به زندگی و شخصیت آخرین پادشاه سلسله قاجار، دودمانی که پس از انقراض زندیه، نزدیک به 136 سال، اداره امور این سرزمین را در دست داشت، بیندازیم و چهرهای بدون روتوش از او را به نمایش بگذاریم.
زاده شده در توفان
احمدمیرزا در بهمنماه سال 1275، درست 10 ماه پس از آغاز سلطنت پدربزرگش، مظفرالدینشاه، زاده شد. پدرش، محمدعلی میرزای ولیعهد و محمدعلی شاه بعدی، حاکم آذربایجان و مادرش، «ملکه جهان»، دختر کامرانمیرزا، پسر ناصرالدین شاه بود؛ در واقع احمدمیرزا، از هر دو سو، نسب به ناصرالدینشاه میبرد. هنگامی که مظفرالدینشاه، به فاصله کمی پس از امضای فرمان مشروطیت، در سال 1285، درگذشت و محمدعلی شاه زمام امور را به دست گرفت، احمدمیرزا تنها 10 سال داشت و در همین سن کم، به عنوان ولیعهد برگزیده شد.
هنوز دوران کودکی و نوجوانی احمدمیرزا سپری نشده بود که اختلاف نمایندگان مجلس شورای ملی با شاه و در پی آن، اقدام ناشیانه و مشکوک تیراندازی به وی در «دوشانتپه»، فاجعه به توپ بستن مجلس را رقم زد و دهها تن از مشروطهخواهان را طعمه تیغ بیدریغ هواخواهان استبداد کرد. اما در کمتر از دو سال بعد، به دنبال فتح تهران در تیرماه سال 1288 و فرار Escape محمدعلیشاه به سفارت روسیه تزاری، دوباره قدرت مشروطهخواهان احیا شد. حکومت موقت، محمدعلیشاه را از سلطنت خلع کرد و ولیعهدی را که کمتر از 13 سال داشت، به پادشاهی برگزید. از این زمان به بعد، زندگی آرام و بیدغدغه احمدمیرزا، در کنار پدر، مادر و خانوادهاش، به زندگیای پرتلاطم و سرشار از بحران و کشمکش تبدیل شد. عضدالملک، رئیس ایل قاجار، به نمایندگی از دولت موقت، راهی سفارت روسیه شد و احمدمیرزای نوجوان را برای انجام تشریفات به دربار برد. احمدمیرزا اصلاً دوست نداشت از خانوادهاش دور شود؛ این، اقتضای سن و سال او بود؛ اما چارهای جز پذیرش این خواسته نداشت.
عضدالملک، للۀ محترم!
احمدمیرزای ولیعهد نمیتوانست در 13 سالگی بر تخت سلطنت بنشیند. قانون Law اساسی مشروطه، سن قانونی برای دستیابی به این مقام را، 18 سالگی تعیین کرده بود. بنابراین، باید فردی به نمایندگی از وی و با عنوان «نایبالسلطنه»، به رتق و فتق امور میپرداخت. نخستین فردی که به این مقام گمارده شد، علیرضاخان قوانلو قاجار، ملقب به عضدالملک، رئیس سالخورده ایل قاجار بود؛ مردی به ظاهر محترم که اطلاعات سیاسی و اجتماعی چندانی نداشت. اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات ناصرالدینشاه، درباره او مینویسد:«عضدالملک، علیرضاخان، از منسوبان پادشاه است. خوشبخت و مالدار و در خست و امساک، به اعلی درجه اشتهار، اما ظاهرالصلاح و پاکفطرت و پاکیزه سیرت ... عامی و بحت و بسیط است. در بیسوادی و بیخبری به درجه افراط و تفریط و متشرعی است که نه اصول میداند، نه فهم مسائل فروع میتواند. حتی قرآن و دعا را غلط میخواند. از پلیتیک و علم روابط خارجی بیبهره است و بیاطلاع، فقط دلش به این خوش است که مردم به او زیاد احترام نمایند و وی را به بزرگی و شأن بستایند.» عضدالملک با مهدعلیا، مادر ناصرالدینشاه، قرابت فامیلی داشت و همین قرابت، مسیر ورود او را به دربار قاجارها هموار کرد. وی هنگام برگزیده شدن به مقام نیابت سلطنت، نزدیک به 90 سال داشت و احمدمیرزا، پیش از آنکه به وجود عضدالملک عادت کند و به قول معروف «خو» بگیرد، نایب السلطنه را وداع گفت. عضدالملک، فرصت چندانی برای تربیت شاه جدید پیدا نکرد؛ البته اگر این فرصت را هم مییافت، به نظر نمیرسید که کاری کارستان از او بر می آمد! با مرگ عضدالملک، دوران تازهای در زندگی احمدمیرزا آغاز شد؛ دورانی که باید آن را در شکلگرفتن شخصیت و دیدگاههای سیاسی و اقتصادی وی، بسیار حساس و مهم بدانیم.
ناصرالملک؛ للۀ ناامید!
پس از مرگ عضدالملک، جدالی سخت برای تصاحب پُست او آغاز شد. نمایندگان متعلق به جریان «دموکرات عامیون»، به نیابت سلطنت مستوفیالممالک، سیاستمداری که مرحوم ملکالشعرای بهار او را مردی با «چشمهای بیحالت» توصیف میکند، تمایل داشتند. اما جریان اکثریت مجلس شورای ملی، یعنی «اجتماعیون اعتدالیون»، چشم به نیابت سلطنت ابوالقاسمخان ناصرالملک یا علیقلیخان سردار اسعد بختیاری داشت و در این گیر و دار، سرانجام ناصرالملک به نیابت سلطنت برگزیده شد. اما ابوالقاسمخان در ایران حضور نداشت؛ او از مدتها قبل در انگلیس توطن اختیار کرده و در جاذبههای تمدن غربی، غرق شده بود. ناصرالملک، محصل و فارغالتحصیل دانشگاه آکسفورد، با ارسال تلگرافی به مجلس شورای ملی، اعلام کرد که شرط پذیرش نیابت سلطنت، برقراری مقرری 10 هزار تومان در ماه، برای اوست. دکتر حسین آبادیان در کتاب «ایران؛ از سقوط Fall مشروطه تا کودتای سوم اسفند» به تفصیل درباره عملکرد ناصرالملک اطلاعاتی ارائه داده است. طبق این گزارش، نایبالسلطنه طی مدت چهار سال مسئولیت خود، بیشتر اوقاتش را در اروپا گذراند و بهانه او برای این کار، ابتلا به بیماری بود. تصویر منابع تاریخی از ناصرالملک قراگزلو، نشان میدهد که او، اصولاً امیدی به آینده ایران نداشت و این سرزمین را، کشوری از دست رفته میدانست! وی که معلم احمدمیرزای نوجوان نیز بود، همین دیدگاه را به طور دائم به شاگردش یادآوری و او را به جمع مال برای روز مبادا تشویق میکرد! به همین دلیل، احمدمیرزا، هنگام ورود به سنین جوانی، بیش از آنکه به فکر حکومت و اداره درست کشور باشد، در سودای تجارت و زیستن در همان جایی بود که مربیاش، همیشه از آن سخن میگفت. در بلوای قحطی همهگیر آن دوره، احمدمیرزا خود از سوداگرانی بود که به احتکار غله میپرداخت و خون مردم را در شیشه میکرد؛ نقل میکنند که یک بار در سفرش به فرانسه، گفته بود که «کَلَم فروشی» در سوئیس را بهتر از پادشاهی بر ایران میداند! او بیشتر دوست داشت اوقات فراغت خود را در کاخ اختصاصیاش و همراه با دختر سفیر اتریش بگذراند؛ دختری که شاه فربه قاجار، دل در گرو مهرش داشت و هنگامی که مردمش گروه گروه بر اثر قحطی، وبا و طاعون، هلاک میشدند، با او نرد عشق میباخت! شهرت پولپرستی احمدمیرزا آنقدر بالا گرفت که حتی اعضای دولت و نخستوزیرانی مانند صمصامالسلطنه نیز، به اقدامات ضدمردمی او، اعتراض کردند.
روی دیگر سکه
با این حال، اگر بخواهیم چهره آخرین شاه قاجار را تنها از پس این گزارشهای ناامیدکننده ببینیم، راه به افراط پیمودهایم. احمدمیرزا در سال 1293 و همزمان با آغاز جنگ جهانی اول، رسماً شاه شد. اما همانطور که اشاره کردیم، مجالی برای حکومت بر غیر منطقه تهران، پیدا نکرد. با پایان یافتن جنگ و غلبه متفقین بر متحدین و نیز، بروز انقلاب اکتبر در روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا به تعبیر سیاستمداران آن دوره، «ساویِت»، انگلیسیها که در زمره دول متفق و پیروز قرار داشتند، کمر به استعمار کامل ایران که در این زمان، خالی از رقیب دیرین، یعنی روسیه، بود، بستند. قرارداد 1919، اوج این سیاست تمامیت خواهانه بود. در بلبشوی ناشی از اقدامات کمیته مجازات و تلاشی که وثوقالدوله برای بازداشت اعضای آن کرد، با پیشنهاد جرج ناتانیل کرزن، وزیر خارجه وقت انگلیس، پیشنهاد امضای قراردادی به دولت ایران ارائه شد که بر استقلال Esteghlal کشور، مهر بطلان میزد؛ قراردادی که با عنوان قرارداد 1919 معروف شد و خوشبختانه به فرجام نرسید. احمدشاه، یکی از مخالفان این قرارداد بود؛ اما جنس مخالفتش با مخالفت افرادی مانند آیتا... سیدحسن مدرس، تفاوت اساسی داشت. ملکالشعرای بهار در جلد نخست کتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» مینویسد:«گفته شد که [احمدشاه] برای امضای قرارداد حقالزحمه میخواهد و صریح [به وثوقالدوله] میگوید که شما پول گرفتهاید و امضا کردهاید، من که پولی نگرفتهام؛ چرا امضا کنم؟!» هر چند که در صحت و سقم این قبیل گزارشها، تردید وجود دارد، اما شکی نیست که احمدشاه، به هر دلیل، اطرافیانش را به مخالفت با قرارداد 1919 ترغیب میکرد و این رویکرد، به دلیل برباد رفتن بنیاد سلطنت هرچند ضعیف و بیبنیان او، منطقی به نظر میرسد.
آخرین شاه قاجار، در سفر به اروپا هم، پس از مشاهده مخالفت دیگر دولتهای مقتدر اروپایی و همچنین آمریکا، جرئت یافت و در ضیافت شامی که در لندن به افتخارش برگزار شد، تأکید کرد که امضا و قبول این قرارداد، موکول به تصویب آن در مجلس شورای ملی است. او در پاریس هم، این سخنان را تکرار کرد که با استقبال خوب مطبوعات فرانسوی روبه رو شد. احمدشاه پس از دیدار با پدر تبعیدیاش، محمدعلیشاه در اسلامبول و به سفارش او، کوشید تا با حمایت سپاهیان قزاق در ایران، قدرتی برای خود دست و پا کند؛ اما به دلیل شرایط بغرنج کشور و هنگامه قحطی بزرگ، راه به جایی نبرد. او سرانجام مقهور چکمهپوشی قلدر شد که گمان میکرد با کودتای او میشود شرایط را به نفع قاجارها تغییر داد. عزل احمدشاه از سلطنت، هنگام سفر او به اروپا، در سال 1304 اتفاق افتاد. او در سال 1308، در 33 سالگی، بر اثر ابتلا به سرطان، در بیمارستانی واقع در پاریس، درگذشت. طبق وصیت احمدشاه، جنازه او را به کربلا منتقل کردند و در آنجا به خاک سپردند. تنها پسر او، فریدون میرزای قاجار نیز که در سوئیس به وکالت اشتغال داشت، در سال 1353 هـ.ش، در ژنو، بر اثر تصادف، درگذشت.خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید
ارسال نظر