یحیی توکلی، مردی که دوباره متولد شد + عکس
رکنا: روایت 16 سال زندگی پر فراز و نشیب اما سرشار از مهر و علاقه خانواده ای که تسلیم محدودیت ها نشدند
به گزارش رکنا، سال 1350 درخانواده ای مقید و مذهبی به دنیا آمد. زاده شهرستان کاشمر و بزرگشده تهران. نوجوانی پر جنب و جوش که به درس خواندن علاقه چندانی نداشت تا اینکه بمباران شهر تهران در فروردین سال 1367 مسیر زندگی اش را تغییر داد. به طوری که وقتی در سن 31 سالگی برای همیشه توان راه رفتن را از دست داد و ویلچر نشین شد به جای آنکه از پا بنشیند، قدرت دو چندانی پیدا کرد و با انگیزه بیشتر زندگی را به پیش برد تا جایی که حالا به عنوان یک فرد موفق در حوزه کامپیوتر، فیلم، مونتاژ و نویسندگی افراد دارای معلولیت زیادی را به زندگی امیدوار ساخته است. گفت و گو با یحیی توکلی و همسرش را که مهم ترین رکن موفقیت این زندگی بوده است در زیر می خوانید.
با این که برادر و پدرش در جبهه حضور داشتند، اما همین که موشکباران نیروهای عراقی در شهر تهران ولولهای به پا و خانوادههای زیادی را هراسان و داغدار کرد، مادرش به او گفت «پدر و برادرت به جبهه رفتهاند و حالا نوبت تو هست که فرم پر کنی و خودت را به جبهه برسانی» برای همین با 16 سال سن راهی منطقه ماعوت عراق و وارد گردان امام علی(ع) شد و درحالی که خودش متوجه نبود بیشترین آموزهها را از فضای جبهه و جنگ دریافت کرد. یحیی توکلی در همین خصوص گفت: «کمتر از 6 ماه در جبهه حضور داشتم، اما انگار بزرگ شده بودم. فضای جبهه زندگیام را تغییر داده بود و مسیری که حداقل باید 10 سال طی میکردم تا تجربه زندگی کسب کنم برای من در 5 الی 6 ماه سپری شد و از رفتارهای بچگانهای که به اقتضای سنم داشتم بسرعت عبور کردم. قبل از اینکه به جبهه بروم اول دبیرستان را با ارفاق قبول شده بودم، اما وقتی برگشتم و به مدرسه رفتم حتی نگاهم به درس خواندن هم تغییر کرده بود و سال دوم و سوم دبیرستان را با نمرات عالی به پایان رساندم و با قبولی در رشته مدیریت دولتی وارد دانشگاه علامه طباطبایی شدم. اوایل دهه هفتاد که استفاده از رایانه چندان فراگیر نشده بود من که احساس میکردم این موجود بیزبان یک روز به محوریترین موضوع جامعه بشری تبدیل میشود، درس و دانشگاه را فقط تا مقطع کاردانی پیش بردم و از طریق آموزشگاههای مختلف، موارد مرتبط با رایانه را از اصول نرمافزاری گرفته تا سخت افزاری آموزش دیدم و سال 1374 وارد فضای کار شدم. همان سال با دختر خالهام ازدواج کردم و مدتی از زندگی مشترک و شغلیام گذشته بود که در سال 1378 از سوی شرکت برای ساماندهی یک پروژه مهم شبکهبندی به شهر بندرعباس منتقل شدم.
پایان راه یا شروع آن
یحیی به این بخش از مصاحبه که رسید گفت «ای کاش یک مرتبه پلیس Police برگه جریمه شیرینی کف دستم میگذاشت تا برایم درس عبرت میشد و با سرعت مطمئن رانندگی میکردم.» و ادامه داد: همسرم با نهایت مهربانی و محبت پذیرفت که به بندرعباس نقلمکان کنیم. مدتی از زندگیمان در این شهر گذشته بود و من برای انجام کارهای مختلف به شهرهای کرمان، میناب، جاسک و.... میرفتم. ناگفته نماند که در بیشتر مسیرها خودم رانندگی میکردم البته با سرعت بالا، اما ششم اردیبهشت ماه سال 1381 دوره رانندگی با سرعت بالای من به سر آمد. ساعت 4بعدازظهر روز پنجشنبه در مسیر برگشت به بندرعباس با سرعت 175 کیلومتر بر ساعت در حال رانندگی بودم که در چشم به هم زدنی متوجه غلت زدن خودرو شدم. در حالی که میان فرمان و سقف خودرو گیر افتاده بودم و بنزین داخل باک قطره قطره روی زمین میریخت، 4 همکارم که از داخل خودرو به سلامت بیرون آمده بودند و مانند بسیاری از افراد که آگاهی کافی در مورد انتقال یک فرد آسیب دیده نداشتند، به هر ترتیبی شده من را از خودرو خارج کردند، روی پتو قرار دادند و تا لبه جاده آوردند و پشت یک نیسان قرار دادند تا بسرعت به بیمارستان بندرعباس برسانند.
دومین تولد
یحیی از بندرعباس به بیمارستانی در تهران منتقل شد و ماهها در حالی که درد بسیاری داشت در آنجا بستری بود. حدود دو ماه بعد یعنی همزمان با تولد دخترشان، اطرافیان متوجه شدند که او دچار آسیب نخاعی شده و دیگر توان راه رفتن ندارد. آنها در تلاش بودند تا این موضوع را از او مخفی کنند، در حالی که برخورد یحیی با شنیدن واقعیت زندگیاش همه را متعجب کرد. «به محض اینکه شنیدم دیگر نمیتوانم راه بروم، وضو گرفتم و نماز شکر خواندم. حضور پر مهر همسرم و یاسمن که تازه به دنیا آمده بود و همان چند ماه کوتاهی که در جبهه حضور داشتم، کار خودش را کرد و من که بواسطه گذشته خانوادگیام و آموزههای دینی همه وجودم را امانت خداوند میدانستم، به جای اینکه گلایهای کنم سجده شکر به جا آوردم و از همان زمان به بعد برای برگشتن به زندگی انگیزه دوباره پیدا کردم.»
توکلی با بیان اینکه تا پیش از آن اتفاق، فردی بسیار پویا بودم و کوهنوردی، ماهیگیری، سنگ نوردی و راپل جزو ورزشها و علاقهمندیهایش بود، ادامه داد: اگر بخواهم از حضور ناب همسرم در طول این 16 سالی که از ویلچر نشینیام میگذرد تعریف کنم باید فیلمی به طول 16 سال ساخته شود، اما به همین بسنده میکنم که او یک شیرزن است و بهترین همراهی که میتوانستم در زندگی داشته باشم. در کنار فاطمه و یاسمن، من دوباره به توانمندیهایی که داشتم اعتماد کردم و با قدرت و انگیزه بیشتر، شبیه فردی که دوباره متولد شده است از نو شروع به زندگی کردم با وجود آنکه از قسمت قفسه سینه به پایین بدنم بیتحرک است اما از بیست و چهارم فروردین ماه سال 1383 فعالیتهایم را در حوزه تخصصیام (سخت افزار و نرم افزار کامپیوتر) در یک مجتمع مختص افراد دارای معلولیت آغاز کردم. کم کم یاد گرفتم با گوشه لبم انگشتهایم را در هم گره کنم تا بتوانم کلمات را تایپ کنم و به این ترتیب جزوههای کاملی برای حوزه تخصصی رایانه نوشتم. فعالیتهایم همچنان ادامه دارد و در حال حاضر علاوه بر بیش از 50 کارآموز دارای انواع معلولیت در مجتمع توانیابان، تعدادی از کارآموزها به خانه ما میآیند تا اینجا هم به صورت رایگان آموزشهای مختلفی را در زمینه رایانه دریافت کنند. علاوه بر این من در کنار خانوادهام احساس خوشبختی میکنم و آنقدر زندگی آرام و به دور از دغدغهای داریم که همسر و دخترم و حتی کسانی که با ما در ارتباط هستند میگویند ویلچر من را نمیبینند زیرا به لطف خداوند توانستهام از محدودیتهای موجود نهراسم و با چاپ کتابهایی که برداشت ذهنی من از بازتاب اعمال دنیایی انسانها در جهان آخرت است و ماجرای شخصی را که کار حساب و کتابش در دستگاه حسابرسی خداوند به پایان رسیده روایت میکند انگیزه بیشتری را برای زندگی در اطرافیانم به وجود بیاورم. از نظر من زندگی مانند درخت چناری است که هر چقدر کمتر آب بخورد قویتر میشود دیرتر میشکند و زمستان و تابستان برایش فرقی ندارد، برای همین دوست دارم زندگی من هم مثل درخت چناری باشد که هر روز قویتر میشود و سایه میگستراند زیرا باوردارم اگر دو دست در بدن ندارم خداوند هزاران دست خارج از بدن به من هدیه داده است تا بتوانم گره گشا باشم.
شروعی دوباره
من احساس نمیکنم کار خاصی انجام داده باشم زیرا معتقدم آدمها کارهایی را انجام میدهند که در وجودشان باشد. من تلاش زیادی برای شکل دادن به این زندگی به خرج ندادم، بلکه فقط زندگی را سخت نگرفتم و بارها با خودم میگفتم اگر یحیی میتواند با وجود محدودیتهایی که بر زندگیاش سایه انداخته این چنین فعال و با انگیزه باشد پس چرا من به جان زندگی غر بزنم. زمانی که یحیی تصادف Crash کرده بود من ماه هفتم بارداری را میگذراندم، اما هر روز به بیمارستان میرفتم تا در کنارش باشم برای همین از نزدیک شاهد دردهای بیامان او بودم و هر روز امیدوار بودم که زودتر از شر آن دردها خلاص شود تا اینکه از طریق پروندههای پزشکیاش متوجه شدم که یحیی دیگر نمیتواند راه برود.
فاطمه الهی در مورد واکنشاش نسبت به این واقعیت گفت: راستش را بخواهید با فهمیدن این موضوع آنقدرها به هم نریختم برای اینکه من با مردی بسیار فعال و پر انرژی ازدواج کرده بودم که بعید میدانستم تسلیم آن شرایط شود، از طرفی دخترمان «یاسمن» به دنیا آمده بود و میخواستیم من و یحیی در کنار هم او را برای رویارویی با زندگی آماده کنیم. مدتی را در خانه مادر همسرم سپری کردیم و با کمک آنها زندگی را میچرخاندیم، اما این راه درستی برای ادامه زندگی نبود و باید مستقل میشدیم تا خودمان از پس فراز و نشیبهای زندگیمان بر میآمدیم. به همین خاطر از خانواده همسرم جدا و راهی شهر مشهد شدیم. درست است که اوایل زندگی آن قدرها ساده پیش نمیرفت اما واقعیت را پذیرفته بودیم و باید همه تلاش خود را به کار میگرفتیم تا به محدودیتهای موجود غلبه میکردیم.
عهد 16 ساله
زندگیهای امروز به اندازهای شکننده شده است که وقتی میبینیم زوجهای جوان در پی کم ارزشترین مشکلات حتی حاضر میشوند قید زندگی را بزنند، پذیرفتن تداوم 16 ساله زندگی فاطمه الهی و یحیی توکلی کمی سخت میشود. یحیی 16 سال قبل و درست دو ماه پیش از تولد دخترشان برای همیشه ویلچرنشین شد و قدرت حرکت از قفسه سینه به پایین بدنش را از دست داد، اما نه تنها زندگی او و همسرش از هم نپاشید که هر روز بر دوام و قوام آن افزوده شد و حالا بهعنوان یک خانواده موفق الگوی بسیاری از اطرافیانشان شدهاند. همسرش دلیل موفقیت این زندگی را یحیی میداند اما او از فاطمه بهعنوان یک شیرزن یاد میکند که به پای این زندگی ایستاده و در موفقیت خانوادهاش نقشی اساسی داشته است. بیراه هم نمیگوید، فاطمه بر خلاف آنهایی که در زندگی مشترک تاب مشکلات را ندارند و به جای ماندن، رفتن را ترجیح میدهند از همان ابتدای زندگی با خودش عهدی بست که هنوز هم به آن پایبند است. در این باره میگوید: «خوشحالم که با اطمینان، ادامه زندگیام با یحیی را انتخاب کردم. او مرد فعال و خستگیناپذیری است به طوری که بیشتر اقوام و اطرافیانمان میگویند ما که میتوانیم راه برویم از یحیی و تواناییهایش عقب میمانیم. همین است که باعث میشود من و دخترمان، متوجه ویلچرنشینی یحیی نشویم و تنها خودش و توانمندیهایش را ببینیم. البته ناگفته نماند که من برای حرفها یا نگاههای سنگین اهمیتی قائل نیستم، ضمن اینکه رفتارم در تمام این سالها به گونهای بوده که کسی نتوانسته با کلام درشت یا نگاه سنگین زندگیام را با یحیی قضاوت Judgment کند. بدون شک همین موضوع هم باعث شده که دخترمان یاسمن تنها و تنها تواناییهای پدرش را ببیند زیرا من تلاش نکردم چیزی را به او گوشزد کنم بلکه او این طرز فکر را از رفتارهای من و پدرش آموخته است. از سوی دیگر ما به خوب سپری کردن اوقات فراغتمان اهمیت میدهیم و برای مسافرت یا تفریحهای خانوادگی برنامهریزی میکنیم. اما تا سالهای قبل برای رسیدگی به کارهای یحیی، نشاندن او داخل خودرو و... نیاز به کمک یک مرد داشتم برای همین معمولاً با دوستان یا اقوام به سفر میرفتیم، اما حالا که یاسمن بزرگ شده تفریحهای خانوادگی ما هم بیشتر شده زیرا کمک حال خوبی است و من و یاسمن خودمان از پس تمام کارهای پدرش بر میآییم.»
برخلاف بسیاری از زندگیهای دور و بر، زندگی خانواده توکلی از آرامش خوبی برخوردار است و به جای آنکه به فکر چشم و همچشمی باشند و زندگی را سخت بگیرند، خوب میدانند چطور داشته هایشان را بپذیرند و زندگی را آسان سپری کنند.
سهیلا نوری
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
ماجرای ربودن و آزار دادن 41 دختر جوان در ایرانشهر چه بود؟! / تایید فاجعه بزرگ
جوان شیطان صفت را شناسایی کنید + عکس
انتشار عکس های ناجور دختر جوان هنگام تعویض لباس در میهمانی
راز شناسنامه سیاه ساعتی قبل از صیغه شدن دختر 14 ساله مشهدی!
داماد احمق هم عروس خانم را از دست داد و هم زندانی شد!
دستگیری دختر هزار چهره در مشهد
لحظه حمله موجود سیاه عجیب الخلقه به یک سگ! + فیلم
قتل دختر 4 ساله توسط مادر خوش گذران!
مرد بی رحم بچه 5 ساله را به خاطر یک لنگه کفش زنده زنده به آتش کشید +عکس
لحظه وحشتناک بیرون کشیدن جسد زن از شکم مار پیتون! +فیلم
نقشه دزد هنگام پخش بازی تیم ملی ایران و مراکش / یک مرد از سوی پسرش کتک خورد!
پیدا شدن نوزاد 2 ماهه در نیمه شب قبرستان! / مادر بی رحم دستگیر شد + تصویر
محاکمه دختر خاله به خاطر بلای هولناکی که سر پسرخاله تهرانی اش آورد
ارسال نظر