خندیدن یا  گریستن؛ انتخاب  با  ماست ؟!/ روز سینما مبارک +فیلم
حجم ویدیو: 65.17M | مدت زمان ویدیو: 00:07:52

چه اصراری هم داشتیم فیلم را همراه با خانواده ببینیم و به قول معروف، با هم بخندیم، نه به هم! اغلب اوقات هم گزینه‌های مورد نظرمان برای فیلم‌دیدن،کمدی‌های سطحی و دم‌دستی بود، البته تا وقتی همراهان‌مان پدر، مادر، خواهر یا برادران‌مان بودند. وقتی با دوستان و رفقا قرار می‌گذاشتیم فیلم ببینیم، قضیه فرق می‌کرد. خودمان را تحویل می‌گرفتیم. تیپی به هم می‌زدیم و در فلان‌سینمای بالای شهر بلیت رزرو می‌کردیم. اغلب هم برای فیلم‌های به اصطلاح هنری و روشن‌فکری که تماشاچی‌های اندک و خاص داشتند اما وقتی می‌خواستیم با اهل خانه و محض تفریح و سرگرمی برویم سینما، پاتوق‌مان سینماهایی بود که شاید غیر از خودمان و بچه‌محل‌هامان کسی تا امروز اسم آنها را هم نشنیده بود یا دست‌کم به ندرت گذرش آن‌طرف‌ها افتاده بود؛ سینما Cinema بلوار، سینما قیام، سینما کارون، المپیا، فردوسی، حافظ، سعدی،23 بهمن (که هیچ‌وقت نفهمیدم چرا و به چه مناسبت اسمش 23 بهمن بود!) و چند سینمای دیگر که حالا خیلی‌هاشان یا تعطیل شده یا سوخته‌اند یا تغییر کاربری داده‌اند.

گفتم تغییر کاربری و داغ دلم تازه شد. همین، اتفاقا می‌خواستم درباره این موضوع بنویسم. اصلا به همین نیت شروع کردم به یادداشت‌نویسی. دلم برای آن روزها تنگ شده. بعدازظهر جمعه‌ ایی که ناگهان تصمیم می‌گرفتیم برویم سینما. مادرم من را مسوول پرس‌وجوی نام فیلم‌ها و سانس‌ها می‌کرد. می‌پریدم پای تلفن و از راهنمای118، شماره چند تا از سینماهای معتبر را ـ البته به نظر و تایید خودمان ـ می‌گرفتم و یکی‌یکی زنگ می‌زدم و می‌پرسیدم «آقا برنامه‌تون چیه؟!» و «چه ساعت‌هایی نمایش می‌دین؟»، بعد هیات انتخاب که شامل مادر و خاله‌ها و عمه‌ها بودند، شور می‌کردند و دیگر آنها بودند که تعیین می‌کردند چه سانسی به کدام سینما برویم. ما فقط حق انتخاب فیلم را داشتیم. تازه در مورد آن هم، وای به روزگارمان اگر فیلم منتخب‌مان تو زرد و آبکی از کار درمی‌آمد. تا چند هفته بعد حق انتخاب از ما سلب می‌شد. چه روزهای خوبی بود. حتی لازم نبود برای رسیدن به سینما، سوار ماشین بشویم. پیاده می‌رفتیم، پیاده برمی‌گشتیم. هرگز هم نگران پرشدن ظرفیت سالن و گیرنیامدن بلیت نبودیم.گاهی وقت‌ها هم اگر از فیلمی خیلی خوشمان می‌آمد، می‌نشستیم و دو سانس پشت هم فیلم را تماشا می‌کردیم. عشق می‌کردیم، یا اگر کمی دیر می‌رسیدیم و فیلم شروع شده بود،کسی نمی‌گفت منتظر باشید تا سانس بعد. همان وسط فیلم راه‌مان می‌دادند، فیلم هم که تمام می‌شد، باز می‌نشستیم و همان‌قدر که از اولش ندیده بودیم، در نوبت بعد تماشا می‌کردیم. نه مثل حالا که بیش‌تر سینماها، بخصوص پردیس‌های سینمایی شیک و پیک و چندسالنه، اگر با تاخیر برسیم، آدم را راه نمی‌دهند یا اگر راه بدهند، نمی‌گذارند سانس بعد هم بنشیند و ...

بروم سر اصل مطلب و این‌که نمی‌دانم چرا چند سالی‌ است برخی از آن سینماهای خوب و نوستالژیک، بی‌توجه رها شده و در حال ویرانی‌اند. صاحبان سینما برای گذران زندگی و امرار معاش، به تئاتر که چه عرض بکنم، نمایش‌های سطحی و بی‌ارزشی رو آورده‌اند که جز اتلاف وقت و مزه‌پرانی‌های لوس و اغلب ناشایست و خانواده‌ناپسند، هیچ در چنته ندارند و فقط دارند حرمت و اعتبار آن سالن‌های دوست‌داشتنی را به باد می‌دهند. وقتی در مقابل یکی از سینماها قدم می‌زنم و چشمم به پرده زشت و بی‌جذابیت سردر سالن و نام‌های خالی از ذوق و سلیقه نمایش‌های ظاهرن کمدی‌موزیکال می‌افتد، سر به افسوس تکان می‌دهم و اشک چشم‌هام را پر می‌کند. نمی‌دانم چگونه می‌توان در سالن‌هایی که روزگاری محل تجمع خانواده‌هایی بود که دل‌شان به یک آخر هفته و یک فیلم خانوادگی ملودرام یا کمدی خوش بود، به تماشای دلقک‌بازی یک مشت هنرجوی کم‌استعداد نشست و به کارشان (نه هنرشان) خندید؟ واقعن نمی‌دانم باید به حال چنین سالن‌هایی گریه بکنیم یا با حضور در آنها و تماشای برنامه‌هاشان بخندیم؟ مگر وقتی خبرنگاران سینمایی دور هم در نشست‌های خبری و جشن و بزرگداشت‌های سینمایی جمع می‌شوند، داد همه‌شان به هوا نمی‌رود که آی سالن سینما نداریم،کمبود داریم، فیلم‌های اکران‌نشده روی دست‌مان مانده و نمی‌دانیم کجا اکران بکنیم و چه و چه و چه؟! آیا با یک بازسازی مختصر نمی‌توان از همین سالن‌های بی‌مصرف‌مانده، برای برگزاری جشنواره‌ها و سمینارها و یادبودهای سینمایی و تقدیر از هنرمندان یا حتی بهتر از همه اینها، اکران فیلم‌های مستند، خارجی و خاص استفاده کرد؟ پس چرا کسی دست‌کم برای جبران و رفع این کمبود، فکری به حال سالن‌های رها شده و رو به ویرانی نمی‌کند؟ آیا واقعا نمی‌خواهیم سالن سینما داشته باشیم یا نه، می‌خواهیم آبروی سینما را در کشور بیش‌تر و بیش‌تر ببریم؟ آیا می‌خواهیم از سینماهای باقی‌مانده، یک لاله‌زار تازه بسازیم؟ آیا سرنوشت اسفبار سینماهای لاله‌زار برای عبرت ما کافی نیست؟

آخرین‌بار که پا به یکی از همین سالن‌های نیمه‌ویرانه گذاشتم و فیلمی کمدی را به تماشا نشستم، در تمام مدتی که فیلم نمایش داده می‌شد، چشم من و پسرعمه‌م به سقفِ ویران سینما بود و نگران بودیم از این‌که مبادا هر لحظه آنچه از سقف ترک‌خورده و خسته‌ بنا باقی مانده، بر سر ما و خواهر و مادرمان آوار بشود. آن‌قدر حواس‌مان به سقف بود که هیچ از فیلم ندیدیم و نفهمیدیم. در عوض ترس تازه‌ ایی را تجربه کردیم؛ ترس از مردن در سینما.

شمار سینماهایی که به همین حال و روز دچارند، در تهران کم نیستند. هرچند جای خوشبختی‌ است برخی از آنها مثل سینماهای فردوسی و بلوار، در کنار نمایش‌هاشان به اکران یکی از فیلم‌های سینمایی هم تن می‌دهند، ولو این‌که فیلم، قدیمی و تاریخ‌گذشته باشد یا صدای سینما آن‌قدر بی‌کیفیت و خراب باشد که هیچ‌کدام از دیالوگ‌ها را نفهمید و البته در میانه‌های فیلم هم، دستگاه از کار بیفتد و نمایش فیلم برای دقایقی قطع بشود. سینما قیام که آب پاکی را روی دست همه ریخته و از آن، فقط نامی بر جای مانده. در حالی‌که سالن کاملا تبدیل شده به «پاتوق هنرمندان» و با عنوان «تماشاخانه تهران» و کافی‌شاپ در حال فعالیت است. دوست دارم بیش‌تر از حال و روز سینماهای ازدست‌رفته بگویم اما غصه امان نمی‌دهد. چه می‌شود کرد؟ لابد این سرنوشت محتوم سینماهای ماست. فقط می‌توان به بازسازی آنها امیدوار بود و لبخند زد و سالی یک بار در چنین روزی به یکدیگر گفت «روز سینما مبارک»!

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.