گفت وگو با مسعود دشتبان، گرافیست ایرانی +تصاویر
رکنا: اتفاق دیگری هم بود که بر من تأثیر عجیبی گذاشت. در آن زمان ما به حمام عمومی میرفتیم. در آن زمان مردم روی بدنشان خالکوبی میکردند.
(من همانند درختی بر دنیای هنر Art ایران ایستاده ، به آن سایه و میوه دادم و همانند درخت ایستاده جان می دهم)
نگاهی به گرافیک ایران
مسعود دشتبان، متولد 1326 همدان، علی رغم تحصیل در زمینه طراحی صنعتی، وارد حرفه گرافیک شد. او در طول دو دهه فعالیت در زمینه گرافیک، برای جشنواره فیلم فجر و فیلمهای بسیاری پوستر ساخته است. پوستر فیلم «جادههای سرد» وی برنده سیمرغ بهترین پوستر در هفتمین جشنواره فیلم فجر شد، سیمرغی که سالهاست دیگر برای هیچ پوستری پرواز نکرده است. دشتبان چندین نمایشگاه انفرادی و گروهی نقاشی را برگزار کرده و آرام آرام از دنیای پوستر فیلم فاصله گرفته است. او بیشتر سرگرم نقاشی و تدریس در آتلیهاش است.
اولین اتفاقی که شما را به سمت هنر Art سوق داد، چه بود؟
من همیشه این را به شوخی میگویم که کار، کار آب الوند است. من همدان را خیلی دوست دارم، و همدان تاکنون هنرمندان زیادی را به جامعه معرفی کرده. من به دوستانم میگویم، این هنرمندان آب الوند خورده اند. البته، این یک شوخی است. ولی وقتی جدیتر به موضوع نگاه کنیم، چیزی پشت این مسأله است. در زمان کودکی، من کشاورز بودم و نصف روز را به صحرا میرفتم و نصف دیگر را به مدرسه. طبیعت زیبا و کوهها و دشتها و عبور باد و حرکت ابر و ... اگر کسی کمترین دید هنری داشته باشد، طبیعت او را به سمت هنر میکشاند. طبیعت خیلی مؤثر بود. اتفاق دیگری هم بود که بر من تأثیر عجیبی گذاشت. در آن زمان ما به حمام عمومی میرفتیم. در آن زمان مردم روی بدن شان خالکوبی میکردند. تصاویری از اژدها و رستم و فرخ لقا و شیر و پلنگ. من به این تصاویر دقت زیادی میکردم و وقتی از حمام بیرون میآمدم، سریعاً تصاویر خالکوبی را روی کاغذ میکشیدم. اینها روی دید من تأثیر زیادی گذاشتند.
جذب خالکوبی نشدید، پیگیر این که چه کسانی این تصاویر را طراحی میکنند؟
اتفاقاً رفتم و دیدم افرادی بودند که از روی کتابهای چاپ سنگی مثل «امیرارسلان» و «حسین کرد» تصاویری مثل رستم و شیر و ببر را برمیدارند و با مدادهای بنفشی که نوکشان را با زبانتر میکردند، روی کاغذ، کپی میکردند و مثل عکس برگردان روی تن افراد چاپ میزدند. بعضی از اوقات به من میگفتند، چون نقاشی خوبی داری، شیر و پلنگ بکش و برایمان بیاور. من هم این کار را میکردم. مرکز تجمع مردم آن زمان همدان در قهوه خانه بود؛ مثلاً، وقتی پدرم خسته از صحرا برمیگشت، به قهوه خانه میرفت. در آنجا محل تبادل خیلی چیزها بود؛ مثلاً، معاملات اقتصادی انجام میدادند. بعضی از اوقات من هم کنار پدرم مینشستم و چای میخوردم. دیوارهای قهوه خانه من را جذب خود میکرد. و اگر بخواهیم شروع را پیدا کنیم، شاید شروع کار هنری من از همینجا بود.
این اتفاقات کی و کجا شکل جدی تری به خود گرفت؟
میدانید که همدان شهر سرامیک است. اولین منبع درآمد من کشیدن نقاشی روی کوزهها بود. در هفته شاید پنجاه کوزه را نقاشی میکردم و بابت هر کوزه پنج- شش ریال میگرفتم. در کنار آن، نقاشیهایی هم از آثار شیشکین و آیوازفسکی میکشیدم و به همان کوزه فروشها میدادم. آنها را پانزده، سی، نهایتاً هفتاد تومان میفروختند. میتوان گفت، سفال فروشها مشوقهای خوبی برای شروع کارم بودند. کم کم به تهران آمدم و یاد گرفتم به ساختمان پلاسکو بروم. برای دیدن نقاشهایی که در زیرزمین آنجا بودند، میرفتم و کتابی، کارت پستالی، چیزی میگرفتم و برمیگشتم. تا این که آرام آرام دانشکده هنرهای زیبا را شناختم. از کلاس دهم به بعد بود که آنجا را شناختم. در کنار آن فهمیدم، آتلیههایی هستند که درس آکادمیک و واقعی نقاشی میدهند. به همین دلیل به تهران آمدم و به آتلیه هوشنگ اردلان رفتم، که بسیار استاد خوبی بودند و هستند و هنوز هم با ایشان دوست هستم. آن آتلیه در آن زمان «رامبراند» نام داشت. طراحی را به صورت آکادمیک در آنجا یاد گرفتم. همانجا بود که
فهمیدم فردی به نام محمدحسین حلیمی از همدان به دانشگاه تهران میرود و نقاشی میخواند. شهر ما کوچک بود و من حلیمی را پیدا کردم. او عضو اکیپ کوهنوردی بود و از من بزرگتر. شروه هم عضو اکیپ بود و من هم به عنوان کوچکترینِ اعضا در آنجا بودم. آنها علاوه بر یاد دادن کوهنوردی و صخره نوردی، آموزش نقاشی هم میدادند. حلیمی روزهای پنجشنبه به همدان میرفت. من همه طراحیهایم را جمع میکردم و جلوی گاراژ میرفتم و او را میدیدم و کارهایم را نشانش میدادم و او اشکالاتم را میگفت. تا این که کنکور دانشگاه تهران و تزئینی را یکجا دادم و هر دو را قبول شدم. ولی چون دانشگاه تهران را ترجیح میدادم، به آنجا رفتم و رشته هنرهای تجسمی را ادامه دادم. در آنجا بیشترین نمره را از طراحی میآوردم.
در دوران دانشکده چه طور به گرافیک گرایش پیدا کردید؟
چهار رشته عمومی بود و من رفته بودم نقاشی بخوانم. سال اول و دوم را خواندم. بعد از آن به ما گفتند، میتوانیم گرایش خود را تعیین کنیم. من به رشته طراحی صنعتی رفتم. ولی به مرور فهمیدم که روح من با گرافیک عجین است. مرتب پیش ممیز میرفتم و از خانم کوبان، آقایان حمیدی و جوادی پور و خانم صدر کمک میگرفتم. من بیشتر وقتم را در رشته گرافیک گذراندم و درآمدم را هم از گرافیک کسب کردم. طراحی صنعتی را هم به سمت گرافیک کشاندم؛ یعنی اطلاعات طراحی صنعتی را در دکور صحنه آوردم، که به آن «گرافیک سینما» میگویم.
اولین فعالیت حرفه ای گرافیک شما چه بود؟
من به آژانس اینت پاپ، که یک آژانس تبلیغاتی بود، رفتم. کارهایی مثل «یک و یک» (البته، گرافیک اولیه اش کار ما نبود)، جوراب استار لایت، موتور یاماها و چندین بانک و ساعت و رستوران و مجله بودند. آرام آرام مدیر آتلیه آنجا شدم و از بچههای دانشکده مثل مصطفی رمضانی و امدادیان و حبیب درخشانی دعوت به کار کردم. ما همه با هم رفیق بودیم و نمیشد گفت من شف (chief) آتلیه بودم. همه با هم کار میکردیم. مدت زیادی آنجا بودم. هم طراح بودم، هم ناظر چاپ. هم به چاپخانه میرفتم و هم بعضی از اوقات کاغذ میخریدم. گاهی هم نمایشگاه میگذاشتیم. اولین آگهی ام که چاپ شد، مربوط به رستورانی بود به نام «کوباکابانا». بعد از آن، آگهیهای در قطعهای نیم صفحه و تمام صفحه طراحی کردم. تا این که در قسمت گرافیک صداوسیما استخدامشدم.
وضعیت معیشتی یک طراح یا دانشجویی که کار گرافیک میکرد، چه طور بود؟
خیلی عالی بود! شاید من به این دلیل جذب گرافیک شدم. حقوق من در صداوسیما هزاروپنجاه تومان بود. عصرها به اینتر پاپ میرفتم و در آنجا شش هزار تومان دستمزد میگرفتم. این پول خیلی خوبی بود. من با همان پول ماشین و خانه خریدم. نمیدانم الآن یک طراح چه قدر باید کار کند تا بتواند یک ماشین یا خانه بخرد؟! ماشینی بود به نام «سوبارو». همه کارهای تبلیغاتی این ماشین با من بود. یک روز مدیرفروش ماشین به من گفت، نمیخواهی یک سوبارو از ما بخری؟ گفتم، پانزده تومان بیشتر ندارم. به من پیشنهاد دادند، پولم را به آنها بدهم و الباقی را ماهی هزار تومان پرداخت کنم. یعنی یک طراح گرافیک میتوانست حتا در دوران دانشجویی ماشین بخرد. بعد خدمت رفتم و تا دو سال همه چیز قطع شد. دوباره به تلویزیون رفتم. در آن زمان، گرافیک تلویزیونی در بهترین حالت، ساخت کپشنهای پشت مجری بود. مثلاً برای گروه کودک قصه ای را مصور میکردیم. در آن زمان مدیر آنجا آقای کیانی بود که در آلمان تحصیل کرده بود و آقای شیوا هم در بخش مجله «تماشا» بود. تجربیات زیادی در صداوسیما کسب کردم. علاقة من به motion و حرکت
باعث شد از واحد گرافیک خود را به واحد انیمیشین منتقل کنم. با گروهی کار انیمیشن را آغاز کردم تا جایی که مدیر واحد انیمیشن شدم. من گرافیک را بردم در حیطه انیمیشن؛ یعنی فقط تیتراژ ساختم. آشنایی من با سائول باس باعث ایجاد تحولی در کارم شد. او معلم من شد. در تلویزیون این کم بود. آقای محتاج «دلیران تنگستان» را ساخته بود. تا این که با آقای جوزانی تیتراژ «جادههای سرد» و بعد هم تیتراژ «تفنگ سرپُر» را ساختم، و آخرین کارم بود.
چه شد که وارد حیطه پوستر فیلم شدید؟
بچههای فارابی، بعد از ساختن تیتراز «جادههای سرد»، من را به فارابی دعوت کردند. به فارابی رفتم و با ری پور، جمال امید و تقی پور کار کردم. دو دوره کار کامل جشنواره فیلم فجر را به من دادند. از آن دوره خیلی خیلی راضی هستم. برای اکران فیلمهای خارجی و بعضی از فیلمهای داخلی پوستر ساختم.
مدیرانی که سفارش میدادند یا به نوعی تهیه کنندگان چه قدر در کارتان دخالت میکردند؟
دخالت نمیکردند، چون آشنایی به گرافیک نداشتند. ولی متنوع کار میکردند. این را هم ممیز به آنها یاد داده بود؛ یعنی گفته بود، به چند گرافیست سفارش دهید. به چندین گرافیست از جمله ابراهیم حقیقی، من، ... (متأسفانه اسامی را به خاطر نمیآورم) و مرحوم والی پور. خدا بیامرز طراح خیلی خوبی بود. از جوانترها عابدینی برای فارابی کار کرد و با جهت شروع کرد و پوسترهای خوبی هم ساخت. در آن زمان، تنها جا برای مانور در زمینه پوسترهای سینمایی، بنیاد فارابی بود. من پوستر هم برای مؤسسات خصوصی ساخته ام. ولی دید خوبی نداشتند. آن زمان فارابی صد- صدوپنجاه تومان بابت هر پوستر میداد، که خیلی خوب بود. البته، برای یک پوستر یک آلبوم ارائه میشد (در این آلبوم پنج پوستر وجود داشت). کم کم فارابی تعریفش تغییر کرد؛ یعنی پشتیبانی را به عهده گرفت و کار تولید به بخش خصوصی واگذار شد و بخش خصوصی خود طراح خودش را انتخاب می کرد و ... بعد از گرافیک جدا شدم و فصل دیگری در زندگی ام باز شد. به خانه ام موشک خورد، که خود قصه درازی دارد. بعد از چند سال مدرس دانشکده صداوسیما شدم و تا آخر خدمت، کار تدریس انیمیشن را بر
عهده گرفتم.
پوسترهایی که در تاریخ ما ماندگار میشوند، اغلب پوسترهایی هستند که یک سفارش دهندة خوب داشته اند. مانند کانون، فارابی، ... به نظر شما چه قدر سفارش دهنده در کار یک طراح مهم است؟
خود من در این زمینه حساسیت دارم. اگر سفارش دهنده من آدم باشعوری نباشد، کار را قبول نمیکنم. برعکس، گاهی سفارش دهنده خودش اصول زیبایی شناسی را میداند و واقعاً دلپذیر است. من برای جعفری جوزانی چندین پوستر زدم و از تک تک شان لذت بردم. من یک دوره زیبا در زمان کار برای او داشتم.
برای ساختن پوستر فیلم از لحظة اول چه روندی را طی میکردید؟
اول، باید از کار خوشم میآمد. دوم، از سفارش دهنده هم باید خوشم میآمد (به نظرم هر هنرمندی باید چارپایه و اصل اولیه را زیر تحصیلات دانشگاهی و هنری اش بگذارد تا قد بلندتری پیدا کند. ادبیات، فلسفه، جامعه شناسی و تاریخ؛ من همیشه اینها را مد نظر داشته ام). یک دانشجوی کارگردانی تکنیکها و ابزارهای سینمایی را میشناسد و به نظر من فرق او با یک کارگردان برجسته در همینهاست. پوستر «شیر سنگی» من برای جوزانی را ببینید. من دو رئیس قبیله را از جنس سنگ کار کردم، فقط به دلیل تفرقه، آن دو را که به هم پشت کرده اند و یک انگلیسی بین آنهاست. این بیان یک مفهوم است. برای این مفهوم باید جامعه ایران را بشناسید و هم ایلات ایران. چنانچه به مفهوم این کار فکر کنید، میفهمید شناخت تاریخ و جامعه شناسی تا چه حد در کار مهم است.
پوسترهای سینمایی ما همراه با موج نوی پوستر فیلمهای مان رشد کرد، جایی به اوج رسید و دوباره وارد سرازیری شد. دلایل این افول را در چه میبینید؟
از نگاه خودم معتقدم، هیچ گرافیستی مقصر نیست. فیلم خوب کو؟ شما به من فیلم خوب نشان دهید!
در هر حال، معدود فیلمهای خوبی هستند.
اگر معدود فیلم خوبی باشد، حتماً پوسترش هم خوب میشود. سینمای ما خیلی به سمت ابتذال و سطحی شدن رفته. به نظرم پوسترهای سینمایی خیلی خوبی هم هستند. این پوسترها کاملاً برازنده این سینما Cinema هستند. شاید من خیلی تلخ بیان میکنم، ولی من این طور فکر میکنم.
جور دیگری بگویم: قدیم فیلمهای بدی نداشتیم که پوسترهای خوبی داشتند؟
در قدیم تکلیف ما مشخص بود. این طور بود که خود تهیه کننده یا کارگردان، که ما را دعوت میکردند، به ما میگفتند، پوستر بازاری را دادیم برای گیشه فلانی بزند و حالا شما پوستر فرهنگی آن را برایمان بزنید. من پوستر گیشه هم ساخته ام، ولی تکلیف مان مشخص بود که قرار است چه جور کاری انجام دهیم. شنیده ام برای پوسترهای بازاری، بعضی از وقتها عکسی هم به شخص نمیدادند. تنها یک تلفن میزدند و نام بازیگرها را میگفتند و از آن طرف اسم فیلم و پوستر را میخواستند. ولی الآن دوباره مثل پوسترهای بازاری و گیشه قدیم کار میکنند، با این تفاوت که شکل آدمها عوض شده.
شاید سلیقه من کمیق دیمی است؛ مثلاً، طراحانی مثل آقای باطنی، جداً پوسترهای خیلی جذابی برای فیلمهای فارسی ساخته اند. من کار آنها را ترجیح میدهم. لااقل توانایی طراحی رئال چهرة فردین را داشته اند یا ترکیب بندی را میشناخته اند.
بله. صد رحمت به کارهای قدیم؛ مسعودی و باطنی با رنج پرترههایی میساختند که برای همان سبک از سینما فوق العاده بود. من نمیگویم آنها بد بودند. ما خوب بودیم. آن دوران تکلیفمان مشخص بود. پوستر، شناسنامة فیلم است. چه قدر خوب است که شناسنامه ما معتبر باشد. پوستر باید بیننده را به تماشای فیلم دعوت کند، نه این که ذهن بیننده را منحرف نماید. پوستر باید راستگویی داشته باشد که تماشاگر را برساند به فیلمیکه میخواهد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
مسعود دشتبان
ارسال نظر