فریبا هستم و 7 سال زندگی پاک و بدون وسوسه شیطانی دارم

این خانوادهی پرجمعیت
بیش از 3 دهه قبل در یک خانواده ی شــلوغ 10 نفری (8 فرزند و پدر و مادر) که 2 فرزند هم ســقط شده بود به دنیا آمدم، پدرم فردی تحصیلکرده بود اما مادرم سواد درست و حسابی نداشت، از همان سال های اول تولد شــاهد درگیری و اختلافات شدید والدینم بودم، پدرم از سازمانی که در آنجا کار می کرد اخراج شده بود و به همین خاطر دائم او و مادرم درگیر بودند. خواهر اولم در 13 ســالگی ازدواج کرد، بعد از او برادرم بود که جوانی اش با کارتن خوابی در شــهر به میانســالی رسید. برادر بعدی ام معتاد به تریــاک و هروئین بود. از این قســمت به بعد داستان زندگی ام را تماما با اشک و درد می نویسم...

پدرم معتاد به الکل بود و به همین دلیل اعضای خانواده ام هم هر کدام به نحوی دچار مشکلات متفاوتی شدند، در چنین فضایی که هیچکسی به یک دختر بچه خردسال توجهی نمی کرد اولین بار توسط نزدیکانم مورد آزار و اذیت قرار گرفتم، آن موقع فقط 7سالم بود و خیلی از این ماجرا ناراحت می شدم اما از مادرم ترس داشتم و نمی توانســتم به او چیزی بگویم. مادرم از نظر عاطفی صفر بود. او هیچ وقت من را نبوسید، من هیچ وقت حتی عروسک نداشتم. مادرم بارها روی قفسه ســینه ام نشست و دهانم را با دست گرفت و کتکم زد. هنوز جای ذغالی که مادرم با آن من را داغ می کرد روی دستم هست. آزار و اذیت من تا دوره ی راهنمایی ادامه داشــت و مدرســه تنها جایی بود که مــن از تنش و مشکلات و آزارهایی که می دیدم به دور بودم. تنها دلخوشی من مدرسه بود. چند بار ماجرای آسیب هایی که دیده بودم را با معلم هایم در میان گذاشتم، او هم می خواست به مادرم بگوید اما هر بار با التماس مانع می شدم.

وقتی پدرم مرد
یکی از اقوام مان که نزدیک به 50 سال داشت به خانه ی ما رفت و آمد می کرد و اولین رابطه ی من در ازای دریافت پول زمانی شکل گرفت که با این مرد آشنا شــدم و به همان واسطه حتی مدرسه را هم ترک کردم چون از نظر روحی بســیار آشفته بودم. مدتی گذشت که پدرم فوت کرد. پاییز 82 بود.دنیا روی سرم خراب شد. درست است از او دل خوشی نداشــتم اما بالاخره به قول مادرم سایه ی بالای سرمان بود. بعد از این اتفاق تلخ، من تحت درمــان روانی قرار گرفتم. مرتب قرص می خوردم و از اوضاع خانه خیلی با خبر نبودم. کم کم شروع کردم به یادگیری کامپیوتر. در مســیر رفت و آمد به کلاسهای کامپیوتر با مردی آشنا شدم که 60 سال سن داشت، قاچاقچی مواد مخدر بود و بسیار ثروتمند. همســر و فرزندانش او را ترک کرده بودند. رابطه ی من با او که خیلی خوب خرج می کرد یک سال طول کشید و من در این مدت برای اینکه پای منقل ناصر باشم معتاد شدم. مدتها تنها چیزی که به من تسکین می داد تریاک و والیوم بود. ناصر به من شک داشت و همیشه با اسلحه تهدیدم می کرد. یک روز خیلی از او ناراحــت شــدم 50 تا قرص خوردم و رفتم درمانگاه. به دکتر کشــیک گفتم اگه کسی 50 تااز این قرص ها رو بخوره چی میشــه؟ دکتر در جوابم گفت میمیره. در جوابش گفتم من خوردم. گفت برو خانم حالت که بد شد بیا آن روز مثل یک آشغال با من برخورد شد.

آشنایی با انجمن معتادان گمنام
بعد از این ماجرا تصمیم گرفتم از جهنمی که برای خودم ساخته بودم رها شوم. برای همین رفتم کلاسهای NA انجمن معتادان گمنام بعد از ترک مواد و رفتن ناصر، دچار مشــکلات بســیار زیادی شــدم، ارتباطات بسیار زیادی داشــتم که همین مساله سرانجام مرا به ته منجلاب کشاند، ناامید و افسرده شده بودم. چند ماه بعد، ناامید از همه جا، خودم را به بهزیستی معرفی کردم. روانشناسان تشــخیص دادند که من ترنس هستم و جنسیتی دوگانه دارم. من یک معتــاد به مواد، معتاد به روابط جنســی، یک بیســواد، در به در و البته تنها بودم با یک عالمه پرونده خودکشی ، خودزنی و... در این شرایط با خانمی آشنا شدم که در خارج از کشور زندگی می کرد. او انجمن معتادان جنسی را به من معرفی کرد و گفت که این انجمن در ایران هم فعالیت دارد. اینجا پایان تمام قضاوت های اشــتباه من بود. تریاک، رابطه ی جنسی، ســیگار و هر آنچه در تاریکی داشتم را در مهر 86 به این روش ترک کردم. بعد از آن بود که من به شکل جدی، زندگی پاکم را شروع کردم. در این مسیر با افرادی آشــنا شدم که بارها سقط جنین داشتند و به ایدز آلوده بودند و طلاق گرفته بودند. ما سالانه در آذرماه همایش داریم و مسئولان بهزیستی هم در آن شرکت می کنند. الان که این مطلب را می خوانید من دقیقا 7 سال و 5 ماه و 9 روز اســت که پاک شــده ام و شغلی آبرومندانه دارم. دارویی مصرف نمی کنم. هرساله به شهرهای مختلف ســفر کرده و همدردانم را ملاقات می کنم. زبان انگلیسی می خوانم، یک صندوق خیریه ی نیکوکاری برای کمک مالی به زنان و دختران بی سرپرست دارم. حتما فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنند را دیده اید. زندگی من بسیار تلخ تر از آن چیزی بود که در آن فیلم به تصویر کشیده شــد. اما حالا خوشــحالم که با کمک انجمن معتادان جنسی گمنام توانسته ام زندگی پاکی داشته باشم.