قتل رفیق قدیمی به خاطر 300 گرم طلا / گفتگو با قاتل مسلح
حوادث رکنا: گفتوگو با مردی که دوست طلاسازش را کشت.
بهزاد مرد ۴۸ سالهای است که به اتهام قتل رفیق قدیمیاش بازداشت شدهاست. او شامگاه چهاردهم مهر امسال به کارگاه طلاسازی دوستش در محله بهارستان تهران رفت و در جریان درگیری، با شلیک سه گلوله دوستش را کشت و با سرقت مقداری طلا فرار کرد.
با کشف جسد مقتول ، تحقیقات پلیسی آغاز شد و بعد از دو هفته رد قاتل وی شناسایی و او بازداشت شد. متهم بعد از چند روز تناقضگویی، مدعی شد سالها قبل به مقتول طلا داده بود تا با فروش آن بدهیهایش را بپردازد اما بعد از سالها بدهیاش را پس نداده و همین باعث درگیری و ادامه اختلافشان و سرانجام جنایت شدهاست. متهم با اعتراف به قتل روانه بازداشتگاه پلیس آگاهی تهران شد.
قتل به خاطر ۳۰۰ گرم طلا در تهران
از آشنایی با مقتول بگو.
۳۰ سال است که طلاساز هستم، مقتول هم طلاساز بود. همین کارمان باعث دوستی ما شد و چند سال هم شراکت داشته و کار میکردیم. بعد از آن مراودههای کاریمان ادامه داشت و گاهی مشتری برایش میفرستادم.
با هم اختلاف داشتید؟
از دوسالونیم پیش اختلاف ما شروع شد. او دچار مشکل مالی شد و حدود ۳۰۰ گرم طلا برای ادامه کارش به او دادم. اما بهدلیل رفاقت سند و مدرکی از او نگرفتم و نتوانستم وقتی طلبم را نداد، موضوع را ثابت کنم. همین باعث اختلاف ما شد.
به همین دلیل نقشه قتلش را کشیدی؟
قرار نبود او را بکشم. میخواستم بترسد و طلبم را بدهد. قتل او در یک لحظه رخ داد.
از شب جنایت بگو.
سه روز قبل از قتل، فهمیدم چند سفارش کار برای درست کردن دستبند طلا گرفته است. همین باعث شد نزدش بروم و طلبم را بخواهم. کلتی که خریده بودم را با خودم بردم که او را بترسانم تا شاید طلبم را بدهد. ساعت پنج عصر برایش مشتری آمد و نشد او را بترسانم. از آنجا رفتم و ساعت هشت شب آمدم تا او را با تهدید سلاح بترسانم. با دیدن من وحشت کرد. به او مجال ندادم و سلاح را سمتش گرفتم. ترسیده بود و میگفت چند روز فرصت بده طلبت را میپردازم.
بعد چه شد؟
میدانستم او طلبم را نمیدهد. مدرکی هم نداشتم که از او شکایت کنم و حقم را بگیرم. به خاطر رفاقت بدبخت شده بودم. با هم گلاویز شدیم، میخواست کلت را از من بگیرد که نتوانست و من دستم روی ماشه رفت و سه تیر شلیک شد و مرگ او را رقم زد. او افتاد کف کارگاه و وقتی به خود آمدم، مرده بود.
بعد از قتل چه کردی؟
کارگاه را جستوجو کردم تا طلاهایی که سفارش گرفته بود را بابت طلبم از او سرقت کنم که بهسختی آن را یافته و سرقت کردم. متواری شدم و ساعاتی سرگردان خیابان بودم و بعد سمت کانال آب رفتم و سلاح کلت را آنجا انداختم تا ردی نماند.
با طلاهای سرقتی چه کردی؟
۱۰۰ گرم معادل ۱۱۰ میلیون تومان بود که یکسوم طلبم میشد. آن را بردم خانهام و پنهان کردم تا در زمان مناسب بفروشم.
در این مدت به محل جنایت برنگشتی؟
روز بعد رفتم و پرسوجو کردم و فهمیدم جسد همان شب پیدا شده است. بعد از آن از ترسم دیگر نرفتم و شروع کردم جلوی خانواده مقتول نقش بازی کردن.
چه نقشی؟
روزی که فهمیدم مراسم خاکسپاری مقتول است، سر مزارش رفتم و کلی گریه کردم و با خانوادهاش احساس همدردی کردم. خلاصه تا روز هفتم مراسم مقتول کنار این خانواده بودم و تنهایشان نگذاشتم. وقتی آنها سر مزارش میرفتند، من میماندم و ساعتها گریه میکردم. عذاب وجدان داشتم و فقط میگفتم مرا ببخش و حلالم کن.
فکر میکردی بازداشت شوی؟
فکر میکردم ردی از من در محل جنایت نمانده باشد و هیچگاه معمای قتل دوستم فاش نشده و من دستگیر نمیشوم. اما وقتی بازداشت شدم خانوادهام و خانواده مقتول همه در شوک و بهت بودند. باورشان نمیشد مردی که یک هفته کنار آنها عزاداری میکرد، قاتل اوست.
پشیمانی؟
خیلی. دلم برای دو پسرم میسوزد آیندهشان را با این کارم تباه کردم. فکر نمیکنم خانواده مقتول روزی مرا ببخشند.
جام جم
ارسال نظر