دختر 15 ساله مشهدی در خانه مجردی احسان بی آبرو شد / او تتوکار بود!

 در مدتی که از خانه فرار کردم و به خانه مجردی "احسان" رفتم، تصور می کردم دیگر به آرزوهایم رسیده ام و روزهای روشنی انتظارم را می کشد اما بعد از آن که با نقشه ای ناجوانمردانه از من سوء‌استفاده شد، تازه فهمیدم که ...

این ها بخشی از اظهارات دختر 15ساله ای است که به اتهام فرار از منزل به همراه یک جوان غریبه ، ظن ماموران انتظامی را بر انگیخته و به کلانتری هدایت شده بود .

این دختر نوجوان با بیان این که فریب نیرنگ بازی ها و حیله گری های فضای مجازی را خورده است درباره ماجرای فرار از خانه به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: پدر و مادرم شاغل هستند و برای آن که من در خانه تنها نباشم مرا نزد مادربزرگم می گذاشتند و گاهی در روزهای تعطیل به دیدنم می آمدند به طوری که دیگر من در کنار مادربزرگم زندگی می کردم و ماهی یک بار به خانه خودمان می رفتم.

از روزی هم که درس و مدرسه به صورت مجازی برگزار شد من هم فرصت بیشتری داشتم تا ساعات تنهایی ام را در فضای مجازی سپری کنم. آن جا کسی مزاحمم نمی شد  و من به راحتی وارد گروه ها و شبکه های اجتماعی می شدم و تنها گاهی اوقات برای درس و تکالیف مدرسه به موسسه غیرانتفاعی می رفتم که در آن مدرسه ثبت نام کرده بودم.

یک روز که برای رفع اشکال به مدرسه رفته بودم توسط یکی از دوستانم به گروهی در فضای مجازی دعوت شدم که تعداد زیادی از دختران و پسران جوان در آن عضو بودند. چند روز بعد در همان گروه با جوانی به نام احسان آشنا شدم و به چت کردن با او پرداختم. حالا دیگر همه اوقاتم را به گفت و گو یا ارسال پیامک با احسان مشغول بودم. او هم به خاطر طلاق پدر و مادرش نزد مادربزرگش زندگی می کرد .

این وجه تشابه موجب شد تا دلبستگی من به احسان بیشتر شود به همین دلیل بارها به بهانه رفتن به موسسه و کلاس درس به پارک ملت می رفتم تا او را در پاتوق همیشگی اش ببینم. احسان مدعی بود تتوکار است و از پارک ملت برای خودش مشتری پیدا می کند . من هم که همواره تنها بودم و کسی را نداشتم تا با او درددل کنم، فرصت مناسبی داشتم تا از آمال و آرزوهایم سخن بگویم. احسان هم سراپا گوش بود و به درددل هایم توجه می کرد. ارتباط من و احسان هر روز بیشتر می شد تا جایی که ساعت های زیادی را با او می گذراندم.

کتک کاری پدر و سر آغاز بدبختی دخترک

این ماجرا ادامه داشت تا این که یک روز هنگامی که مقابل موسسه غیرانتفاعی با احسان مشغول گفت و گو بودم ناگهان پدرم از راه رسید و مرا زیر مشت و لگد گرفت.

او گوشی تلفن همراهم را نیز شکست و مرا به خانه مادربزرگم برد. دیگر نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم و تصور می کردم باید به آرزوهایم برسم. این بود که شبانه پول های داخل گاوصندوق در خانه مادربزرگم را برداشتم و در تاریکی شب از خانه فرار کردم .

بعد از دو روز آوارگی بالاخره احسان را در پارک ملت دیدم و خیلی خوشحال شدم چرا که فکر می کردم او با من ازدواج می کند و من خوشبخت می شوم . به همین دلیل شب ها به همراه احسان به پارتی های شبانه اش می رفتم و بقیه روز را در منزل مجردی یکی از دوستانش پنهان می شدم .

در این مدت همه دار و ندارم را به پای احسان ریختم و روزگار خوشی را برای خودم تصور می کردم تا این که یک روز دوست احسان مرا از خانه اش بیرون انداخت و ادعا کرد ؛ احسان به تهران رفته است و من هم باید خانه او را ترک کنم تا دردسری برایش درست نشود.

به همین دلیل من از آن خانه مجردی در حالی خارج شدم که دیگر پولی برایم باقی نمانده بود. بعد از دو روز بیدارخوابی و آوارگی بالاخره احسان را در پارک ملت پیدا کردم و به او گفتم چرا با نامردی مرا طعمه هوسرانی های خودش کرده است . زمانی که با صدای بلند مشغول مشاجره با احسان بودم ناگهان ماموران انتظامات پارک رسیدند و با پلیس تماس گرفتند.

حالا بعد از 12 روز فرار از منزل نمی دانم چگونه با پدر و مادرم رو به رو شوم در حالی که فریب نیرنگ بازی ها در فضای مجازی را خورده ام و...

 در بازرسی بدنی از احسان مقدار زیادی مواد مخدر کشف و مشخص شد او یکی از خرده فروشان مواد مخدر است بنابراین پرونده وی با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ بیژن خنجری (رئیس کلانتری سجاد مشهد) به مراجع قضایی ارسال شد و دختر نوجوان نیز با چشمانی گریان منتظر ملاقات با خانواده اش بود تا سرگذشت او درس عبرتی برای دیگر نوجوانانی باشد که دل به عشق های پوشالی در فضای مجازی می بندند و طعمه عقرب های زهرآگین می شوند .