مهشید مچ شوهر خائنش را با زن غریبه در خانه اش گرفت

مهشید وقتی در اتاق خواب لقمان را باز کرد او را با یک زن دید که وضعیت نامناسبی داشت. خیانت لقمان به همسرش ثابت شد و آنها را تا پای طلاق کشاند.

این ها بخشی از اظهارات مهشید زن 28ساله ای است که با چشمانی اشکبار مدعی بود برخلاف میل باطنی ام به نقطه پایان زندگی مشترک رسیده ام و دیگر چاره ای جز طلاق ندارم. این زن جوان در حالی که بیان می کرد این عشق و عاشقی های خیابانی نامی جز « هوسرانی » ندارد، درباره سرگذشت خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: تحصیلاتم در مقطع متوسطه به پایان رسیده بود که به قول معروف با یک نگاه خیابانی  عاشق شدم.

به گزارش رکنا، آن روزها که «لقمان» سر راهم قرار می گرفت و به من ابراز علاقه می کرد، خودم را خوشبخت ترین دختر دنیا می دانستم. جملات عاشقانه او چنان بر روح و روانم می نشست که گویی درعالمی دیگر زندگی می کنم. بارها درباره فرجام تلخ عشق های خیابانی شنیده و خوانده بودم اما من هم مانند همه دخترانی که در این گرداب هولناک می افتند، خودم را توجیه می کردم که عشق من با دیگران تفاوت دارد ولی هیچ گاه تصور نمی کردم پایان این دلباختگی های خیابانی به خیانت خواهد رسید.  خلاصه مدت ها بعد در حالی با لقمان ازدواج کردم که از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتیم و پدرم برای آن که فرزند اول خانواده بودم، نه تنها مراسم باشکوهی گرفت بلکه از نظر مالی نیز به همسرم کمک می کرد چرا که همسرم مدرک سیکل داشت و در یک کارگاه کوچک تولید لوازم ساختمانی کار می کرد.  اگرچه در آغاز زندگی مشترک خودم را دختری شاد و سعادتمند می دانستم که با پسر دلخواهم ازدواج کرده ام اما خیلی زود ورق برگشت و تازه فهمیدم که این عشق های هوس آلود فرجامی ندارد و من هم در همان گرداب «فریب آگاهانه» افتاده ام.

ماجرا از آن جا آغاز شد که مدیر کارگاه به دلیل اوضاع اقتصادی و شیوع کرونا چند نفر از نیروهایش را اخراج کرد که همسر من نیز در میان آن ها بود. با وجود این مشکلی از نظر مالی نداشتیم تا این که مدتی بعد همسرم از طریق یکی از آشنایانمان در انبار یک شرکت خصوصی کاری پیدا کرد. به همین دلیل خیلی خوشحال بودم اما این شادمانی چند روز بیشتر طول نکشید چرا که از تصاویر محل کار همسرم و تغییر رفتارهای او متوجه شدم همسرم با یکی از کارکنان همان شرکت ارتباط نامتعارف دارد.

این موضوع بسیار نگرانم کرده بود و هر روز سوءظن من بیشتر می شد. بالاخره کار به جایی رسید که دیگر برخی از شب ها را نیز به بهانه اضافه کاری به منزل نمی آمد و روابط ما به سردی گرایید. دیگر ازآن عشق و عاشقی ها خبری نبود و آن جملات عاشقانه رنگ باخت. تلاش می کردم تا روزهای آغاز آشنایی مان را به لقمان یادآوری کنم ولی انگار موجودی بودم که تاریخ مصرفش تمام شده است.  با آن که همواره سکوت می کردم که شاید درباره تغییر رفتارهای ناگهانی همسرم اشتباه کرده باشم اما این شرایط روز به روز بدتر می شد تا جایی که روزی لپ تاپ یکی از همکارانش را به خانه آورد تا آن را به تعمیرگاه ببرد. در همین حال من که دچار بدبینی شدیدی شده بودم، به بررسی پیامک های ارسالی از گوشی همسرم پرداختم و جملاتی را دیدم که دنیا روی سرم خراب شد. لقمان با یکی از همکارانش ارتباط غیراخلاقی داشت و درست همان جملات عاشقانه ای را برای او نوشته بود که روزی من با همین جملات در آسمان ها پرواز می کردم. با آن که موضوع را به روی همسرم نیاوردم اما دیگر همه زندگی او در گوشی تلفنش خلاصه شده و تغییر رفتارهایش شدت گرفته بود. مدتی بعد یک روز که به خانه پدرم رفته بودم، هرچه انتظار کشیدم تا همسرم به دنبالم بیاید خبری نشد، به ناچار با تاکسی تلفنی به خانه ام بازگشتم ولی زمانی که در اتاق را باز کردم زنی را کنار همسرم مشاهده کردم که بارها تصویرش را در محل کار همسرم و با پوششی نامناسب دیده بودم. در حالی که سقف خانه ام روی سرم می چرخید، در نهایت لقمان بین من و آن زن جوان، او را برای ادامه زندگی مشترک انتخاب کرد و تاریخ مصرف عشق من برخلاف میل باطنی ام به پایان رسید اما ای کاش ... شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدرضا لطفی (رئیس کلانتری رسالت مشهد) این پرونده برای رسیدگی و بررسی های کارشناسی در اختیار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت تا شاید از متلاشی شدن یک خانواده دیگر جلوگیری شود.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

وبگردی