این ها بخشی از اظهارات کودک ۹ ساله ای است که در میان هق هق گریه برای مشاور مددکاری کلانتری شهید نواب صفوی مشهد بیان می کرد. رحمان که دیگر از «گدایی» خسته شده بود ادامه داد: همیشه آرزوی پوشیدن کفش و لباس نو را داشتم، می خواستم من هم مثل بچه های دیگر به مدرسه بروم اما پدرم مرا مجبور می کند تا برای خرید «کریس» (کریستال) پول دربیاورم. ظهرها که بچه ها از مدرسه می آیند من پشت درخت توت کنار مدرسه پنهان می شوم و ذوق زدگی آن ها را تماشا می کنم. من از ۷ سالگی «گدایی» را شروع کردم تا بتوانم هزینه زندگی و اجاره خانه را تأمین کنم. پدرم معتاد است و مادرم را هم مثل من کتک می زند. هیچ پولی نداشتیم تا من کتاب و دفتر بخرم و درس بخوانم. از پول «گدایی» فقط می توانم شب ها یک ساندویچ بخرم چرا که تا صبح باید دست نیاز نزد دیگران دراز کنم. پدرم وقتی خمار می شد و پولی برای تهیه مواد مخدر نداشت ما را زیر مشت و لگد می گرفت. ۲ سال قبل وقتی با پدرم کنار مراکز زیارتی و تجاری رفته بودیم مردی دلش به حالم سوخت و پول خارجی به من داد که بعد فهمیدم آن پول دلار بود. پدرم وقتی متوجه شد از من خواست تا از ساعت ۷ شب برای گدایی به این مکان ها بیایم. شبی حدود ۴۰ هزار تومان تا صبح جمع می کردم و به مادرم می دادم تا اجاره خانه را به صاحبخانه مان بدهد ولی نمی دانم چرا پدرم خیلی زود متوجه می شد و به زور کتک پول را از مادرم می گرفت تا مواد بخرد. باور کنید اصلاً دوست ندارم این کار را انجام بدهم. آرزوی من این است که سواد یاد بگیرم تا به خانواده ام کمک کنم اما الان مادرم نمی تواند مرا به مدرسه بفرستد. دوستم می گفت: بعضی از بچه ها را در بهزیستی نگهداری می کنند آن جا می توانند درس بخوانند. من دیگر حاضر نیستم نزد پدرم بازگردم می خواهم به بهزیستی بروم تا دستم را نزد همه دراز نکنم. از نگاه های دلسوزانه مردم دیگر خسته شده ام. کاش پدرم هم می دانست که نباید مرا کتک بزند. من که همه پول هایم را به او می دهم. با اظهارات این کودک ۹ ساله، اقدامات مرکز مشاوره پلیس، برای رهایی رحمان از این وضعیت آغاز شد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.