به گزارش رکنا، خیلی زود مقابل ساختمان دو طبقه‌ای از خودرواش پیاده شد، از بیرون نگاهی به پنجره‌ها انداخت، همه نرده‌ها حفاظ داشتند، پرده‌های حریر آن انداخته شده بود با وجود این به دلیل روشن بودن لامپ‌ها داخل خانه را می‌شد تشخیص داد.

در طبقه همکف آثاری از درگیری و به هم ریختگی وجود نداشت، صدای گریه های زن و مردی در تراس مشرف به حیاط شنیده می‌شد با دیدن صحنه جنایت احساس کرد زلزله‌ هفت ریشتری آمده است.

همه اثاثیه شکسته و به هم ریخته شده بود جسد پیرمرد حدود 65 ساله‌ای زیر مبل‌های شکسته افتاده و اطرافش پر از خون بود.

در اتاق کاری که قفسه‌های کتابخانه سالم مانده بود گاو صندوقی جلب نظر می‌کرد که در آن باز بود و مدارک داخلش روی فرش پهن شده بود و هیچ اثری از پول یا طلا دیده نمی‌شد.

پیرمرد به نام رشید یکی از جواهر فروشان بود و احتمالاً داخل گاو‌صندوق بزرگ طلا‌ نگهداری می‌ شد.

در پاگرد پله‌ها یک در آهنی وجود داشت که با کلید کامپیوتری قفل بود بازپرس کلید زرد رنگ را از پسر مقتول به نام عباس گرفت و وقتی بالا رفت با راهنمایی عباس و کنار زده شدن دیوارهای متحرک خود را در برابر مجهزترین کلکسیون طلا و جواهرات دید و مشخص بود دزدان به این طبقه نرسیده اند.

عجیب این که این سرقت یک مصدوم هم داشت بازپرس با پی بردن به این که پسر کوچک تر مقتول در صحنه جنایت حضور داشت سراغ عباس و عروس مقتول به نام رزیتا رفت.

عباس گفت: من و برادرم هوشنگ با پدرم زندگی می‌کنیم، رزیتا همسر عقدی‌ام است اما هنوز عروسی نگرفته‌ایم.

وی افزود:چون امروز جمعه بود همراه رزیتا برای گردش بیرون رفته بودیم، ساعت 9 شب بود که با خانه تماس گرفتیم اما هیچ کس جواب تلفن را نداد به موبایل های پدرم و هوشنگ زنگ زدم باز هم خبری نشد، نگران خودم را به خانه رساندم برخلاف همیشه چراغ‌های حیاط و طبقات ساختمان روشن نبود تعجب کردم خودم را به طبقه اول رساندم باور کردنی نبود فقط فریاد می‌زدم به طوری که رزیتا از کوچه صدای من را شنید و از ماشین پیاده شد و هراسان خود را به من رساند. جسد پدرم را از روی پیژامه‌‌اش تشخیص دادم نگران هوشنگ بودم درداخل اتاق خواب او را دیدم که بیهوش روی زمین افتاده است سراغش رفتم دیدم نفس می‌کشد هیچ جای هوشنگ خون آلود نبود اما هر کاری کردم به هوش نیامد.

بازپرس دیگر کاری در آن جا نداشت محل قتل را ترک کرد تا این که ساعت 11 صبح روز بعد به بیمارستان رفت هوشنگ در حال گریه کردن نزد برادرش بود، رزیتا و عباس هم آن جا بودند از هردو خواست آن جا را ترک کنند بعد روبه روی هوشنگ نشست:

سارقان چند نفر بودند؟

حدود چهار نفر.

آن ها را می‌شناختی؟

خیر تا آن زمان سارقان را ندیده بودم.

با چه بهانه‌ای وارد خانه شدند؟

زنگ در کوچک را زدند، وقتی از آیفون تصویری پرسیدم چه کار دارند یک کارت مربوط به نیروی پلیس را به من نشان دادند و گفتند یک سارق هنگام فرار به حیاط خانه شما پناه برده است و خواستند بدون سر و صدا سریع در را باز کنم.

برای این که مطمئن شوم آن ها پلیس هستند خودم تا جلوی در رفتم و آن را باز کردم و خواستم کارتشان را ببینم، نمی دانم چه شد که چشمانم سیاهی رفت و مجرای بینی‌ام دچار سوزش شد. فقط توانستم به دیوار تکیه دهم تا به زمین نخورم بعد دیگر چیزی نفهمیدم.

پدرت در آن لحظه کجا بود؟

طبقه اول بود، نگران برادرم بود و از این که سر به هوا شده است ابراز ناراحتی می‌کرد.

بازپرس وقتی بیمارستان را ترک کرد دستور بازداشت دو پسر و عروس مرد جواهر فروش را صادر کرد و با گفتن دو دلیل ثابت کرد که آن ها این قتل را انجام داده‌اند و همه صحنه‌ها ساختگی است. عباس، هوشنگ و رزیتا هم اعتراف کردند قاتل هستند و چون پدرشان می‌خواست با دختری 30 ساله ازدواج کند او را کشته‌اند.

2 دلیل

اولین دلیل بازپرس: وقتی به در خانه مقتول رسید به طبقه دوم نگاهی انداخت پنجره‌ها حفاظ آهنی داشتند و حریر بودن پرده ها و روشن بودن لامپ‌های اتاق، زیبایی داخل ساختمان را در طبقه دوم نشان می داد.

درداخل ساختمان وقتی بازپرس خواست به طبقه دوم برود دری مجزا، کامپیوتری و قفل شده دید که آثاری از تخریب وجود داشت اما به نظر می‌رسید سارقان نتوانسته‌اند داخل بروند از پسر مقتول کلید خواست و داخل محل نگهداری طلاها و کلکسیون‌ها با دیوارهای متحرک رفت و متوجه شد همه سیستم‌های برقی طبقه دوم داخل طبقه دوم و پشت در کامپیوتری است.

پسر بزرگ مقتول گفت:« وقتی به درخانه رسیدم بر خلاف همیشه که چراغ‌های حیاط و طبقات ساختمان روشن بود، این بار فقط چراغ‌های طبقه اول روشن بود.

این با صحنه حادثه همخوانی نداشت چون طبقه دوم با چراغ‌های روشن نشان می‌داد پسر بزرگ مقتول دروغ می‌گوید و حتماً دلیل دارد.

دلیل‌دوم: پسر بزرگ مقتول گفت، برادرش را در اتاق خواب بیهوش پیدا کرده است در حالی که وی ادعا کرد جلوی در با پاشیده شدن گاز به صورتش سرش گیج رفته و با تکیه دادن به دیوار بیهوش شده است، پس باید او در نزدیکی در پیدا می‌شد چون سارقان با آن عجله نمی‌توانستند او را جا به جا کنند، پس باز دروغ پردازی بود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی