بازجویی
مهمانی مرگ!
رکنا: زن و شوهر پیری در جنوب پایتخت به قتل رسیدند و در این جنایت مقدار زیادی جواهرات زنانه و پولهای پیرمرد به سرقت رفت.
به گزارش رکنا، ظهر یک روز تابستانی بود ، وقتی پلیس جنایی تهران به قتلگاه زوج سالخورده رسید ، پسر جوانی به سر و صورتش میکوبید و با دست طبقه دوم یک مجتمع مسکونی را نشان میداد.
ماموران با پشت سر گذاشتن پلهها وارد آپارتمان 45 متری شدند که همه اثاثیهاش به هم ریخته بود. در اتاق خواب مرد 75 ساله ای به نام هوشنگ و در آشپزخانه زن 70 ساله اش به نام مروارید با اصابت ضربات چاقو به قتل رسیده بودند.
هیچ سرنخی از عاملان قتل نبود یکی از همسایهها نزد پلیس ادعا کرد ساعت 12 ظهر دو مرد را دیده است هراسان از خانه زن و شوهر تنها خارج شدهاند، سوار بر خودروی پیکان شده و آن جا را ترک کرده اند.
هنوز ماموران صحنه جنایت را ترک نکرده بودند که پسر قربانیان نزد آنان آمد و با تعجب از حضور یک زن در جمع بستگان شان گفت:« پلیس وقتی پی برد این زن با وجود اقامت در یکی از شهرهای شمال کشور حتی پیش از بچههای دیگر زن و مرد خود را به محل حادثه رسانده است، او را به پلیس آگاهی انتقال دادند و تحت بازجویی قرار دادند:
تو چه نسبتی با مقتولان داری؟
مادر من دختر عمه هوشنگ است چه مرد نازنینی بود، حیف شد اونا خیلی مهربان بودند.
آخرین بار کی این زن و شوهر را دیدهای؟
یک ماهی میشد آن ها برای ییلاق آمده بودند روستای ما و خانه مان مهمان بودند.
تو چند بار در تهران مهمان خانه آن ها بودی؟
زیاد نبود، فقط یکبار که مریض بودم حدود یک هفته این جا مهمان بودم،چقدر این زن و شوهر از من پذیرایی میکردند، نمیدانم چرا آدمهای خوب میمیرند.
وقتی خانه آن ها بودی کسی غریبه آن جا رفت و آمد میکرد؟
من که زیاد دقت نداشتم، آن ها به اندازه ای روی خوش به همه نشان میدادند که هر روز خانهشان پر بود از آدمهای مختلف!
هوشنگ و مروارید پولدار بودند؟
نمیدانم، اما سکینه طلای زیادی داشت و هوشنگ خیلی راحت خرج میکرد فکر میکنم آن ها پولدار بودند که اینجوری زندگی میکردند.
تو شوهر داری؟
بله، خیلی وقت است ازدواج کردهام، مرد بدی نیست اما خیلی غیرتیه!! اگر از دستم ناراحت بشود، حسابی حالم را جا میآورد.
او هم خانه این پیرزن و پیرمرد را میشناخت؟
فکر نکنم، فقط آخرینباری که هوشنگ و مروارید به شمال آمده بودند چون ماشین آن ها در برفگیر کرده بود رفت سراغ شان، این قدر زور بازو دارد که توانست به تنهایی ماشین را از برف بیرون بکشد.
آقا هوشنگ هر وقت از شوهرم حرفی میشد به چوب میزد تا چشم نخورد و قرار بود در تهران برای او کاری پیدا کند.
الان کجاست؟
در روستا خیلی کار داشت باید میماند.
یعنی تو تنها به تهران آمدهای؟
بله دلم برای این زن و شوهر مهربان تنگ شده بود به خاطر همین امروز راه افتادم و آمدم تهران ای کاش نمیآمدم.
تو که میگفتی، شوهرت خیلی غیرتی است پس چطور تو را تنها رها کرده است؟
نمیدانم چرا این بار این طوری شد، خب او میدانست من خیلی به این زن و شوهر مدیون هستم.
یعنی تو دروغ نمیگویی؟
چرا باید دروغ بگویم، طلا که پاک است چه منتش به خاک است.
در حرفهایت خیلی اشتباه داری؟
من همه چیز را درست و حسابی شرح دادم، چرا باید اشتباه کنم.
چند بار هوشنگ و مروارید به روستای شما آمدند؟
یکبار، آن هم برای ییلاق.
چه کسی در زمستان به ییلاق میرود؟
مگر من گفتم، زمستان من گفتم که ماه پیش آن ها را دیدم، پس آخر بهار بود.
پس ماجرای گیر کردن ماشین آن ها در برفها چه بود؟
خب، اشتباه کردم، آمدم مقداری غلو کنم.
تو میخواهی واقعیت را پنهان کنی؟
مثلاً چه چیزی را؟
ماجرای قتل این زن و مرد مهربان را؟
شوهرم باعث شد، از وقتی فهمید هوشنگ و مروارید پولدار هستند، نشست زیر پای من و وسوسهام کرد، این قدر گفت که پذیرفتم و با هم نقشه قتل را کشیدیم.
شما تنها بودید؟
برادرزاده شوهرم در جریان قتل بود، ما هر سه با یکدیگر به تهران آمدیم و رفتیم به داخل خانه آقا هوشنگ آن هابا مهربانی از ما پذیرایی کردند، وقتی مروارید خانم به آشپزخانه رفت، ابتدا پیرمرد را کشتیم و بعد هم سراغ او رفتیم.
تو چرا فرار نکردی؟
قرار بود با آن ها بروم، اما وقتی پولها و جواهرات را دزدیدیم، شوهرم خواست این جا بمانم تا ببینم چه شده است، کار خدا بود قرار نبود خون آقا هوشنگ و مرواریدخانم پایمال شود.
الان کجا هستند؟
- قرار است به مسافرخانهای در اطراف میدان راهآهن بروند، الان در آن جا استراحت میکنند.
با فاش شدن راز جنایت و دستگیری دو مرد و یک زن آنان روانه زندان شدند و پس از محاکمه به مجازات اعدام و تحمل حبس محکوم شدند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر