عروس خوبی نیستم! / مادر شوهرم حرف های ناجور به من نسبت داد
حوادث رکنا: برایم خواستگار آمد و پدر و مادرم از هول حلیم می خواستند توی دیگ بیفتند. پدرم می گفت پسری که به خواستگاری تو آمده نوه فلانی است و پدربزرگش 50سال قبل در روستای مان اسم و رسمی داشته و آنها آدم های بزرگی هستند.
به گزارش رکنا، من که هنوز خوب و بد را نمی فهمیدم ریش و قیچی را دست بزرگترهایم دادم و آنها هم بی معطلی و بدون هیچ تحقیق درست و درمانی جواب بله گفتند.
ازدواج کردم و بعد از چند ماه هم پا به خانه شوهر گذاشتم.
من عاشق زندگی مان بودم ،از خیلی خواسته هایم گذشتم و با دار و ندار شریک زندگی ام ساختم. افسوس که شوهرم قدر زندگی مان را نمی دانست و دل به کار نمی داد.
دنبال رفیق بازی می رفت و بلند پرواز و زیاده خواه بود. مانده بودم چکار کنم و چطور به او بفهمانم که دست از آرزوهای دور و دراز بکشد. به خاطر بچه ام سوختم و ذره ذره آ ب می شدم. اما باز هم احترامش را نگه داشتم و رازدارش بودم. مدتی گذشت و فهمیدم شوهر بی مسئولیتم مواد مخدر مصرف می کند و شوهر خواهرش او را معتاد کرده است. سر این مساله اختلاف جدی با هم پیدا کردیم.
متاسفانه خانواده شوهرم به جای آن که به فکر درمان و حل این مشکل باشند فقط و فقط از پسرشان حمایت می کردند. آنها می گفتند تو عروس خوبی نیستی و نتوانسته ای زن خوبی برای پسرمان باشی ،برای همین هم او به اعتیاد کشیده شده و ... .
با شنیدن پیغام و پسغام های مادر شوهرم برای گلایه به خانه شان رفتم.
مادر همسرم که خیلی از دستم ناراحت بود در پاسخ به این سوال من که چرا شوهر دخترتان ، شریک زندگی ام را معتاد کرده است ناراحت شد و گفت اولا شوهر دخترم از مال و ثروت خودش مواد مخدر می خرد و مصرف می کند و این موضوع اصلا دخلی به تو ندارد. نکته مهم دیگر هم این که تو اگر عروس خوبی بودی و شوهرت را جذب خانه و زندگی ات می کردی هیچ وقت او دنبال اعتیاد نمی رفت.
با این حرف ها گریه کنان به خانه پدرم رفتم. مادرم پیشنهاد داد فرزندت را به پدرش بده و چون این بچه به تو وابسته است با دلتنگی هایش، شوهرت و خانواده اش مجبور می شوند کوتاه بیایند. آن وقت می نشینیم وجدی و قاطع حرف می زنیم.
این کار را انجام دادم اما نه تنها نتیجه ای نداشت بلکه کار بدتر شد. خانواده شوهرم بهانه ای دست شان آمده بود و با حرف های ناجور پشت سرم می گفتند عروس مان اگر خوب و سر به راه بود از بچه اش نمی گذشت و ... .
عذاب می کشیدم و دلشوره داشتم. شوهرم را تعقیب کردم و متوجه شدم او بچه را همراه خودش به خانه دوست معتادش می برد. از خانه دوستش که برمی گشت جلو رفتم و راهش را سد کردم. با سر و صدا بچه را از او گرفتم. می گفت چون بچه دلتنگی می کرده و پیش مادر بزرگش نمی مانده مجبور شده او را با خود این طرف و آن طرف ببرد. او بی تفاوت بچه را تحویلم داد و رفت. دیگر طاقت
این همه توهین و تحقیر را نداشتم. شکایت کردم و کارمان به مشاوره کشید. می خواهم تکلیفم را روشن کنم و از طرفی نگران آینده بچه ام هستم.
نمی دانم از نظر مادر شوهرم عروس خوب یعنی چه؟
البته او را مقصر نمی دانم چرا که یک مادر است و نمی تواند و نمی خواهد ببیند بچه اش مشکل دارد.
شوهرم مقصر است چون از روز اول زندگی مان واقعیت ها را درک نمی کرد و نمی خواست برای ساختن آینده مان تلاش کند. حتی چند بار به او گفتم مثل کوه پشت سرت می ایستم و با همدیگر زندگی مان را می سازیم. اما او تهدیدم می کرد که اگر واقعا پشت سرش هستم بروم و در برابر پدرم بایستم و حق ارثیه ام را از خانواده ام بگیرم.
امیدوارم مشکل حل بشود. اگر خانواده ام قبل از ازدواجم تحقیق کرده بودند،اگر خانواده شوهرم بی چون و چرا از او حمایت نمی کردند و اگر شریک زندگی ام عقلش را قاضی خودش می کرد این همه مشکل به سرمان نمی آمد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
محصل
من توکلینیک ترک اعتیادکارمیکنم تمام مادرشوهرهاعروسشونامقصراعتیادپسرشون میدوننددرحالیکه اعتیادشون زیر۲۰سال شروع شده متاسفانه تو اون دنیابایدجوابگوی این تهمتشون باشند