روح سیمین این اعدامی بخشیده شده را رها نمی کند !  + گفتگوی متفاوت با قاتل

به گزارش رکنا، من و پدرم در خانه در حال تماشای بازی پرسپولیس و استقلال بودیم که استقلال گل زد و پدرم از خوشحالی اش رفت هروئین را برداشت، لاین کرد و کشید؛ من در واقع مصرف مواد را از پدرم یاد گرفتم و آن روز...

در یکی از تازه ترین عملیات پلیسی پسر جوانی دستگیر و روانه زندان شده است که یکی از تلخ ترین قتل های ایران و تهران را رقم زده است. او سال ها پیش و زمانیکه 19 سال سن داشت با زیر گرفتن دختری به نام سیمین موجبات قتل عمدی او را فراهم آورد و در حالی که 2 بار تا پای چوبه دار رفته بود موفق شد رضایت اولیای دم مقتولان را به دست بیاورد اما این برای متهم کافی نبود و او حتی بعد از آزادی دوباره از زندان هم دست از کارهای خلاف اش برنداشت و همچنان در حالی که خلاف می کرد توسط ماموران پلیس پیشگیری پایتخت دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. در ادامه گفت و گویی کوتاه و عبرت آموز از سرنوشت این پسر که حالا در 28 سالگی قرار دارد را می خوانید.

چند سال داری؟

28 ساله هستم

از خانواده ات بگو؟

بنده پدری 71 ساله و مادری 62 ساله دارم. دو فرزند هستیم که خواهرم برای زندگی به همراه شوهرش به استرالیا رفته است و من برای اینکه مادرم آسم دارد همین جا مانده ام.

از زندگی ات بگو؟

مادر و پدرم از هم جدا زندگی می کنند. نمایشگاه ماشینی هم که پدرم داشت فروخت به عموم و الان این نمایشگاه همچنان فعال است. پدرم نیز همچنان در کار خرید و فروش ماشین فعال است. از همان ابتدای زندگی پدرم قمار می کرد و موادمخدر از نوع هروئین مصرف می کرد. او عاشق هروئین است و به جرات می توانم بگویم که مواد را از من که فرزندش هستم بیشتر دوست دارد.

ناپدری داری؟

پدرم ازدواج کرده است و سال بعد از جدایی مادر و پدرم نامادری هم داشتم اما مادرم بعد از طلاق از پدرم همچنان تنها زندگی می کند.

از روز اول مهر که مدرسه رفتی هم چیزی به یادت مانده است؟

اول مهر گل گرفتم و رفتم به مدرسه رازی در محدوده میرداماد. من ابتدایی و راهنمایی ام را در مدرسه رازی که به صورت مجزا در کنار هم قرار دارند گذرانده ام.

اولین خلاف زندگی ات هم به یاد داری؟

بله. اولین بار مواد بابام را از کشو برداشتم و مصرف کردم. همانطور که گفتم مصرف پدرم هروئین بود و من نمی دانستم چه چیزی است؛ آن روز من و پدرم در خانه در حال تماشای بازی پرسپولیس و استقلال بودیم که استقلال گل زد و پدرم از خوشحالی اش رفت هروئین را برداشت و لاین کرد و کشید. من در واقع مصرف مواد را از پدرم یاد گرفتم و بعد از برد استقلال که پدرم از خانه بیرون رفت من رفتم سر وقت کشویی که داخل آن هروئین بود و در 14 سالگی یا 13 سالگی بود که اولین تجربه مصرف هروئین ام را به دست آوردم.

چطور بود؟

گرم ام شده بود و حالم بد شد.

پدرت فهمید؟

بله و بعد از آن نیز با خودم هم همبازی شد. می گفت با خودم خلاف کنی بهتر از این است که بروی جای دیگر و با آدم های خلافکار مواد مصرف کنی. بعد از چند وقت رفتم پیش مادرم؛ او رئیس بخش بیمارستان بود. بعد از آن زندگی ام عوض شد. مادرم در خانه حتی اجازه نمی داد آستین کوتاه بپوشم و همین موضوعات باعث شد من دو شخصیتی بشوم.

کمی از زندگی مشترک پدر و مادرت بگو؟

هر روز دعوا داشتند. بابام می رفت قمار می کرد و همه پول هایش را به باد می داد. مادرم نیز خسته شده بود از این وضعیت و پدرم هر روز خودش را می زد؛ مواد می کشید و قمار می کرد و مادرم آن موقع ها به صورت دو شیفت کار می کرد. برای مثال یادم است یک روز با مادرم درگیر شده بود و از بالکن مرا لنگ در هوا کرده بود و او را تهدید می کرد که من را پایین خواهد انداخت.

بعد از اولین تجربه مصرف مواد معتاد شدی؟

نه اما مزه مواد رفته بود زیر دندانم و تفننی استفاده می کردم.

کلا چه کار خلافی انجام داده ای؟

من خوردم به رفیق ناباب. با بچه های ده ونک دوست شده بودم. می رفتم باغ گیلاس. اون موقع حسین بلبل کاسب حشیش بود. دائم می رفتم آنجا و کنجکاو اینجور چیزا می شدم و مادرم پول می داد و هنوز هم مادرم به من پول می دهد.

برو جلوتر؟

هر روز می گذشت و من عین توپ بازی شده بود. ده روز پیش مادرم بودم و ده روز پیش پدرم. اوایل تفننی مواد مصرف می کردم تا اینکه خمار شدم و مزه مواد رفت زیر زبونم. تازه اون موقع فهمیدم خماری چیه و مواد با آدم چه کار می کند. باز هم مادرم حمایت کرد و من رو بردش کمپ. 18 الی 19 ساله بودم. دیپلم کامپیوتر را گرفتم و ادامه تحصیل هم ندادم. خواهرم پیش مادرم بود و بیشتر من می رفتم پیش پدرم.

خلاف دیگه ای هم یادت هست کرده باشی؟

از مدرسه که بر می گشتم با بابام می نشستیم داخل خودرو و یک کاسبی بود که اسمش فریاد بود. من در واقع می نشستم داخل ماشین که پلیس به اینها شک نکند. فریاد شغل اش آب بندی بود و داخل دسته های کیف مواد را جاساز می کرد و پدرم با ماشین خودش او را می گرداند. البته آن موقع ها من زیاد اطلاعی از این موضوع نداشتم که جرم و محکومیت چیست با بابام رفیق بودم و همه چیز برای من عادی شده بود. در خانه بابام خط قرمزی برای رعایت کردن وجود نداشت. همان طور که گفتم با هم کار می کردیم و گاهی مواقع نیز می رفتم پیش مادرم و هر وقت هم دوست دخترم را می بردم داخل خانه پدرم، او اصلا هیچ حرفی به من نمی زد و با کارهایم کاملا موافق بود.

زندان رفتی؟

بله. من بعد از تمامی این خلاف ها یک سال و 18 ماه می رفتم کلاس های ان.ای و پاک پاک شده بودم. نصابی کولرهای اسپیلت را انجام می دادم و ماشین خریده بودم برای خودم. خلاصه اینکه آدم حسابی شده بودم تا اینکه با پونه آشنا شدم و رفتیم شمال. او شیشه مصرف می کرد و در آنجا من لغزش کردم و با هم مواد مصرف کردیم و بعد از آن همه دارایی هایی که داشتم، همه به باد رفتند و دوباره صفر شدم. یک روز در خیابان هشتم گاندی بودم که یک دختری به من گفت ماشین اش را پارک کنم همان موقع بود که پونه به من زنگ زد و گفت بیا دنبالم وگرنه بابام بیاید نمی توانم بیایم بیرون. من هم گفتم با همین ماشین تا یک جاهایی می روم. این دختر خانم پشت ماشین ایستاده بود و من که می خواستم دنده عقب بگیرم چون پاشنه بلند پاش بود افتاد روی زمین و با سر خورد به گلگیر ماشین و فوت کرد. بعد از این اتفاق رفتم حبس و به اتهام قتل عمد به زندان رجایی شهر منتقل شدم.

متوفی هم 27 ساله بود و سه تا اختراع داشت. بعد از این اتفاق دیگر همه چیز زندگی من به هم ریخت و نابود شدم. به من اعدام در ملا عام داده بودند اما شانسی که آوردم این بود که دختر داخل اورژانس بیمارستان به خانواده اش که بالای سرش بودند گفته بود خودش ماشین رو داده بود من پارک کنم. من هم صادقانه همه چیز را به آنها توضیح داد و همین خشم شاکی را کم کرد. به او صادقانه موضوع را توضیح دادم و گفتند باشه ما دیگر اعدامت نمی کنیم.

900 میلیون تومان پول دادیم و بالاخره رضایت گرفتیم و مدت هشت سال و دو ماه در زندان بودم. اواخر سال 97 بالاخره آزاد شدم.

خلاف دیگری مرتکب شده بودی قبل از اینکه قتل کنی؟

برای پول موادم دله دزدی می کردم و قبل از آن ماجرای قتل راک می زدم، دم در بیمارستان می ایستادم و با این بهانه که مریض دارم از مردم پول می گرفتم. می گشتم در ماشینی اگر باز بود وسایل داخل اش را می دزدیدم. همه اش از درد خماری بود دیگر. باید یک کاری می کردم تا پول موادم جور شود.

بعد از آزادی اولین نفر سراغ کدام دوستت رفتی؟

بعد از آن که آزاد شدم با گودرز قرار گذاشتم. او عوض شده و خلاف اش هم بیشتر شده بود. من فکر می کردم همان آدم قبلی است که قرار می گذاشتیم و با دوست دخترهایمان بیرون می رفتیم.

چطور او را دیدی؟

خودش آمد سراغم. من از گاندی به پارک شفق می رفتم و پاتوق گودرز نیز همانجا بود. من دوبار تا پای چوبه دار رفته بودم و اصلا قصدم شروع دزدی و خلاف نبود. من حتی در زندان اعتیاد نداشتم اما دم آزادی دوباره متادون می خوردم چون حبس ام نمی گذشت و خسته شده بودم تااینکه بیرون آمدم و همه چیز برایم تازگی و هیجان داشت. دو سه بار باز شیشه کشیدم اما باز هم چون از زندان حبس بلند و پای چوبه دار با آدم می ماند خیلی از کارها را نمی توانیم انجام بدهیم. ترسو شده بودم و خیلی از کارها را نمی توانستم بکنم. یاد اونجا می افتادم و دیگه کاری نمی کردم که گیر بیفتم.

شب عروسی خواهرم بود و آنها از استرالیا آمده بودند ایران عروسی شان را برگزار کنند. عروسی در نیاوران بود. من کت و شلوار نداشتم. مادرم پول داد و رفتم گرفتم. وقتی به سمت نیاوران می رفتم گودرز دنبالم آمد.

غذا آوردم و همان دم در تالار گودرز نیز غذا خورد. با یه پراید آمده بود. من همان موقع 206 تیپ پنج ام را که قبلا داشتم و مادرم برایم نگه داشته بود داشتم.

گودرز به من گفت برویم و میثم را ببینیم. در میانه راه یک دفعه ایستاد و گفت توقف کن برم یک ضبط رو بکنم و بعد بریم. همان لحظه بود که گشت پلیس سر رسید و آمد کنار ما ایستاد اما گودرز گازش رو گرفت و رفت. گفتم برای چی این کارو کردی که گفت ماشین کاریه (سرقتی هست). یک لحظه در سرازیری بودیم که معکوس کشید و رفتیم روی هوا و در آن سانحه یک گوش من کنده شد و گودرز هم سریع در رفت اما با اینحال مادرم اجازه نداد آنها بفهمند چنین اتفاقی دوباره برای من افتاده است. مادرم با آشناهایی که داشت منتقل ام کرد به بیمارستان 15 خرداد. من هنوز هم فکر می کنم با پول یک چیزهایی را نمی توان خرید. خون دارد دنبال من می آید وهنوز هم من دارم به آن اتفاق ها فکر می کنم.

دوباره آزاد شدی؟

بله. باز هم مادرم رضایت صاحب پراید را گرفت و با ده میلیون تومان او را راضی کرد و گودرز هم با اینکه می دانست چه بلایی سر من آورده است دیگر به سراغ من نمی آمد و از ترس این موضوع هنوز هم به طرف من نیامده است. خودم هم بعد از بیمارستان خیلی از توانایی هایم را از دست دادم. الان دوبینی دارم و علاوه بر آن ترس خیلی زیادی هم در بدنم وجود دارد و من دائم فکر می کنم تاوان آن خون دنبال من است. می ترسم کاری کنم. ( دست در جیبش می کند و کارتی در می آورد) این عابربانک مادرم هست. برایم هر بار500 الی 600 هزار تومان پول می ریزد. به من گفته است کاری نکن. نه اینکه فکر کنید به من باج داده است بلکه به او قول داده ام کاری نکنم و من صادقانه همه چیز را به او گفته ام.

کار خلاف بعد از گودرز چه بود؟

من خرده فروش شدم. مواد تهیه می کردم و خرد خرد می فروختم به مهران و از آن سود هستمی کردم. پول آن هم نمی ماند چون حلال نیست.

از آخرین دستگیری و کشف باتری ها از ماشین ات بگو؟

دو نفر از رفیق های بچگی ام که الان همگی خلافکارهای قهاری شده اند آمدند سراغ من. الان تازه من فهمیدم آنها چقدر پیشرفت کرده اند. داخل ماشین بودیم و من داشتم با مواد مصرف می کردم که یکی دیگر از رفیق های قدیمی ام آمد و سوئیچ را از داخل ماشین ام کشید و یک دفعه گشت پلیسی آمد جلوی من ایستاد و من هم پام روی ترمز بود اما کمی ماشین ام حرکت کرد و با سمند پلیس برخورد کرد. باور کنید من از داستان باتری ها خبری ندارم.

ضبط هم دزدی بود؟

آن را هم از دوستانم خریده بودم و اصلا نمی دانستم که دزدی است. من اعتقاد دارم که اگر چیز دزدی روی ماشین ات بندازی حتما یک جایی اتفاق بدی برایت می افتد و ضرر می کنی.

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی