بلایی که سر عروس آبستن در شب تولدش آمد / امیر بی آبرویی کرد
رکنا : محصل / برادرم می گفت الا و بللا باید به دوستش جواب مثبت بدهم. من هیچ احساسی نسبت به این پسر که خیلی هم سر به زیر و آرام به نظر می رسید نداشتم.
به گزارش رکنا ، از طرفی خودم را برای دانشگاه آماده می کردم. اما نمی توانستم روی حرف برادرم چیزی بگویم. بعد از مرگ پدرم ،برادرم حق پدری به گردنم داشت. بالاخره دلم را به دریا زدم و گفتم می خواهم ادامه تحصیل بدهم. با این حرف انگار بله گفتم. با تهدید و توسل به زور مجبورم کرد رخت عروسی به تن کنم .
زن جوان افزود: رویای درس خواندن را زیر پا گذاشتم و به خانه بخت رفتم. البته امیر شوهرم می گفت بعد از آن موقعیت را جور می کند تا درس هم بخوانم.
ما زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. از همان روز اول متوجه شدم همسرم بدون اجازه مادر و خواهرش یک لیوان آب هم نمی خورد. خواهر شوهرم از شوهرش طلاق گرفته بود و احساس وابستگی عجیبی به شریک زندگی ام داشت. من به این موضوع حساسیت نشان می دادم و او هم به من حسادت می کرد. همین مساله باعث شد اختلاف هایی پیدا کنیم.
زن جوان ادامه داد: حدود 2 سال گذشت و حساسیت ها در زندگی ام همچنان آزار دهنده بود . روزی که شوهرم برایم جشن تولد گرفت خواهر شوهرم در حضور میهمان ها با قلمبه و سلمبه می گفت طفلکی برادرش که باید با یک زن ولخرج زندگی کند و ... .
او با این حرف ها خانواده اش را تحریک می کرد و تاجایی که مادر شوهرم زیر لب می گفت اگر پسرم عقل داشت با دختر خاله اش ازدواج می کرد و ... .
با این حرف ها احساس می کردم شخصیتم لگدمال شده است. دندان روی جگر گذاشتم مراسم تمام بشود. میهمان ها که رفتند بی معطلی شوهرم را به داخل اتاق کشاندم و باب گلایه را باز کردم. جرو بحث مان شد و او جلوی خانواده اش رفتاری خشن و تحقیر آمیز داشت. همین رفتار باعث شد من که تازه باردار هم شده بودم از شوهرم و خانواده اش کینه به دل بگیرم.
روز بعد قهر کردم و خانه مادرم رفتم. برادرم مثل همیشه مغرور و یک دنده ،بدون آن که به حرف هایم گوش بدهد از خانه بیرونم کند. می گفت تو را با چادر سفید خانه بخت فرستاده ایم و ... .
دلم خیلی گرفته بود ،سراغ یکی از دوستان قدیمی ام رفتم. یک شب خانه اش بودم. شوهرم که دنبال بهانه می گشت مرا خرد کند به گوش خیلی از فامیل ها رساند که فرار کرده ام .
خیلی از دستش شاکی بودم. دوباره به خانه مادرم برگشتم. حالا دیگر برادرم هم از دست دوستش شاکی بود که نباید چنین حرف هایی پشت سرم می زد و عصبانی بود. مادرم می گفت اگر این اختلاف ها بیشتر از این کش دار بشود شاید دیگر نتوانی زندگی ات را ادامه بدهی. تصمیم گرفتم به مشاوره بیایم. نباید اجازه می دادیم کار به اینجا کشیده بشود.
در این باره نظر "صالح محمدپور"، کارشناس ارشد روانشناسی و عضو سازمان نظام روانشناسی را جویا شدیم:
اختلاف عامل اصلی بگو مگو، بحث و دعواست. زوجینی که تلاش می کنند برای هر مساله ی اختلافی راه حلی بیابند و از توافق بالایی در ازدواج برخوردارند دقیقا زندگی موفقی دارند.
بسیاری از اختلافات بر سر یک موضوع شروع شده و بدون رسیدن به یک توافق از ساده ترین راه یعنی تلافی و کینه استفاده می کنند.
آره درست حدس زدید دقیقا منظور من این هست که افراد با مسائلی که روبرو هستند به شیوه های هیجانی جواب می دهند.
این مدرس مهارت های زندگی ادامه داد: از آنجا که ازدواج به معنی از دوتا بودن به یکی شدن است اما در کنار این ها حفظ بسیاری از چیزها از جمله احترام، استقلال و امنیت بسیار مهم است چون این سه نیاز پیش مقدمه نیازهای دیگر است. پس همیشه تلاش شما این باشدکه هنگام بروز یک مساله دست از تلاقی بردارید چرا که ریشه اختلاف را بیشتر میکند. درنتیجه آن مواردی که در ازدواج ها بیش از پیش آسیب رسان است عبارتند از: لجبازی، تلافی، دروغگویی،عدم ابراز احساس، سرزنش،سلب آزادی، بی احترامی، بی توجهی، قهرکردن، تهدید و تنبیه.
شاد و سعادتمند باشید
ارسال نظر