بازجویی از تازه داماد در مورد زندگی مجردی اش / عروس خانم هم مجرد شد !
حوادث رکنا: او از کجا میدانست در دوران مجردی خاطرخواه دختر دیگری بودم و به خانهشان رفت و آمد داشتم؟ چرا نگفتید با برادر آن دختر دوست بودم و به همین علت به خانهشان میرفتم؟ به او چه ربطی دارد که چند مرتبه در نوجوانی و جوانی از پدرم کتک خوردهام؟ از دست شما چهکار کنم؟ چرا نمیگذارید به درد خودم بسوزم؟ نمیخواهم نه شما و نه هیچ شخص دیگری در کارم دخالت کند.
بعد از طلاق از همسرم کارم را به مشهد انتقال دادم و با این کار میخواستم چند سالی را در تنهایی زندگی کنم تا شاید به آرامش برسم اما آنها همچنان دست بردارم نیستند. همینها بودند که آتش بیار معرکه شدند و با مخالفتهای بیجایشان در زندگیام آنقدر موش دواندند تا همسرم طلاق گرفت و رفت. حالا هم بعد از این مدت دایه مهربانتر از مادر شدهاند و میخواهند همسرم را برگردانند. سؤالم اینجاست که نکند عذاب وجدان دارند و نمیتوانند خودشان را ببخشند.
من از روز اول ریش و قیچی را دست خواهرم و شوهرش سپردم. البته دامادمان اصرار داشت با دختر یکی از اقوامشان ازدواج کنم که البته من زیر بار نرفتم و با دختری دیگر که یکی از آشنایان معرفی کرده بود ازدواج کردم.
خواهرم و شوهرش راهنمای زندگیام شدند و این احساس مسئولیت بیش از حد آنها، کار دستم داد. برایم تعیین تکلیف میکردند که این کار را انجام بده و این کار را انجام نده. هرجا به حرفشان گوش میدادم اوضاع خوب بود و هر جا هم که میخواستم به سلیقه و نظر خودم باشم، خار چشمشان میشدم. همین مسائل و اختلافهای به وجود آمده موجب تنش بین من و خواهرم و شوهرش شد. آنها برای اینکه مرا در مقابل همسرم خراب کنند و از چشمش بیندازند با غیظ و ناراحتی در حضورش از من بد میگفتند و اسرار زندگی قبل از ازدواجم را روی دایره میریختند. در مقابل همسرم درباره تکتک گفتههای آنها از من توضیح میخواست و مرا مورد بازخواست قرار میداد. من معتقدم که مسائل زندگی در دوران مجردی هر فردی مربوط به خودش است و به همسرش ربطی ندارد برای همین در مقابل اعتراضات همسرم ساکت میماندم و پاسخش را نمیدادم.
اختلاف من و همسرم روزبهروز بیشتر شده بود و قهرکردن من با خواهرم و دامادمان نیز این مسئله را تشدید میکرد. یک روز، دیگر به سیم آخر زدم و به همسرم گفتم که اگر مرا نمیخواهی به صورت توافقی از هم طلاق بگیریم. غرور و خودخواهی هردویمان موجب جدایی شد و به همین راحتی از هم جدا شدیم.
بعد از این ماجرا تا مدتی با خانوادهام درگیر بودم و برای اینکه آرامش پیدا کنم از شهرمان به مشهد نقل مکان کردم. در این مدت خیلی با خودم فکر کردم و حتی چندبار هم با همسرم تماس گرفتم و از او خواستم تا دوباره برگردد. سر هردویمان به سنگ خورده و قصد داریم مجددا زندگیمان را از نو شروع کنیم اما نمیخواهم دیگر ریش و قیچی را دست خواهرم بسپارم. آنها فرق بین مشورت و راهنمایی با دخالت نابجا را نمیدانند. از طرف دیگر خانواده همسرم هم با غرور و لجبازیشان در طلاق ما نقش داشتهاند و مدیریت این شرایط کمی سخت به نظر میرسد.
به مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی آمدهام تا شاید راهی پیدا کنم. امیدوارم مشکلاتم حل شود به دلیل این شکست اسم خودم و همسرم سر زبانها افتاده و حرف زندگی ما نقل محافل بستگانمان شده است. فکر میکنم این اتفاق برای هردویمان کافی بود و سرمان را محکم به سنگ زمانه کوبید. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
متین نیشابوری
ارسال نظر