پدرم در روستا با مجید همسر حیله گرم که برای انجام کاری آمده بود آشنا شد و شب او را به خانه دعوت کرد.

او در ظاهر خودش را پسری با خانواده نشان می داد و مرتب از آرزوهای دور و درازش برای خانواده ام تعریف می کرد. او می گفت: در یکی از شهرهای شمالی صاحب ملک و یک گاوداری است که از پدرش به او ارث رسیده است. پدرم که خام صحبت هایش شده بود مدام او را با به به و چه چه همراهی می کرد.

بالاخره هر طوری بود آن شب با دروغ گویی همسرم به پایان رسید و این سرآغاز رفت و آمدهای گاه و بیگاه او به خانه مان شد. هر بار که به خانه مان می آمد هدیه ای برایم می خرید تا این که نیت واقعی اش را رو کرد و از ماجرای عاشق شدنش گفت. هر طوری بود نظر من و پدرم را جلب کرد. اطرافیان با شنیدن پیشنهاد پسر غریبه به نوعی از هول حلیم مرا داخل دیگ انداختند. عمه ام بدجوری به من پیله می کرد، البته خودم هم با توجه به تیپ و قیافه و مال و منال خیالی همسرم بدم نمی آمد با او ازدواج کنم. خواستگار عاشق پیشه با ترفند این که پدر و مادرش راضی به ازدواج او با یک دختر معلول نیستند، تنها در مراسم خواستگاری حاضر شد.

مراسم خواستگاری با شور و شیدایی به پایان رسید و دوران نامزدی مان آغاز شد. ناگفته نماند که نامزد حقه بازم بعد از گذشت مدتی به بهانه این که با بخشیدن مهریه ام دل پدر و مادرش را به دست می آورم از من خواست این کار را بکنم و من هم خام حرف هایش شدم.

مدتی از نامزدی مان گذشت و هر بار به بهانه خرید از فامیل و پدرم پول می گرفت و با امروز و فردا کردن آن ها را مدتی ساکت می کرد. او علاوه بر کلاهبرداری از فامیل و برخی اهالی روستا از من سوء استفاده زیادی کرد تا این که روزی به دیار خودش رفت تا با کلی سوغاتی و اجناس سفارش گرفته نزد ما برگردد.

هر چه منتظر برگشتن مرد رویاهایم ماندم خبری از او نشد تا این که ماه از پشت ابر بیرون آمد. یکی از اهالی روستا نامزدم را تصادفی در یکی از شهرهای شمالی در حال کارگری دیده بود. او اصلاً آن چیزی که برای مان تعریف کرده بود، نبود. طلبکارها یکی یکی به پدرم مراجعه می کردند تا از نامزدم خبر بگیرند و گاهی اوقات به درگیری ختم می شد. ماه ها گذشت تا این که پیامکی از یک خط ناشناس دریافت کردم؛ شوهرم بود، بابت فریب دادنم خواسته بود او را ببخش ام چون ورشکست شده بود و چاره ای نداشت.

بعدها متوجه شدم نامزدم با فریب دادن دختران دارای مشکلات خاص از آن ها کلاهبرداری می کرد. بعد از بر ملا شدن این راز به دادگاه خانواده آمدم و قصد دارم از دست همسر حیله گرم شکایت کنم تا دختر ساده لوح دیگری را مثل من در دام خودش نیندازد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

صدیقی