زن 58 ساله ای که از یافتن پسرش در پاتوق های معتادان ناامید شده بود با شرمساری وارد کلانتری شد و در حالی که از پلیس استمداد می طلبید درباره سرگذشت پسر جوانش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 10 سال قبل وقتی پسرم از خدمت سربازی بازگشت عاشق دختری در محله خودمان شد اما خانواده آن دختر که می‌دانستند پسرم دوستان معتاد و خلافکاری دارد بلافاصله پاسخ منفی دادند و با این ازدواج مخالفت کردند.

این شکست عشقی خیلی برای پسرم سنگین بود تا جایی که دچار افسردگی روحی شد به همین دلیل رفت و آمد با دوستان معتادش را بیشتر کرد.

در محله حاشیه شهر که ما زندگی می کردیم افراد معتاد زیادی حضور داشتند به طوری که تقریبا از این گونه جوانان معتاد در هر خانه‌ای پیدا می شد خلاصه همین دوستان ناباب از شکست عشقی پسرم سوء استفاده کردند و او را به سوی مصرف مواد مخدر صنعتی سوق دادند تا به قول خودشان غم ها و غصه هایش را از یاد ببرد، این گونه بود که خانواده ما نیز درگیر این بلای خانمان سوز شد.

مدتی بعد پسرم با دختر عمویش که در شهرستان زندگی می کرد پیمان زناشویی بست اما همسرش وقتی ماجرای اعتیاد او را فهمید با این بهانه که نمی تواند با زندگی در مشهد دوری خانواده اش را تحمل کند از پسرم طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت.

آن روزها «احمد» به شغل رنگ کاری ساختمان اشتغال داشت و هنوز سرکار می رفت. مدتی بعد با یکی از دوستانش به صورت شراکتی وارد بازار کار شد تا به تنهایی سختی های این شغل را تحمل نکند ولی یک سال بعد با اختلافی که بین او و شریکش به وجود آمد دیگر نتوانستند با هم کار کنند و پسرم در حالی که هر روز اعتیادش بیشتر می شد بیکار و خانه نشین شد.

در همین روزها بود که دختر یکی از بستگان مان که به خانه ما رفت و آمد داشت به من گفت: «عاشق احمد شده و می خواهد با او ازدواج کند!» از تعجب دهانم بازمانده بود. به او گفتم پسر من جوانی معتاد و بیکار است و من نمی توانم تو را هم بدبخت کنم تا در آتش اعتیاد او بسوزی! اما مرغ «افسانه» فقط یک پا داشت و اصرار می کرد که می تواند پسرم را از این منجلاب بیرون بکشد.

یک سال از این ماجرا گذشت و من همچنان با ازدواج آن ها مخالفت می کردم ولی «افسانه» به رفت و آمدهایش ادامه داد تا جایی که روزی روبه رویم نشست و گفت: اگر مرا به عنوان عروس خودتان قبول ندارید! همین الان بگویید! آن روز افسانه را در آغوش کشیدم و گفتم اتفاقا چون دوستت دارم نمی‌خواهم سرنوشت سیاهی داشته باشی!

ولی او باز هم به این ازدواج اصرار کرد و من به ناچار او را از خانواده اش خواستگاری کردم. بعد از این ازدواج «احمد» یک دستگاه موتورسیکلت خرید تا با آن مسافرکشی کند ولی چند روز بعد پلیس موتورسیکلت را به دلیل نداشتن مدارک و اسناد مالکیت توقیف کرد و پسرم دوباره خانه نشین شد. با وجود این نه تنها عروسم نتوانست او را از گرداب اعتیاد بیرون بیاورد بلکه هر روز نوع مصرفی مواد مخدر پسرم تغییر می کرد و او به استفاده از مواد مخدر روان گردان وحشتناک روی آورده بود.

اکنون نیز درحالی که دو سال از ازدواجش با افسانه می گذرد او را با یک نوزاد شش ماهه در منزل ما رها کرده و به مکان نامعلومی رفته است و هنوز بعد از سه هفته جست وجو نتوانستیم اثری از او پیدا کنیم این درحالی است که به عروس 24 ساله ام می گویم کاش...

شایان ذکر است به دستور سرهنگ عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد) تلاش نیروهای انتظامی برای یافتن سرنخی از پسر این زن میان سال آغاز شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی