محمد را همیشه به چشم یک پسر بچه می دیدم و هنوز باورم نمی شود او چنین کاری کرد
رکنا: او را به چشم یک بچه نگاه میکردم و هنوز هم باورم نمیشود چنین نقشهای به سرش زده باشد. پسرم فریب چربزبانیهای یکی از دوستان لاابالیاش و دختری جوان را خورد. شانس آوردیم زود فهمیدیم چه کار اشتباهی میخواهد انجام بدهد و راهش را سد کردیم.
به گریه افتاده بود و میخواست از دستمان فرار کند. همسرم را صدا زدم و کیف دستیاش محمد را به زور گرفتیم. داخل کیف را که نگاه کردیم قلبم داشت از کار میافتاد. طلاهای همسرم و چند میلیونی وجه نقد و کارت عابربانک من توی کیفش بود. با عصبانیت پرسیدم: «طلاهای مادرت و این پولها توی کیف تو چه کار میکند و کجا میخواستی بروی؟»، جواب نمیداد و فقط گریه میکرد.در این لحظه تلفن همراهش زنگ خورد. با شنیدن صدای زنگ تلفن قلبش به تاپ و توپ افتاده بود و خواهش و التماس میکرد گوشی تلفن را به او بدهم. گوشی را جواب دادم، دوستش پشت خط بود و میگفت: «کجا هستی، چهکار میکنی؟»هرچه دهانم رسید نثارش کردم و از شدت عصبانیت گوشی را به زمین کوبیدم.فشار خونم بالا زده بود و قلبم میلرزید. همسرم هم به دیوار تکیه داده بود و گریه میکرد. مانده بودیم چهکار کنیم. آن شب به خانه مادر همسرم رفتیم. تا صبح خوابمان نبرد. میترسیدیم این بچه کمتجربه بلایی سر خودش بیاورد. مادر همسرم وخالهاش تا صبح با او صحبت میکردند.صبح روز بعد به مرکز مشاوره آرامش پلیسرضوی آمدیم. البته من خودم میدانستم تصمیم فرار پسرم از کجا آب میخورد، او حتی با دختری هم ارتباط برقرار کرده است و به گفته خودش تا حالا خیلی پول خرج این دختر جوان کرده است.
راستش را بخواهید مشکل ما به اختلافهایی برمیگردد که من و پسرم داشتیم. این اختلافها از چند ماه قبل جدی شد. هر چه میگفتم جواب سربالا میداد. حرصم را در میآورد، از کوره که در میرفتم به او توهین میکردم. البته کم نمیآورد و با دهنکجی همچنان روی اعصابم راه میرفت، بعد هم کار به کتککاری میرسید.
چند بار با او قهر کردم. بعد هم وقتی با کممحلیام روبهرو میشد معذرتخواهی میکرد و به ظاهر مشکل حل میشد. اما همان طور که گفتم این اواخر درگیریهایمان شدیدتر شد. متأسفانه این فاصله عاطفی باعث شد از من و مادرش دور و با یکی از دوستانش صمیمی بشود و در فضای مجازی هم با دختری ارتباط برقرار کند. بعد هم نقشه فرار به کله خامش بزند. شانس آوردم دستش را خواندم و مانع بیرون رفتن او از خانه شدم.
البته من و همسرم از همان اول زبان صمیمانهای برای گفتوگو با هم انتخاب نکردیم. در حضور بچهها یا با لحن تند حرف میزدیم و یا همدیگر را به باد سرزنش و حتی تمسخر میگرفتیم.این اتفاق بد حرمتها را در خانه ما شکست و پسرم نیز که بچهبزرگمان است خیلی تندخو ، پرخاشگر، عصبانی و لجباز بار آمد. همه این اشتباهها دست به دست هم دادند تا چنین تهدید خطرناکی سر راهمان قرار بگیرد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
متین نیشابوری
ارسال نظر