همسرم تاوان تحقیر کردن پدرش را می دهد / ماجرای زندگی یک زوج مشهدی
رکنا: خیلی عذاب کشیدم و خون دل خوردم. توقع نداشتم در آن شرایط گرفتار شوم. من دختر شاد و سر زندهای بودم، انگار کارها برعکس میشود و باید در موقعیتی قرار بگیرم که اگر چه بغرنج بود اما من آن را یک امتحان بزرگ در مسیر زندگیام میدانم.از همان روز اول زندگی مشترکمان فهمیدم شوهرم سر به هواست و در رویا و خیال سیر میکند. رفیق باز بود و دل به کار نمیداد. با دوستانی رفت و آمد میکرد که ١٠پله از او بالاتر بودند و همیشه خودش را با آنها مقایسه می کرد.
شریک زندگیام احساس حقارت میکرد و با این موضوع مرا رنج میداد. هر چه میگفتم هرکس باید خودش باشد و با درک موقعیتهایش و با قناعت تلاش کند و زندگی خوبی برای خود بسازد فایدهای نداشت.بلند پروازی و ندانمکاریهای او کار دستمان داد. بدون مشورت با خانوادهاش سنگ سنگینی برداشت و در حالی که توهم زده بود میگفت میخواهد کارش را توسعه بدهد. او چند چک سنگین کشید و بعد هم نتوانست از پس این چکهای خانهخراب کن بر بیاید. شکست مالی شوهرم کمرمان را شکست. مدتی هم به دلیل شکایت یکی از طلبکارهایش به زندان افتاد. البته خدا درست کرد و با کمکهای مالی خانواده، مشکل حل شد. شوهرم بعد از این تجربه تلخ سرش محکم به سنگ زمانه خورد و حواسش رابه زندگیمان جمع کرد.
من هم سوختم و ساختم و به هیچکس اجازه ندادم درباره زندگیام حرف اضافه و اظهارنظری بکند. ما زندگیمان را از نو ساختیم. البته به این راحتیها هم نبود. شوهرم از نظر روحی آسیبی جدی دیده بود و من سنگ صبورش شدم تا خودش را پیدا کند. این کار خیلی سخت بود و فکر میکنم رازداریام باعث موفقیتم شد.
بالاخره روی پای خودمان ایستادیم و این بار چون من هم همراهش بودم کارمان رونق گرفت.اگر چه کارها خوب پیش رفت ولی پسر بزرگم با ما سر ناسازگاری و لجبازی گذاشت. من و پدرش نمیتوانستیم یک کلمه حرف بزنیم و هر موقع چیزی میگفتیم یا میخواستیم راهنماییاش کنیم بدخلقی میکرد .
او از شهرمان به مشهد آمد و در اینجا برای خودش کار و باری راه انداخت. ما هم پشتیبانیاش میکردیم. اما او در آخرین درگیری لفظی به پدرش توهین کرد و گفت تو اگر الفبای زندگی را بلد بودی ورشکست نمیشدی و ... . ٢ماه هیچ ارتباط تلفنی با ما نداشت تا اینکه زنگ زد و گفت باید برایش به خواستگاری برویم. به مشهد آمدیم. شوهرم میگفت حواست را جمع کن که دچار مشکل نشوی. او دوباره به پدرش توهین کرد. من نگران آینده این بچه کمتجربه و خام هستم. دست به دامان کارشناسان مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی شدم. صحبتهای کارشناس مشاوره مرا آرام کرد امیدوارم پسرم بتواند راه زندگیاش را پیدا کند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
متین نیشابوری
ارسال نظر