اعتراف سیاه زن مشهدی / بچه دار نمی شدم تا اینکه دوستم مرا به بیراهه کشاند

بارها تصمیم گرفت از شر سیاهی خلاص شود اما هر بار اراده کافی برای غلبه بر وسوسه ذهن و روان آلوده اش نداشت.

بالاخره اشک های دخترش کار خودش را کرد و سیاهی را از جلوی چشمانش شست تا بتواند روشنایی را ببیند و بعد از آن در چاه افیونی گرفتار و بیمار نشود. زن پریشان حال با چشمانی نمناک درباره زندگی غبار گرفته اش می گوید:

خانواده ام درگیر اعتیاد بودند و آسمان زندگی مان آلوده و دودی بود. بی توجه به اعتیاد پدر و مادرم خودم را درگیر درس و کتاب کردم و در دانشگاه، ترم ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم.

در دوران دانشجویی با شوهرم که هم دانشگاهی ام بود آشنا شدم و بعد از آن با هم ازدواج کردیم. شوهرم بیکار بود و به خاطر این که هر بار در مصاحبه گزینش ادارات دولتی شرکت می کرد و رد می شد دچار افسردگی شد و برای خلاصی از این وضعیت به سمت مواد مخدر رفت و در دام اعتیاد افتاد.

بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک مان هر بار در بارداری ناموفق و دچار سقط جنین می شدم و همین ماجرا باعث شد دوستم که مصرف کننده مواد بود پیشنهاد دهد با مصرف مواد بر سقط های مکررم فائق آیم و این گونه صاحب فرزند شوم .

من بدون فکر کردن به عواقب و درستی کار، نی دود را در دستم گرفتم تا درمان شوم و به آرزویم برسم. بالاخره بعد از مدتی تفننی مصرف کردن در تله اعتیاد گرفتار و مثل نی دود، لاغر و استخوانی شدم.

اوایل شوهرم متوجه اعتیادم نشد و فکر می کرد لاغری ارثی است. اما یک روز مچم را گرفت و بعد از آن جنگ و جدل شدیدی سر اعتیادم به راه افتاد.

به ناچار پا در کمپ گذاشتم اما این آخرین بار نبود و به خاطر لغزش های پی در پی ماجرای کمپ رفتن ام ادامه پیدا کرد.

هر بار که شوهرم متوجه لغزشم می شد بعد از کتک کاری من را از خانه بیرون می کرد و مدتی آواره خانه این و آن می شدم، طوری شد که خانواده ام بعد از چند بار حمایت از من دست کشیدند و رابطه مان قطع شد. به ناچار مدت زیادی اعتیادم را کنار گذاشتم تا این که بعد از چند بار سقط صاحب فرزند شدم و بعد از آن بود که متوجه شدم مصرف مواد نه تنها در بچه دار شدن به من کمکی نکرد بلکه چندین سال من را در رسیدن به آرزویم عقب انداخت.

بعد از بچه دار شدن حدود یک سال پاک ماندم اما وسوسه ذهنی من را رها نمی کرد تا این که دوباره به سراغ مواد رفتم.

شوهرم بعد از این که متوجه شد صبرش لبریز شد و من را با خشونت از خانه بیرون کرد و بعد از آن درخواست طلاق داد. چون خانواده ام از پذیرش من سر باز زدند به ناچار مدتی را در خانه دوستم سر کردم تا این که نوبت دادگاه مان رسید.

در جلسه مشاوره شوهرم به درخواست مشاوران با شروطی قبول کرد مدتی به من وقت بدهد تا دست از سیاهی بردارم و گرنه مهر طلاق بر شناسنامه ام حک می شد و باید قید تنها دخترم را می زدم.

دلیل لغزش های مداوم من وجود تعداد زیادی فروشنده مواد مخدر نزدیک خانه و داخل کوچه مان بود چون خیلی راحت به آن ها دسترسی داشتم وسوسه می شدم.

علاوه بر این که 6 بار در کمپ بستری شدم حدود 20 بار خودم در خانه تصمیم گرفتم اعتیادم را ترک کنم اما فایده ای نداشت چون به سیخ و سنجاق وابسته شده بودم. بعد از اولتیماتوم شوهرم وقتی دیدم چند قدم بیشتر به از هم پاشیدن زندگی ام نمانده است خودم به کمپ آمدم تا یک بار برای همیشه از فلاکتی که درگیر آن شده ام نجات یابم.

این بار یک اراده قوی در من شعله ور شد چون روزی که به کمپ آمدم دخترم خیلی بی تابی می کرد و مثل باران بهاری اشک می ریخت برای همین تصمیم گرفتم به خاطر اشک های دخترم هم شده اعتیادم را کنار بگذارم تا مادری لایق برای او باشم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

صدیقی

وبگردی