جوان 25 ساله گوشه ای از زندگی بی رونق و دود گرفته اش را روایت می کند و می گوید: از همان سال های ابتدایی تحصیل، سرم برای جنگ و دعوا درد می کرد و مدام شر به پا می کردم. در دوران مدرسه هم یک روز بی دردسر نداشتم و مدام با همکلاسی هایم درگیر می شدم. این رفتارهای هنجار شکنانه ام ادامه داشت تا این که در دوران راهنمایی به خاطر درگیری با معلم ها و دانش آموزان از مدرسه اخراج شدم. بعد از اخراج از مدرسه دنبال سیگار و دود و دم رفتم و خودم را با همین کارهای ناپسند مشغول کردم تا این که موعد خدمت سربازی ام رسید. در دوران خدمتم از طریق چند دوست بدتر از خودم با قرص متادون آشنا شدم و کم کم به آن اعتیاد پیدا کردم.

به خاطر مصرف متادون آرام و قرار نداشتم تا این که بعد از 11 ماه خدمت سربازی از محل خدمتم فرار کردم، خدمتم را ناتمام گذاشتم و بعد از آن هم ازدواج کردم.

قبل از ازدواج، اعتیاد به قرص متادون را کنار گذاشتم و مدتی پاک شدم اما بعد از تشکیل خانواده دوباره سراغ ترامادول رفتم و طوری شد که حتی روزی دو ورق قرص می خوردم تا کمی سرحال شوم و از خماری بیرون بیایم. این مصرف بی رویه و خطرناک ترامادول مدتی ادامه پیدا کرد تا این که روزی وسط خیابان دچار تشنج شدم و بعد از آن هم به کما رفتم. مدتی در بیمارستان در کما و بستری بودم تا این که به هوش آمدم و بعد از آن پزشکان به من هشدار دادند از مصرف قرص دست بردارم و اگر بار دیگر قرص ترامادول مصرف کنم احتمال مرگم زیاد است.

بعد از این اتفاق خطرناک مصرف ترامادول را کنار گذاشتم و سراغ تریاک رفتم. همسرم با وجود این که از من خسته شده بود اما به خاطر دو فرزندمان چاره ای جز سوختن و ساختن نداشت. به خاطر اعتیادم با کمک خانواده ام نزدیک به 10 بار در کمپ بستری شدم اما به واسطه شغل ام نمی توانستم مدت زیادی پاک بمانم. قهر و تهدید همسرم هیچ تاثیری در رفتارم نداشت چون ضایعات جمع می کردم و با افراد خلافکار سر و کار داشتم.

خلاص شدن از شر اعتیاد برایم آسان نبود و خیلی زود بعد از مدتی پاک بودن دوباره در دام مواد گرفتار می شدم. به خاطر هزینه زیاد اعتیادم کم کم کرایه خانه ام عقب افتاد و علاوه بر آن خرج خانه را هم نمی توانستم به درستی بدهم و مادرم با گرفتن مستمری پدرم به ما کمک می کرد.

با ادامه این روند مجبور شدم دست به سرقت بزنم تا خرج موادم را جور کنم. چون از نوجوانی به کبوتر بازی علاقه مند بودم و در این زمینه دوستان زیادی داشتم با کمک گزارش و آمار دادن آن ها به خانه های مورد نظر دستبرد می زدم. یکی از دوستانم روزها به بهانه خرید و فروش کبوتر وارد خانه همسایه ها می شد و آمار تعداد کبوترهای آن ها را در اختیارم می گذاشت و من هم شبانه وارد یکی از خانه ها می شدم و کبوترها را به سرقت می بردم. قبل از دست زدن به سرقت، الکل مصرف می کردم تا به نوعی احساس قلدری و شجاعت به من دست بدهد. در سرقت از خانه های مردم حرفه ای شده بودم. می توانستم با یک سنجاق کوچک به راحتی قفل در خانه های مردم را باز کنم و با سرقت لوازم، آن ها را خرج موادم می کردم.

به خاطر این شرارت هایم چندین بار پدر همسرم از من شکایت و حتی مرا تهدید به گرفتن طلاق دخترش کرد اما گوشم به این حرف ها بدهکار نبود. وقتی دیدم با این کارهای ناپسند آینده دو فرزندم را به نابودی می کشانم کمی نرم شدم و البته نصیحت های مادر و همسرم نیز بی تاثیر نبود.

وقتی آخرین بار دست به سرقت زدم مادرم جلوی دو فرزندم به من گفت اگر حین سرقت دستگیر شوم و به زندان بیفتم چه کسی بعد از من از آن ها مراقبت خواهد کرد. این حرف مادرم تلنگری به من زد و بعد از آن تصمیم گرفتم به کمپ بیایم تا بعد از پاک شدن، پدری مناسب برای فرزندانم باشم. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

صدیقی

وبگردی