دو، سه ساعتی بود که برگشته بود خونه. حدودا دوازده شب بود و مثل بقیه شب‌ها نشسته بود پشت میز تحریرش و مشغول مطالعه بود. 

موسیقی آرومی داشت از رادیو پخش می‌شد. همیشه همون موج رو می‌گرفت. شب‌ها یکی دو ساعتی مطالعه می‌کرد و بعد از اون به گربه چاق و چله‌ای که داشت غذا می‌داد و بعد می‌رفت توی رختخواب و می‌خوابید. اون شب تمام حواسش به کتابی بود که داشت می‌خوند، که یکدفعه صدای موسیقی قطع شد و گوینده رادیو بعد از معذرت‌خواهی کوتاهی، اعلانیه عجیبی رو خوند که مربوط می‌شد به فرار Escape یک زندانی خطرناک. مثل اینکه وقتی می‌خواستن به زندان Prisonدیگه‌ای انتقالش بدن، تونسته بود از ماشین فرار کنه. نیروهای امنیتی از مردم شهر خواسته بودن که تمام در و پنجره‌های خونه‌هاشون رو ببندن و به هیچ عنوان آدم غریبه‌ای رو توی خونه راه ندن. چند تا هشدار دیگه از رادیو پخش شد و بعد از اون دوباره شروع کردن به پخش موسیقی. کتاب رو گذاشت کنار و رفت به سمت در ورودی و قفلش کرد. بعد از اون دونه دونه پنجره‌ها رو قفل کرد و رفت سمت آشپزخونه، ظرف غذای گربه رو پر کرد و قبل از اومدن گربه رفت به سمت اتاق خوابش و روی تخت دراز کشید. چراغ اتاق رو خاموش کرده بود و تقریبا هیچ نوری توی خونه نبود. خبری که از رادیو پخش شده بود، ذهنش رو مشغول کرده بود. با خودش فکر می‌کرد که حتما قاتل The Murderer خطرناکیه، که این طوری شلوغش کردن. صدای گربه از زیر تخت می‌اومد، خیلی از شب‌ها زیر تخت می‌خوابید. همونطور که دراز کشیده بود، دستش رو برد به سمت میز کنار تخت و جعبه بیسکوئیت‌هایی که اونجا گذاشته بود رو برداشت. یکی دو تا بیسکوئیت از توی جعبه برداشت و باقی بیسکوئیت‌ها رو گذاشت سرجاش. دستش‌ رو آروم برد زیر تخت. گربه صدایی از خودش درآورد و بیسکوئیت‌ها رو از دستش گرفت. حسابی خوابش گرفته بود ولی چند دقیقه که گذشت احساس کرد صدایی داره اذیتش می‌کنه و نمی‌گذاره که خوابش ببره. صدای چکه کردن آب بود. انگار شیر دستشویی خوب بسته نشده بود. به سختی از روی تخت بلند شد و از اتاق رفت بیرون. مستقیم رفت سمت دستشویی و درش رو باز کرد. چند باری دستش رو کشید روی دیوار، تا کلید چراغ‌ها رو پیدا کنه. کلید رو فشار داد و دستشویی روشن شد. به محض روشن شدن چراغ چشمش افتاد به صحنه وحشتناکی که حتی نمی‌تونست فکرش رو بکنه. خبری از چکه‌های آب نبود. بدن بی‌جون گربه از سقف آویزون شده بود و قطره‌های خونش از اون بالا می‌ریخت روی کاشی‌های کف دستشویی. نفسش بند اومده بود، نمی‌دونست باید چه کاری انجام بده. برگشت تا از دستشویی بیاد بیرون و بره سمت تلفن تا به پلیس خبر بده که چشمش افتاد به نوشته‌ای که روبه‌روی در دستشویی با خون گربه، نوشته شده بود. چراغ راهرو، رو روشن کرد. روی دیوار نوشته شده بود: ممنون از بیسکوئیت‌هایی که بهم دادی، خیلی وقت بود که بیسکوئیت نخورده بودم، اون هم از دست آدم خوبی مثل تو!

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

وقتی در کلانتری دختر جوان را دیدم تصویر تمام مردهای مشکل دار در برابر چشمان قرار گرفتند !

مادرم بعد از طلاق به بد راهی رفت! / زن بدحجاب ویرانمان کرد!

مهریه عروس ایرانی که هرگز تکرار نمی شود!

سرقت میلیاردی از زنان تهرانی با آب طلا / آن ها سوار شاسی بلند بودند

قرار خونین مرد متاهل با زنی زیبا که وجود نداشت!

زیبایی این زن بلای جانش شد!

این 6 عکس راز حمله تروریستی به اهواز را روشن می کند؟!+ تصاویر

دزد زندانی اجازه خواست به زیارت امام رضا (ع) برود! + جزییات

2 مرد با کوسه ماهی ها در بوشهر قدم می زدند!

اولین انتقام ایرانی ها از گروهک الاحوازیه + عکس

همخوابی بیشرمانه مدیرعامل یک شرکت با یک دختر 16 ساله +عکس

جنگلبان پشت درخت ها متوجه تجاوز 2 پسر جوان به دختر 13 ساله شد + عکس

رسانه ای شدن احداث تونل برای عبور لاک پشت ها در این کشور+عکس