پشت پرده زندگی جعفر رشادتی:
سال ها با شریک زندگیم در عالم خیال حرف می زنم / همسایه ها مرا به آقایانی معرفی کردند و ...
رکنا: رئیس مرکز ارتباطات مردمی قوه قضائیه پرد هاز راز 30 ساله زندگی یک زن تنهاست برداشت.
نزدیک سی سال است این مادر کهنسال را که امسال وارد هفتاد وهشتمین بهار عمرش شده میشناسم. هر وقت زنگ میزند که حالی از من بپرسد به دو دلیل خیلی خوشحال میشوم. اول اینکه با وجود داشتن تعداد زیاد بستگان، سراغی از من میگیرد که نسبتی سببی یا نسبی نداریم وفقط رابطه آشنایی با یکی از پسرانش دارم. دوم اینکه حقیقتاً آنقدر مؤدب حرف میزند که آدم میخواهد او ساعتها حرف بزند و گوش کنیم، گرچه ساعت نه صبح روز تعطیل که برای تماس انتخاب کرده شاید خیلی مناسب نیست اما نمیشود ایراد گرفت، بالاخره حقوقدان که میشوی باید آمادگی داشته باشی و در تمام ساعات شبانه روز به پرسشها و مشکلات حقوقی و خانوادگی دوستان وآشنایان حتی در ایام تعطیل هم پاسخگو باشی. بعد که به ترتیب حال اعضای خانواده را میپرسد و پوزش میطلبد از اینکه در آن ساعت زنگ زده چون معتقد بود دیگر بیشتر از این تحمل نداشته ومیخواسته با من درد دلی کرده باشد، در مورد علت تماسش چنین توضیح میدهد: «سالهاست با شریک زندگیام فقط در عالم خیال حرف میزنم و افسوس که نامردی کرد وخیلی زود منو تنها گذاشت ورفت، ولی من پاش وایستادم، آخه با عشق ازدواج کرده بودیم وهیچ وقت نتونستم بپذیرم که به درخواستهای تشکیل زندگیهای بعد او جواب مثبت دهم، زندگی مرفهی داشته و دارم، ولی از رفاه و مال دنیا که عاطفه وعشق بیرون نمیآید. یک بار، چندتا از خانمهای محله اجازه میخواستند تا مرا به آقایانی که از نظر آنها مناسب بود معرفی کنند، اول داشتم راضی میشدم، چون تنهایی خیلی سخت بود وهست، بخصوص در این زمانه که فرزندان آدم هم دیگه بهطور کامل رهاش میکنن، اصلاً یه جورایی طبیعت افراد عوض شده. من به دوران کودکیم که بر میگردم به یادم میافتد که پدر بزرگ ومادربزرگ پدری با ما زندگی میکردند. خودم سالها بهعنوان عروس از مادر شوهرم که خالهام هم بود مثل مادر خودم وشاید بیشتر مراقبت کردم وباهم زندگی کردیم....، خلاصه پیشنهاد همسایهها را که بررسی کردم دیدم دل من برای دوست داشتن عاشقانه نمیتواند جای دونفر باشد هنوز عطر عاشقی پدر بچههایم را در وجودم احساس میکردم. بنابراین پاسخ منفی دادم، حتی بچه هایم هم به این حس من پی بردند. اما بر خلاف من مادرشان واین همه محبتی که به پدرشان داشته ودارم، دوپسرم با هم سر ناسازگاری دارند، مثل اینکه چراغ عاطفه ومحبت در وجودشان خاموش شده است ، آن هم به خاطر مسائل مالی، به خاطر اختلاف در میزان دارایی پدر که به هرکدام از بچهها رسیده است، البته به اندازهای برایشان مانده که هیچ مشکل مالی را احساس نکنند، اما علاقه به داشتن بیش از حد اینها را به جان هم انداخته است، گاهی با خودم میگم کاش آدمها واقعاً باور داشته باشند که در همان ثانیهای که هستند ممکن است زندگی وحیاتشان برای همیشه متوقف شود ولی باور ندارند. چون اگربه این باور برسند دو تا کار رو حتماً انجام میدن یکی اینکه بر سر دارایی دنیا درگیر نمیشوند چون میدانند به هیچکدامشان وفا نخواهد کرد ودیگر اینکه در زمانی که در دنیا از نعمت نفس کشیدن برخوردارند تکلیف اموال و دارایی خود برای بعد از مرگشان را تعیین میکنند تا مثل امروزی بچهها گرفتار نشوند، البته خدا رحمتش کند یکی دوبار بهش گفتم بیا و این کارو بکن، گفت زن همین فردا میان همه چی رو ازمون میگیرن و بیرونمون میکنن، بیراه هم نمیگفت در بین دوستان و آشنایان بودند پدرو مادرهایی که گرفتار این مهربانی خودشون شده بودند وبعد از انتقال اموال به نام بچهها گرفتاریهای زیادی برایشان پیش آمده بود مثلاً نامزد پسرشون برای مطالبه مهریه خونه را به فروش گذاشت هم پدرو مادر خونه از دستشون رفت هم پسره، یا پسره بعد از انتقال ملک را فروخت و... به اینجا که میرسد با آهی که میکشد اشاره میکند که هنوز حرف اصلی را نزده است این همه گرفتاری وجود دارد، اما آنچه دوهفتهای است ایشان را ناراحت کرده، بیماری سخت برادر کوچیکه است که برادر بزرگ با آن که اطلاع دارد ترتیب اثر نمیدهد حتی به اندازه یک احوالپرسی؛ می گویم پسرم اختلاف مالی درست، اما برادری مگر همخونی نیست با بودن برادر، من مادر پیر با این سن وسال باید بهعنوان همراه مریض در بیمارستان شب تا صبح سرپا بایستم. با انواع بیماریهایی که خودم دارم آیا نباید پسر و برادر بزرگ دلش به حال من هم بسوزد ولااقل به خاطر من هم که شده سراغ من وبرادرش بیاید! نوهام که برای ملاقات و با سختی پیش پدر میآید ازمن میپرسد مامان بزرگ چرا عمو پیش بابا نمیاد من هم در حد تشخیص اون یه چیزایی میگم ولی خودم هم میدونم واقعی نیست. یک شب که پسرم دچار افت تنفسی شدید شد- که البته بیماریش بهدلیل مصرف سیگار است- حالش رو به وخامت گذاشت من هم دچار افزایش فشار خون تا حد مرگ شدم جالب است بدانید کسی نبود تا داروهای ما را تهیه کند و به شما زنگ نزدم که پسر بزرگ را که ارادتی به شما دارد نصیحت کنید فقط خواستم نگرانی هام رو مطرح کنم. دوهفته است بیماری بچهام از یه طرف وبی توجهی پسر بزرگ، غریبی وتنهایی خودم از طرف دیگه داره عذابم میده فقط خواستم بدانید اگه من مُردم... نمیتونه ادامه بده وبشدت گریهاش گرفته است، خداحافظ...
نیازی به هیچ توضیح دیگر نیست ، همین! برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
اخبار زیر را از دست ندهید:
خانم منشی دکتر دور از چشم شوهرش چه ها که نکرد! + عکس
سهیل روز تولدم مرا بیهوش کرد و ...
مرد برهنه نیمه قصد وارد شده به خانه زن تنها را داشت که ... + فیلم و عکس
افکار شیطانی یک زن شوهردار ، دختر 15 ساله اش را هم آلوده کرد / او با یک مرد به ییلاق رفت و ...
چرا دستفروش اهوازی خود را زیر قطار پرت کرد؟ + عکس
دختر جوان کرجی مردها را به خانه می برد و ...
سنگ قبر عجیب یک کودک که توسط یک شیطان در پارک کشته شد+ عکس
رفتار توهینآمیز مسئولان مدرسه با یک دانشآموز دختر+ عکس
عجیبترین و بامزه ترین جوخه آتش + فیلم و عکس
تولد گوسالهای با صورت شبیه به انسان!+ تصاویر
مسافرکشی فوتبالیست مطرح پایتخت دردسر ساز شد!
پایان تلخ ارتباط پنهانی رییس یک شرکت با زن فاسد
عمل چندش آور مرد کثیف در سرویس بهداشتی مسجد
لحظه وحشتناک شاخ به شاخ شدن موتورسوار حرفه ای هنگام نمایش خیابانی با یک سواری در جاده لاریم + فیلم و عکس لحظه حادثه
آخرین سرنوشت مرد تهرانی که زنش در شکم او GPS وصل کرده بود! +عکس
بلای وحشتناکی که 2 زن مست بر سر مرد 29 ساله در خانه مجردی آوردند
سنگ قبر عجیب یک کودک که توسط یک شیطان در پارک کشته شد+ عکس
عجیبترین و بامزه ترین جوخه آتش + فیلم و عکس
گزارش تصویری از حوادث بعد از شایعه انفجار در محل تجمع هواداران یوونتوس پس از فینال لیگ قهرمانان +فیلم
سرطان بازیگر زن معروف را رها نکرد! + عکس
وقوع 3 حمله تروریستی در لندن/ 7 نفر کشته شدند / تشکیل جلسه کابینه امنیتی +فیلم و تصاویر
پسر جوان 19 دختر را در زنجان به خلوتگاهش برد و ...
آن شب جلال با یک زن قرار ملاقات داشت که دخترم از راه رسید و ...
ارسال نظر