بازخوانی پرونده های جنایی:
اعتراف دختر 19 ساله ای که 4 صبح مردی را با چاقو کشت!
رکنا: سنی نداشتم که برای اولین بار قاتل شدم. بیسن بودن به معنی کم سنی نیست.
من واقعا بیسن بودم. با به دنیا آمدنم مادرم را کشتم. او مرد تا من به دنیا بیایم. هیچوقت نه تصویری میتوانم در ذهنم از او تصور کنم و نه حسی به او داشتهام. نمیدانم بسیاری از افراد هستند که پدر یا مادرشان را ندیدهاند ولی دوستشان دارند، اما من مادرم را فقط بهعنوان کسی در ذهنم دارم که اگر من نبودم حالا زنده بود. دوستش ندارم از همان اول هم نداشتم فقط یک حس دین مسخره نسبت به او تمام وجودم را میجوید که گاهی اوقات به شرمندگی تبدیل میشود. دقیقا همان زمانهایی که پدرم به قاب عکسش نگاه میکند و آه میکشد. پدر، مادرم را خیلی دوست داشته نمیدانم شاید هم چون مادرم فوت کرده اینگونه میگوید. به قول معروف مرده عزیز میشود.
میگوید شبیه به او هستم، اما فقط چهرهام. هر وقت حرف از اخلاقم میشود همه با افسوس یادی از خالهام میکنند که در 25 سالگی فرار Escape کرد و حالا هم نمیدانم در کدام یک از روستاهای این کشور با شوهر و فرزندانش زندگی میکند. میگویند به خاطر یک پسر قید خانوادهاش را زده و فرار کرده است. آن پسر مهندس بود و خوش اسم و رسم، اما پدر بزرگم به خاطر دشمنی ای که با یکی از اقوام پسر داشته راضی به وصلتشان نشده. خالهام هم با خودش دو دو تا کرده و به نتیجه چهار تا که رسیده فرار با مرد مورد علاقهاش را به زندگی در ماتمکدهای که آقاجان ساخته بود برایش ترجیح داده و رفته است.
نمی دانم کار خوبی کرده بوده یا نه، اما با اینکه او را هم ندیده بودم همیشه دوستش داشتم. دلم میخواست مثل او باشم. دوست داشتم دختری باشم که زندگی اش را خودش انتخاب میکند و برای خوشبختی مبارزه میکند نه آن که به اجبار پدرش ازدواج میکند و سر زایمان از دنیا میرود.
هر سالی که از عمرم میگذشت یک قدم به تصمیماتی که برای خودم گرفته بودم نزدیکتر میشدم. منم میخواستم کاری کنم که همه انگشت به دهان بمانند. دلم یک تحول جانانه میخواست، اما در داستان من پای هیچ پسر و مردی در میان نبود.
به اندازه خالهام عاشق پیشه نبودم که بخواهم برای یک مرد زندگیام را به هم بریزم. مهمتر از همه خودم بودم و کاری که میخواستم بکنم.سرکش بودم. مادر نداشتم و لوسم کرده بودند. یاد گرفته بودم که دیگران باید آنچه که میخواهم را فراهم کنند. هر زمان حرف از ازدواج پدرم به میان میآمد مخالفتی نمیکردم و حتی خوشحال هم میشدم، اما خودش مقاومت میکرد. هنوز هم نمیدانم واقعا تا این حد دوستش داشت یا فقط ادای عاشقان را درمیآورد و چون حوصله نداشت ازدواج نمیکرد.
من دوست داشتم او ازدواج کند تا بعد از من تنها نماند.تصمیم بزرگ من ترک خانه و پیدا کردن خوشبختی در گوشهای از این دنیا بود.
19 ساله که شدم خواستم این رویای همیشگی را عملی کنم.به اندازه کافی پول داشتم که بتوانم حداقل شش ماه یک زندگی متوسط داشته باشم.بعد از آن هم خدا بزرگ بود. حتما یک کار پیدا میکردم.
یک شب در مرداد بود یا شاید هم شهریور.ساعت حدود 3 یا 4 صبح بود. نمیدانم. فقط میدانم با تمام وجود هول بودم و میترسیدم، اما در تمام لحظات میخواستم قوی باشم یا حداقل به دیگران نشان دهم که قوی هستم. هرچه که نیاز داشتم و هر وسیله ارزشمندی را که میخواستم در کولهپشتی گذاشتم و به خیابان رفتم. بزرگترین مشکل آن بود که نمیدانستم کجا باید بروم. من فقط تا اینجا را برنامهریزی کرده بودم. از آن به بعد در هیچیک از برنامههایم نبود. میخواستم برگردم و اجرای کار را به روز دیگر موکول کنم، اما پشیمان شدم. باید تمام میکردم هرچه را که شروع کرده بودم. با خود فکر کردم که بهتر است به شمال بروم. آنجا شاید بتوانم زندگی کنم و خوشحال باشم.
هیچ ماشینی در خیابان نبود و باید مسیری را طی میکردم تا به اتوبوسهای شبانهروزی میرسیدم که به طرف ترمینال میرفت. میلرزیدم و میرفتم.همه چیز مانند فیلمهای ترسناک بود. راه میرفتم که ناگهان صدایی از پشت سر شنیدم. صدای موتور بود. قدمهایم را تندتر کردم. اما موتور به من رسید. موتور جلو من نگه داشت. مرد میانسال با هیکلی بزرگ سوار موتور بود. لبخند زد و گفت: «چیکار میکنی این وقت شب تو خیابون خانم کوچولو» و بعد خندید. چندشآور خندید. میترسیدم. موتو را پارک کرد و به سمتم آمد. دویدم، اما او هم دوید. تند دویدم، اما به من رسید و دستم را کشید. به زمین افتادم. دستم را در جیب کردم و چاقو را درآوردم. بیشتر خندید. انگار که من یک عروسک پلاستیکی هستم و نمایش خندهدار برایش اجرا میکنم.
چاقو را بیشتر به سمتش گرفتم، اما بدون هیچ ترسی دوباره به سمتم آمدم و خواست از زمین بلندم کند که با تمام وجود چاقو را در شکمش فرو بردم. من برای بار دوم در 19 سالگی قاتل The Murderer شدم. تمام رویاهایم در زندان Prison پوچ شد. تنها اتفاق خوب جوانیام آن بود که خانواده مقتول با شنیدن داستان به من اعتماد کردند و با قبول دیه رضایت دادند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر