از نگاه های بی شرمانه دوستان معتاد شوهرم میترسیدم تا اینکه مادرم به دادم رسیدم
رکنا: دلتنگم. احساس میکنم خیلی تنها و بیپناه هستم. بچه بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند.
پدرم معتاد Addicted بود و دوستانش را به خانه میآورد. مادرم میگفت امنیت جانی نداریم و از نگاه کثیف دوستان لاابالی پدرم میترسد.
من دو سال با مادرم زندگی کردم. او ازدواج کرد. شوهرش با اینکه قول داده بود مرا مثل بچه خودش دوست داشته باشد، نق میزد و دعوا راه میانداخت. چارهای نداشتم جز آنکه به خانه پدرم برگردم. او هم ازدواج کرده بود. زندگی در کنار نامادری که دو پسر هم داشت، خیلی سخت و شکننده بود. با اولین خواستگاری که برایم آمد، ازدواج کردم.
متاسفانه شوهرم که پسر یکی از دوستان پدرم بود، معتاد از آب درآمد. مانده بودم چهکار کنم. شوهر بیغیرت مجبورم میکرد بروم و برایش مواد مخدر بخرم.
باز هم دربرابر نگاه کثیف آدمهای بیسروپا قرار گرفتم. موضوع را به مادرم اطلاع دادم. با کمک او، از همسرم جدا شدم. مادرم با پساندازی که داشت، برایم اتاقی کرایه کرد. سر کار میرفتم و زندگی مستقلی تشکیل داده بودم. پدرم چند بار زنگ زد و گفت باید کمکش کنم. پول میخواست و من هم که نمیخواستم با او ارتباط داشته باشم، جواب تلفنش را نمیدادم. او و یکی از دوستانش شبی تاریک و سرد، میخواستند وارد خانهام شوند و پولهایم را بهزور بگیرند. موضوع را به ماموران کلانتری۴٣ اطلاع دادم. پدر مواد مخدر Drugs بسوزد که غیرت و ناموس و شرافت و معرفت افراد معتاد را لگدمال میکند. قرار شده به خانه مادربزرگم بروم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر