شکنجه های فرهاد در خانه افسانه
رکنا: «زن من زن نیست، برای خودش یک پا مرد است. مادرم راست میگوید من زن نگرفتهام، شوهر کردهام.» گوینده این حرفها مرد میانسالی است که به دادگاه خانواده آمده است. ازدواج فرهاد و افسانه بدون عشق شروع شد. یک آشنایی معمولی از طریق همسایهها بود که بسادگی هم به ازدواج ختم شد، بدون این که زیر و بم اخلاق یکدیگر را بشناسند.
فرهاد میگوید: زن من با اینکه خوبیهایی دارد، اما یک ایراد خیلی بزرگ دارد که باعث شده خوبیهایش هرگز به چشمم نیاید. او بشدت سلطهطلب و زورگوست. مشکل اصلی من این است که عنان زندگیام به طور کامل در اختیار زنم است. در یک کلام بگویم او یک زن سالار واقعی است. از توهین کردن به دیگران و تحقیر آنها هیچ ابایی ندارد. به اندازه 16 سالی که با هم زندگی کردهایم، همیشه تو سری خورش بودهام و هیچ جا آدم حسابم نکرده است. هرکاری که دلش میخواست انجام میداد و حتی نظر مرا هم نمیپرسید. با تمام خانواده من قطع رابطه کرده است و بیخبر از او به دیدن آنها میروم. بیچاره خانوادهام که شرایط زندگیام را میدانند، گلهای هم نمیکنند. سر هرچیزی باید حرفش را به کرسی بنشاند تا بگوید حرف اول و آخر را در خانه او میزند.
هفته پیش خواهرم دعوتمان کرد به خانهاش. زنم نمیخواست بیاید و با گفتن این حرف که خواهرت با بیمیلی من را به مهمانی Party دعوت کرده است، پس من نمیآیم، کاری کرد که مهمانی بهم بخورد. خیلی راحت به دعوت خواهر من بیاعتنایی کرد. وقتی به او اعتراض کردم، صدایش را بلند کرد وباز هم جلوی بچهها با لحن زشتی هرچه دم دهانش آمد به خانواده و مادرم گفت. بارها به او تذکر دادهام که جلوی بچهها احترامم را نگه دارد، اما گوشش بدهکار نیست و کار خودش را میکند. جلوی آنها به من میگوید دست و پا چلفتی و بیعرضه. میگوید اگر من نبودم، صاحب هیچ چیز در زندگیات نبودی. حالا اگر فامیل خودشان دعوت کنند، مگر من جرات میکنم مخالفت کنم؟ الان هم جراتش را ندارم و هرجا بگوید میروم. حوصله جرو بحث را ندارم. او خیلی دلش میخواهد در هر شرایطی حرف حرف او باشد و لازم باشد تا مرز رسوایی هم جلو میرود، اما حرفش را به کرسی مینشاند. دیگر همه فامیل اخلاق او را شناختهاند و کسی به خانه ما رفت و آمد نمیکند.
مرد میانسال ادامه میدهد: از زمانی که یادم میآید، زنم جلوی همه به من زور گفته و بیاحترامی کرده است. بارها شده جلوی مهمانها با لحن طلبکارانه انگار نه انگار که شوهرش هستم و مرد خانواده، سرم فریاد کشیده است. از خجالت فقط سکوت کردهام. اگر قرار باشد تصمیمی در زندگی مشترکمان بگیریم، نظر اول و آخر را او میدهد. در این 16 سال آنقدر بد با من رفتار کرده که حتی بچههایم هم آدم حسابم نمیکنند. بیشتر از اینکه از من به عنوان پدرشان حرف شنوی داشته باشند، گوششان به دهان مادرشان است و هرچه بگوید، جوابشان چشم است. بیرون بروند چیزی بخرند این زنم است که تصمیم نهایی را میگیرد. تنها نقش من در خانه این است که حساب بانکیشان را پر کنم تا مبادا بیپول بمانند. تمام رفتارهای زنم در این سالها باعث شده تا دیگر هیچ حسی به او نداشته باشم. البته جرات نمیکنم این حرف را رودررو به او بزنم و فقط به خاطر آبرو و موهای سفیدم چیزی نمیگویم. دیگر یاد گرفتهام با او بحث نکنم. من اصلا آدمی نیستم که اهل جنگ و دعوا باشم و هربار هم که بحثی بین من و زنم پیش میآید، همیشه این من هستم که کوتاه میآیم. تنها چیزی که باعث شده افسانه را در این سالها تحمل کنم، وجود بچههاست.
فرهاد میگوید: یکی از عادتهای بد زنم این است که دوست دارد در هر شرایطی او را تائید کنم. حتی اگر اشتباه کند و بداند در اثر آن اشتباه ممکن است زندگیمان نابود شود. فقط دنبال این است که حرف حرف او باشد. یک روز خیلی جدی به زنم گفتم مقصر من هستم که اجازه دادهام در زندگی مشترک این طور رفتار کنی. به محض اینکه این حرف را زدم، بشدت عصبانی شد و باز به خانوادهام توهین کرد و لقبهای بسیار زشتی به آنها چسباند. حتی بچهها را هم علیه من تحریک میکند تا آنها هم علیه عمههایشان حرف بزنند. به دلیل همین رفتارهاست که سالهاست برادران و خواهرانم پا به خانه من نمیگذارند. من آدم بسیار خجالتی هستم و با اینکه بارها خواهرم گفته به روانشناس مراجعه کنم، اما هیچوقت رویش را نداشتم و نمیدانستم اگر رفتم چه باید بگویم.
بگویم زنم آدم حسابم نمیکند؟ واقعا نمیدانم با زنم چطور برخورد کنم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر