از طرفی نگاه تحقیرآمیز و گاهی نیز دلسوزی‌های بیجای اطرافیان عذابم می‌داد. با اولین خواستگاری که برایم آمد، بدون هیچ تحقیقاتی لباس سفید عروسی تنم کردند و راهی خانه بخت شدم. دلم خوش بود که سر و سامان می‌گیرم و صاحب خانه و زندگی می‌شوم. شوهرم و خانواده‌اش با اینکه می‌دانستند دوران کودکی سختی پشت سر گذاشته‌ام، سر کوچک‌ترین مسئله‌ای مرا به باد توهین می‌گرفتند و از خانواده‌ام بد می‌گفتند. شوهرم دنبال بهانه می‌گشت که کتکم بزند. نمی‌دانم گناه من چیست که پدر و مادرم این‌طوری در حقم ظلم کردند و به راه خودشان رفتند. از این زندگی سرد و بی‌روح و حرف‌های تکراری خسته شده‌بودم و به خاطر همین، از خانه فرار Escape کردم. با اینکه زخم‌خورده چوب طلاق هستم، چون هنوز فرزندی ندارم، می‌خواهم تکلیف خودم را روشن کنم. از کلانتری١۶‌ به مرکز مشاوره پلیس Police معرفی شده‌ام. شاید اگر کس‌و‌کاری داشتم، این‌قدر تحقیر نمی‌شدم یا حداقل سایه‌ای روی سرم بود که راهنمایی‌ام کند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی