شوهرم خلافکار است او را دستگیر کنید

روزی که به خواستگاری ام آمد دلم خوش بود کار آبرومندانه ای دارد . پدر و مادرم هم خوشحال بودند و ما بعد از مشورت با پدر بزرگم جواب بله دادیم.

جلوی دوست و ‌آشنا سرم را بالا گرفتم و گفتم عروس شده ام. زندگی مشترک خود را با کمک های پدرم آغاز کردیم.

اما شوهرم از روز اول ناشکری می کرد و حرف های ناامید کننده ای می زد. او آپارتمانی که پدرم مفت و مجانی در اختیارمان گذاشته بود را به مسخره می گرفت و می گفت باید زندگی درست کنیم که همه اطرافیان حسرت آن را بخورند.

مشکل حامد این بود که در افکار رویایی سیر می کرد . وقتی از پیدا کردن اشیای عتیقه و زیر خاکی و گنج و طلا در حضورم خیالبافی می کرد سرم درد می گرفت.

دو سال گذشت. صاحب دختری خوشگل شدیم. فکر می کردم با تولد این بچه زندگی مان رنگ و روی دیگری به خود بگیرد.

ولی شوهرم همچنان در خیال خام پیدا کردن زیر خاکی سیر می کرد و عذابم می داد. او و دوستش چند جا را هم به صورت شبانه کندو کاو کردند و چیزی به دست نیاوردند.

هر روز که می گذشت نگرانی ام برای آینده بیشتر می شد. یک روز خبر آوردند شوهرم هنگام جستجو برای گنج با دوستش دعوا کرده و او را با چاقو زده اند.

خدا رحم کرد ، نزدیک بود بمیرد. بعد از این ماجرا فکر می کردم سرش به سنگ زمانه خورده باشد .

اما او حرف از انتقام می زند. تهدیدش کردم طلاق می گیرم. او را به مرکز مشاوره پلیس آورده ام. باید قول بدهد دست از افکار مسخره اش بردارد .

برای ساختن زندگی خوب باید تلاش کرد نه خیالبافی و رویاپردازی هایی که سرابی بیش نیستند.

غلامرضا تدینی راد

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی