مرد 40 ساله که ندامت و شرمساری در چهره اش موج می زد، پس از آن که به سوالات تخصصی افسر پرونده اش پاسخ داد به تشریح حوادث تلخ زندگی خود پرداخت و گفت: در سن 21 سالگی با داشتن همسر و فرزند به عنوان کمک راننده کامیون مشغول کار شدم تا بتوانم هزینه های زندگی ام را تامین کنم.

راننده کامیون فردی معتاد بود که مدام در مسیر راه توقف می کرد و مشغول استعمال مواد مخدر می شد. در این میان صاحب کامیون هم در تماس های مکرر از من می خواست تا بار را سریعتر به مقصد برسانیم ولی راننده اعتنایی نمی کرد و همین موضوع موجب درگیری لفظی بین من و او شد. در همین حال وقتی من از کامیون پیاده شدم «چنگیز» هم در این فرصت پدال گاز را فشار داد و از محل گریخت و مرا در جاده تنها گذاشت.

مالک کامیون در تماس تلفنی از من خواست هر طور شده او را پیدا کنم تا بار کامیون گم نشود. من نیز با خودروهای گذری خودم را به «چنگیز» رساندم. این جا بود که با او درگیری فیزیکی پیدا کردم ابتدا «چنگیز» با میله آهنی مرا مجروح کرد و من هم از شدت عصبانیت دست به چاقویی که داخل کامیون بود بردم و او را از ناحیه پا زخمی کردم در نتیجه «چنگیز» دچار خونریزی شدیدی شد که تا رسیدن به مرکز درمانی از پا درآمد و جان سپرد و من هم به زندان افتادم.

هر لحظه منتظر حکم قصاص بودم که با وساطت پدر و مادرم و بزرگترها ، اولیای دم با قبول پرداخت دیه رضایت دادند و بالاخره بعد از 10 سال از زندان آزاد شدم درحالی که همسرم نیز طی این سال ها به طور غیابی طلاق گرفته بود و فرزندم در خانه پدرم زندگی می کرد.

مدتی بعد از آزادی با زن دیگری ازدواج کردم در این جا بود که تصمیم گرفتم همه چیز را از نو شروع کنم با توجه به مهارتی که قبلا در پخت نان داشتم در حاشیه شهر مشهد نانوایی اجاره کردم و همراه همسرم و چند کارگر به تولید نان پرداختم.

درحالی که روزگارم را به آرامی در کنار همسر زحمت کش و 2 فرزندم می گذراندم، از طریق یکی از دوستانم با زنی مطلقه به نام فریبا آشنا شدم و او را در ازای 200 هزارتومان در ماه به عقد موقت درآوردم. این اولین گام در مسیر بدبختی ام بود.  در این میان یکی دیگر از دوستان دوران کودکی ام را مقابل نانوایی دیدم و او از من درخواست کار کرد. رسول که چندین سابقه سرقت از منازل را داشت با واردشدن به نانوایی پای مرا علاوه بر کار خلاف و دزدی به مجالس عیش و نوش در پارتی های شبانه نیز باز کرد.

او در چند مرحله تلویزیون های سرقتی را به نانوایی آورد و از من خواست که آن ها را بفروشم. من که در وضعیت اقتصادی بدی به سر می بردم با فروش تلویزیون ها پول خوبی به دست آوردم و این شروعی برای مشارکت در سرقت از منازل بود. موقع سرقت ها من در خودرو نگهبانی می دادم و آن ها با استفاده از شاه کلید در منازل را باز می کردند و اموال قیمتی و تلویزیون های LCD و ... را سرقت می کردند که فروش بعضی از این لوازم را من به عهده داشتم چرا که با داشتن نانوایی و کسب اعتماد، مردم از من خرید می کردند. این ماجراها ادامه داشت تا زمانی که از طریق همسر دوستم متوجه دستگیری او شدم و به تهران فرار کردم. چند روزی را در آن جا ماندم تا اوضاع آرام شود ولی درست زمانی که به مشهد بازگشتم کارآگاهان اداره عملیات ویژه مرا دستگیر کردند این گونه بود که با تنوع طلبی و زیاده خواهی ام به تباهی رسیدم و....

وبگردی