مرد بی نوا زن خائنش را در وضعیت بد در باغ دید !
رکنا: با کار ناشایستی که انجام داده ام از سوی خانواده همسرم طرد شده ام، آن ها دیگر به من به عنوان یک زن عفیف و پاکدامن نگاه نمی کنند. در حالی که من فریب دوست مطلقه ام را خوردم و برای آن که خودم را اثبات کنم در کارهای شیطنت آمیز و خلاف کاری های او شرکت کردم ولی باز هم خودم را مقصر می دانم چرا که...
خیانت یک زن کافی بود تا دنیایی از پشیمانی روی شانه هایش سنگینی کند.
سمانه در باغ به شوهرش خیانت کرد و همین آغازگر سرنوشت سیاه برای او بود!
زن 27 ساله در حالی که با دست و پاهای زخمی و آتل بسته، مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری نشسته بود، با ابراز ندامت از اشتباهات گذشته اش گفت: وقتی در رشته مهندسی دانشگاه پذیرفته شدم با جوانی به نام «بنیامین» ارتباط برقرار کردم.
آن روزها در اوج هیجانات روحی و روانی و عاطفی دوران جوانی بودم و به امید این که با «بنیامین» ازدواج می کنم هر روز بیشتر به او نزدیک می شدم و به بهانه های مختلفی مانند موضوعات درسی و یا گرفتن جزوه تحصیلی او را ملاقات می کردم اما هر بار که از بنیامین می خواستم به خواستگاری ام بیاید از این موضوع طفره می رفت و وعده های واهی به من می داد تا این که سال سوم دانشگاه با جوان دیگری که در رشته مهندسی برق دانش آموخته شده بود به اصرار خانواده ام ازدواج کردم.
از آن روز به بعد دیگر ارتباطم را با بنیامین قطع کردم چرا که دیگر ازدواج کرده بودم و نمی خواستم به همسرم خیانت کنم. «یعقوب» جوانی زیبا و آرام بود و خیلی مرا دوست داشت. 2 سال بعد زندگی مشترکمان در حالی آغاز شد که من از طریق اینترنت با یک شرکت مهندسی آشنا شده بودم و کارهای نقشه کشی شرکت را در منزلم انجام می دادم چرا که «یعقوب» با کار کردن من در بیرون از منزل مخالف بود.
در همین اثنا با دختر 26 ساله ای آشنا شدم که مدتی قبل از همسرش طلاق گرفته بود. رابطه ما با یکدیگر آن قدر صمیمی شد که او نیز کارهای نقشه کشی را در منزل ما انجام می داد و بیشتر اوقات را در کنار من بود. روزی فهمیدم که «گلاره» برای به دست آوردن پول از مردان متاهل اخاذی می کند و آن ها را سر کار می گذارد. من هم برای آن که خودم را اثبات کنم کارهای او را تقلید می کردم و به صورت تلفنی به آزار و اذیت دیگران می پرداختم.
مدتی بعد به طور اتفاقی «بنیامین» را در شرکت مهندسی دیدم که به تازگی مشغول به کار شده بود. آن روز خاطرات گذشته برایم زنده شد و به تحریک «گلاره» دوباره ارتباطم را با بنیامین شروع کردم تا این که با اصرارهای زیاد گلاره تصمیم گرفتم با «بنیامین» قرار حضوری بگذارم تا تولدش را جشن بگیریم. آن روز به همسرم گفتم در باغ یکی از دوستانم دعوت هستیم سپس همراه گلاره و با خرید هدایا و یک کیک بزرگ راهی باغی در خارج از شهر شدیم.
آن جا 2 نفر دیگر از دوستان بنیامین نیز حضور داشتند. هنوز یک ساعت بیشتر از ورود ما نگذشته بود که ناگهان در باغ به صدا درآمد. وقتی گلاره در را باز کرد در جایم میخکوب شدم! همسرم و برادرانم وارد باغ شدند و دست و پایم را شکستند... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
دست گلشون درد نکنه.ای کاش گردنت رو می شکستن!
دمشون گرم.باید گردنت رو میشکستن.لعنت بر آدم خیانت کار
ادمای اقایی بودند تو کثافت نکشتند!! سزای تو و امثال تو مرگ است و بس ...چرا که قبل از ازدواج حال و حولاتونو میکنید و بعد از نا اگاهی انسانهای شریف سو استفاده کرده و زندگیشون را به تباهی و سیاهی میکشانید و توبه گرگ هم مرگ است
دمشون گرم.باید گردنت رو میشکستن.لعنت بر آدم خیانت کار..کاش با اسید پودرت می کردند..خائن
باید تو کثافت رو میکشتن نه اون پسرهارو تا آشغال هایی مث شما نباشن هیچ مردی کاری ازش برنمیاد زن هایی مث شما نمک به حرام هستید در ضمن بیخود نیست همه مردم از زن هایی مثل تو متنفر هستن و دوری میکنن ...
چه مردای عقده ای..متاسفم براهمتون..بلدنیستین مثل ادم صحبت کنین،؟