خواستگاری عجیب از دختر 18 ساله برای مرد 60 ساله / عروس به 110 زنگ زد

مادرم مدتی در خانه های مردم کلفتی می کرد. او بعد از تولد برادر کوچکم، دچار کمردرد و بیماری شد. به عنوان بچه بزرگ خانواده احساس مسئولیت می کردم. هر کاری از کارگری روی زمین های کـشـاورزی گرفته تا مغزکردن پسته و گردو و شکستن قند انجام می دادم و کمک خرج خانه بودم.
ما در این شهر غریب هستیم و فامیل و آشـنـای درست وحسابی نـداریـم. وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برمی گردم، با پدرومادرم خوشوبش می کنم و بعد هم درسم را می خوانم. در تمام این سال ها شاگرداول بوده ام و ذره ای کم نیاوردم. چادرم را هم محکم روی سرم نگه داشته ام تا کسی فکر نکند چون فرد بی اراده ای هستم و... .
چندروزقبل مــادرم از همسایه مان مقداری پول قرضی خواست تا هزینه ثبت نام پیش دانشگاهی ام را جور کند. زن همسایه با پررویی تمام مرا برای پدر شصت ساله اش خواستگاری کرده و می گوید: شما که سروته ندارید، شر این دختر را زودتر کم کنید.

دیشب پدرم خودش را نفرین می کرد که چرا نتوانسته زندگی خوبی بسازد.
اشکش را که دیـدم، قلبم درد گرفت. گفتم اصلا ناراحت نباشید، ترک تحصیل می کنم. همسایه مان امروز پنجاه هزار تومان آورده بود و موضوع خواستگاری را با لحنی تحقیرآمیز دوباره مطرح کرد.
خانواده ام با او درگیر شدند. ترسیده بودم و به 110زنگ زدم ...