سرنوشت تلخ
باران گرفت و نادر مرا به خانه شان برد وقتی خنده شیطانی او را دیدم پشیمان شدم ولی دیر شده بود و ...
رکنا: دختر 19 ساله ای که در دام شیطانی یک جوان افتاده بود، سرنوشت عبرت آموزی دارد که می توانید آن را بخوانید.
پیش از آن که گرفتار دام شیطان شوم، ازخواندن سرگذشت دختران و پسران فریب خورده، بسیار ناراحت می شدم و نسبت به آنها بسیار احساس ترحم می کردم و آنها را افرادی شایسته نصیحت می دانستم.
در تمام دوران تحصیلم هیچ نقطه ضعفی از نظر موارد اخلاقی نداشتم. از داشتن دوست پسر و کارهایی از این گونه،به هیچ عنوان خوشم نمی آمد و همیشه حتی سعی می کردم دوستانم را، اگر زمینه چنین انحرافاتی را داشتند راهنمایی نمایم.
اما هنگامی که خود گرفتارمشکل شدم؛ فهمیدم همه کسانی که دچار انحراف و اشتباه شده اند، ذاتاً بی بند و بار نبوده اند؛ بلکه اغلب آنها نیز به مانند من، بیش از حد به خودشان اطمینان داشته و به راستی از همین نقطه ضعف بزرگ،ضربه خورده اند.
هنگامی که در کنکور دانشگاه قبول نشدم. تصمیم گرفتم شغلی پیدا کنم. تنها مادرم به خاطر دغدغه هایی که نسبت به محیط کار آینده من داشت، با اشتغال من موافق نبود و می گفت: «دخترم ،مهتاب جان! کار را می خواهی چه کار؟! بنشین درس بخوان و سال دیگر در کنکور شرکت کن، اکنون شرایط به گونه ای نیست که یک دختر جوان بتواند در هر محیطی کار کند!» ولی من به خاطر اعتماد بیش از اندازه به خود،تصمیم گرفتم حتماً شغلی پیدا کنم،تا به اصطلاح، متکی به خودم باشم و در آینده روی پای خودم بایستم.
از آن زمان در جستجوی کار برآمدم؛ تا سرانجام روزی در صفحه آگهی روزنامه ای، چشمم به یک آگهی افتاد. تماس گرفتم؛ قرار شد برای مذاکره به محل شرکت بروم.
به رغم نصیحت های مادرم که سعی می کرد مرا از یافتن کار باز دارد، رفتم. چون حقوق خوبی می دادند، پیگیری کردم و پس از مدت کوتاهی مشغول کار شدم.
چند روز بعد،اسامی دانشگاه آزاد اعلام شد و من قبول شده بودم؛ قبولی دانشگاه فرصتی به مادرم داد تا بار دیگر خطراتی را که در محیط کار مردانه می توانست در کمین یک دختر جوان باشد، به من گوشزد نماید.
پس از مشغول شدن به کار، سعی کردم مواظب برخوردها و رفتارهای دیگران نسبت به خودم باشم. در این میان، یکی از همکارانم که جوانی هم سن و سال خودم بود و در شرکت او را "آقا نادر" صدا می زدند، هر از چند گاهی سعی می کرد به شکلی سر صحبت را با من باز کند.
در ابتدا،به سردی با او برخورد می کردم؛ ولی بعدها که مقداری رویم باز شد،به سئوالات او کامل تر جواب می دادم. کار به جایی رسید که راجع به محل زندگی، موقعیت و وضعیت خانوادگی، اسم کوچک، تحصیلات و سایر اطلاعات شخصی ام پرسش کرده و من هم ناخواسته جواب می دادم.
کم کم احساس کردم نادر همه افکار مرا به خود مشغول کرده است. شب ها به حرفهایی که بین ما رد و بدل شده بود، می اندیشیدم و از این که در برخی صحبت ها پا را از حد معمول فراتر گذاشته بودم، خود را سرزنش می کردم.
در آن زمان، یکی از همکارانم که به او "فریباخانم" می گفتند و دارای شوهر و فرزند بود،به شکل های مختلف به من نزدیک شده و شروع به صحبت می کرد و در بیشتر سخنانش، بدون این که دلیل خاصی عنوان کند،درباره "نادر" حرف می زد و از منش و اخلاق و صفات نیک او سخن می گفت.
رفته رفته احساس کردم نادر در دلم جا باز کرده و هر چه می خواستم فکرم را متوجه او نکنم، نمی توانستم یا کمتر موفق می شدم. او هم هر چه پیش می رفت، خودش را بیشتر به من نزدیک می کرد. دیگر شوخی های لفظی بین ما امری طبیعی شده بود. روزی نبود که چیزی برای خوردن همراه خود به شرکت نیاورد و همیشه هم مرا دعوت می کرد تا با او همراه شوم. من هم که دیگر به دوستی با او بی میل نبودم، می پذیرفتم. ولی شب ها که به محاسبه می نشستم، پیوسته خود را ملامت می کردم و می دانستم که رفتن به سمت او، خواست شیطان است. ولی چه می کردم که دلم آلت دست شیطان گشته بود. در این بین، فریباخانم هم مرتب با الفاظ شیطانی خود، آتش بیار معرکه عشق دروغین ما بود.
یک روز، فریباخانم به من پیشنهاد کرد که برای خرید بیرون برویم؛ من هم به شرط پذیرفتن مادرم، قبول کردم. مادرم وقتی فهمید وی، شوهر و فرزند دارد، جای نگرانی ندید و پذیرفت. فردای آن روز وقتی به شرکت رسیدم، مستقیم پیش فریباخانم رفتم و گفتم: امروز آماده ام تا با هم به بازار برویم. اما او با بهانه کردن داشتن کار فراوان، به من پیشنهاد کرد که با نادر بیرون بروم.
او گفت: این مساله را با نادر در میان گذاشته و او نیز پذیرفته است! من اول جا خوردم و رنگم پرید؛ ولی زود به خود مسلط شدم. فریبا خانم هم شروع کرد به تعریف لذت های تفریح و گردش با یک دوست پسر، آن قدر گفت تا سرانجام راضی شدم!
ساعتی بعد، من و نادر در پشت میز رستورانی، گل می گفتیم و گل می شنیدیم. حالا دیگر من به تمام معنا دوست دختر یک پسر شده بودم که به جز نام و نام خانوادگی،هیچ چیز از او نمی دانستم. غذایمان تمام شد. اما یک دفعه هوا بارانی شد و باران شروع به باریدن کرد.
گویی تمام حوادث دست به دست هم داده بودند که من تا مرز سقوط پیش روم.نادر از فرصت استفاده کرده وگفت:بهتر است در این هوای بارانی، به منزلشان که در همان نزدیکی بود،برویم؛ تا باران بند بیاید. ابتدا زیربار نرفتم؛ ولی طبق معمول، شیطان وسوسه ام کرده و با این توجیه که رفتن به خانه آنها از ماندن در زیر باران بهتر است، پذیرفتم.
هنگامی که به خانه شان رسیدیم، متوجه شدم هیچ کس در منزل نیست. خیلی ترسیدم، به نادر گفتم: باید زودتر به خانه بروم، چون به مادرم گفته ام که زود بر می گردم. او وحشت زدگی مرا از چهره ام دریافته بود، مرا آرام کرد و قول داد به محض بند آمدن باران، خودش مرا تا نزدیکی منزلمان می رساند. بعد هم شروع به پذیرایی کرد.
پس از چند دقیقه، به یکی از اتاق ها رفت. من در این فاصله کوتاه، ناگهان به خود آمده و خود را نهیب زدم؛ که تو در یک خانه خلوت، با یک جوان غریبه چه می کنی؟! در همین فکر بودم که به یک باره دیدم مشتی مجله جلوی من روی زمین ریخته شد. از روی جلدشان حدس زدم که محتوی چیست،عکس های مستهجن روی جلد مجلات،از عکس های مبتذل تر درونشان خبر می داد.
با حالتی نگران، سرم را بالا آورده و به صورت نادر نگاه کردم. لبخندی که شیطان در پس آن نهان شده بود برگونه های نادرنقش بسته بود. با همان حالت شیطنت آمیز گفت: تا تو نگاهی به اینها بیندازی، من هم قهوه درست می کنم.
ترس و اضطراب همه وجودم را لبریز کرد، دیگر یک لحظه هم نمی توانستم آن محیط سنگین را تحمل کنم. با روی گشاده به پیشنهاد او پاسخ مثبت دادم؛ تا با خیال راحت به کارش بپردازد. به محض این که او به آشپزخانه رفت تا قهوه درست کند، فوری از فرصت استفاده کرده وشتابان به سمت در ورودی خانه رفتم تا خود را به خیابان رسانده و از یک دام شیطانی بگریزم اما چه سود که نادر که به تمام مراحل نقشه شوم خود به خوبی آگاه بود، در آپارتمان را قفل کرده بود.
نادر هنگامی که دریافت که من قصد فرار دارم شتابان به سوی من آمده ودستمالی آغشته به مواد بیهوشی را در جلوی دهان من گرفت وهرچه داد و فریاد زدم راهی به جایی نبرده و دیگر چیزی نفهمیدم و پس از گذشت مدت زمانی که به هوش آمدم در حالی که عفت و پاکدامنی خود را بر باد رفته می دیدم، دریافتم که توسط فرد دوره گردی که من را با شرایطی نامساعد در گوشه ای از خرابه های شهرمان یافته است به بیمارستان منتقل شده ام.
هنگامی که بار دیگر روی تخت بیمارستان نگاهای دلهره آمیز و پشیمانم به نگاه عاقل اندر سفیه مادرم گره خورد به خود اینگونه نهیب زدم که ای کاش به نصایح وپندهای خیر خواهانه مادر گوش فرا داده بودم ، تا به مانند چنین روزی کاسه چه کنم به دست نگرفته وبا آبروی خود وخانواده ام بازی نکرده بودم.
گرچه پس از زمانی نه چندان دور نادر ودیگر دوستان نابابش توسط پلیس دستگیر شدند تا به سزای اعمال ننگین خود برسند ولی مهر رسوایی بر پیشانی من کوبیده شده وهیچ راه گریزی از آن نبود.
نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره و مدد کاری اجتماعی:
کسانی که مدعیاند که روابط و دوستیهای نامتعارف بین دختر وپسر با انگیزه ازدواج شکل میگیرد، با کمی دقّت، در خواهند یافت که روح حاکم بر این گونه دوستیها، عاقلانه و از سر اندیشه نیست؛ بلکه در آغاز و یا پس از مدتی، تنها عامل ادامه روابط، میل و کشش جنسی خواهد بود.
وابستگیهایی که بین دختر و پسر ایجاد میشود، مانع گزینش صحیح و دقیق برای شریک آینده زندگی میشود و از آن جا که دختر یا پسر به فردی خاص وابسته شده، تمام نیکیها، خوبیها، زیباییها را در فرد مورد علاقه خود میبیند و دیگر توان مشاهده عیوب احتمالی طرف مقابل را ندارد؛ زیرا از روی علاقه و از پشت عینک وابستگی، به طرف مقابل نگاه میکند؛ نه با نگاه خریدار و نه با نگاه نقادانه و بررسی کنندهای که تمام نقاط ضعف و قوت او را در ترازوی حقیقت بین، مورد دقت و مشاهده قرار دهد.
دوستی و ارتباط احساسی و غیرعاقلانه قبل از ازدواج، راه عقل را مسدود و چشم واقعبین انسان را کور میسازد و اجازه نمیدهد تا یک تصمیم صحیح و پیراسته از اشتباه گرفته شود. این نوع انتخابها که در فضایی آکنده از احساسات و عواطف انجام میگیرد، به دلیل نبود شناخت عمیق و واقعبینانه، اگر هم به ازدواج منتهی شود، زندگی مشترک را تلخ و آینده را تیره و تار میسازد.
روابط دختر و پسر، بیش از آن که مفید باشد، تهدید کننده نهاد خانواده در جامعه به شمار میآید. با نگاهی به آمار میتوان دید که آمار طلاق در بین کسانی که قبل از ازدواج، ارتباطهای دوستانه داشتهاند، بالاتر است. از طرفی آشنایی و ارتباط دختر و پسر در محیط اجتماع، بیشتر از آن که معرفتساز باشد، فروزنده هوسها و معرفتسوز است. عمدتاً دیده میشود فرد آن گونه که هست، خود را نشان نمیدهد یا به سبب محبت و عشقی که ایجاد شده، نمیتواند عیوب طرف مقابل و جوانب مختلف قضیه را بسنجد. بیشتر رفتارها در آشناییهای خیابانی به شکلهای تصنّعی ابراز شده وفجایع وعواقب ناخوشایندی را برای افراد به همراه خواهد داشت.
نویسنده:"سید مجتبی میری هزاوه"، اداره اطّلاع رسانی معاونت اجتماعی استان مرکزی
اخبار اختصاصی حوادث رکنا را از دست ندهید:
3 ببر مردی را در برابر چشمان همسر و دخترش دریدند /فیلم و عکس (14+)
شوخی بی شرمانه 2 دختر دانش آموز با همکلاسی شان / خواستگاری که فقط به آبروریزی فکر می کرد+عکس
تقاضای عجیب و همزمان طلاق از سوی خواهران دوقلوهای تهرانی
بلایی شومی که سر دختر 15 ساله پس از خارج شدن از مدرسه آمد+عکس
دو پسر شیطان صفت با تهدید چاقو زن جوان مطلقه را به بیابان های اطراف شهر بردند و ...
بلای وحشتناکی که مرد زندانی در ملاقات حضوری سر زن نگونبختش آورد
فاجعه ای که پس از به هوش آمدن مجرم رقم خورد +فیلم و عکس
نقشه شیطانی 2 جوان برای دختر دانشجویی را که در خیابان بروشور پخش می کرد/ مرا به یک خانه قدیمی بردند و ...
قدام کثیف یک مرد که در سایت های همسریابی زنان را شکار می کرد
شوهرم به خواستگاری یک دختر رفته بود/ از اردشیر خواستم بهرام را ادب کند که ...
پیامک های سرگردان/شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!
درخواست شرم آور مرد 58 ساله از دزد 20 ساله / مرا به خانه اش برد و ...+عکس
وقتی خودم را کنار یک مرد غریبه دیدم شوکه شدم ولی دیر شده بود و آبرویم رفت!
اقدام وقیحانه 4 جوان با دختر در مقابل چشمان مادر بدکاره+عکس
چند بار صفحه حوادث میخوندی این بلاها سرت نمی اومد.بنده خداها هر چی می نویسن و هر چی میگن کو گوش شنوا.
هر روز بدتر از دیروز موندم دوره ما نه اینترنت بودو نه رسانه به شکل امروزی اما کمتر این اتفاقها میفتاد اما امروزه با این همه آگاهی و ... بازم هر روزه شاهد این اتفاقات هستیم.نمیدونم شاید بعضی ها مغز خر خوردن!!
با سلام. درست است كه دوستي ها عاقبت به تمايلات جنسي سوق پيدا مي كند اما مگر ازدواج چيست؟! اگر اين تمايلات جنسي نبود آيا به راستي كسي ازدواج مي كرد؟البته 18 يا 19 سال، سن مناسبي براي دوستي هاي اينچنيني نيست. اما براي ازدواج مگر راهي جز شناخت افراد براي پس از ازدواج نيست؟اگر بخواهيم به دروغهايي كه فرد قبل از ازدواج مي گويد و پس از آن مواجه با اين دروغگوييها مي شويم اعتماد كنيم نمونه اش مي شود خيلي از زندگيهاي اطراف ما. مگر اينطور نيست؟؟!!!دختري كه تنها به خانه اي قدم مي گذارد كه مي داند جز او و پسري كه به خطا يا ثواب واقعا دوست او مي باشد كس ديگري در آن مكان حضور ندارد،خود آماده انجام اين خطا مي باشد حال اگر پسر شدت عمل و يا خلاف قانون عمل كند ، خوب مگر خود دختر طبق قانون عمل كرده است و عمل وي يك عمل خير خواهانه بوده است؟ خير او براي هوا و هوس داخل آن خانه شده اما پشيمان گشته است.اينكه جامعه شناس شما مطرح مي كند اين دوستي ها غلط است ممكن است بگويد پس چگونه مي توان شخص منتخب ازدواج را شناخت؟ نگوييد از روي خانواده. چون خودم تجربه كردم كه خانواده اي بسيار عالي دختري را پرورانينده بودند لوس نونور و بسيار بسيار خودخواه!!!!!!!!!تحصيل كرده خانواده اي ورزشكار ،استاد دانشگاه، رنج كشيده و.....اما بنا به دلايلي او را بسيار خود مختار و آزادانه در انتخاب گذاشته بودند حالا در هر كاري.جامعه شناسان ما هميشه طلاق را عملي زشت و قبيحانه و طلاق نگرفتن را دليلي براي موفقيت در انتخاب و يا خنده دار تر از آن ، خوشبختي مي دانند!!!!!!!!!!!!!!!!!متاسفم. طلاق همانند ازدواج عملي آگاهانه است حتي اگر در اين ميان بچه و يا حتي زن يا مرد قرباني گردند. آن هم مقوله ايست همانند ازدواج. اشتباه كرده حالا جبران مي كند. حالا جامعه شناس ما بيايد بگويد جامعه چه مي شود و يا چه مي گردد.وقتي جان به لب آمد ديگر جامعه براي شخص چه معنايي مي تواند داشته باشد؟!!حتما شنيده ايد كه مي گويند فقط براي بچه ام است كه زنده هستم و يا مي خواهم كه زنده بمانم. آيا اين فرد را فردي خوشبخت ارزيابي مي كنيد يا سر خورده اي كه دراد ذره ذره آب مي شود؟؟؟حتما چون طلاق نگرفته است و به اصطلاح دارد زندگي مي كند؟!!!!!!!!!!!!حالا بپردازيم به حادثه ياد شده. متاسفم كه رخداده اما قرباني خود اعتراف مي كند كه مقصر بوده است و براستي كه درست مي گويد.اما تحليل جامعه شناس ما تحليل درستي نيست كه ارتباط دوستانه و يا خارج از ضوابط هميشه عامل تباهي و نيستي خواهد گرديد. اگر اين ارتباط مثال زده شده در حد و اندازه خود فراتر نمي رفت و طولاني تر و آگاهانه تر بود شايد حتي به ازدواج نيز ختم مي گرديد اينطور نيست؟؟!! بگذريم. متاسفانه جامعه شناسان ما هميشه در كتابها پاسخ حوادث را مي يابند و يا چند آمار هماهنگ شده را ملاك سنجش خويش مي دانند. اما براستي اينطور نيست و بايد كمي واقع بينانه تر با اينگونه تحليل ها موضوع رابررسي كرد و ...... والسلام و عليكم و ....