کیانای هفت ساله در خواب ناز بود که سایه نحس مرد 37 ساله روی تنش افتاد + عکس

خانواده این کودک با مرور لحظه به لحظه آنچه بر سر طفل بی‌گناه‌شان در آن تاریکی محض قساوت و سنگدلی آمده، در این چند روز هر ثانیه مرده‌اند و زنده شده‌اند. کیانای هفت ساله در خواب ناز بود که سایه نحس مرد 37 ساله بر سرش افتاد.  کسی که نام مرد نمی‌توان بر او نهاد که نام مردی و مردانگی عزت و احترام دارد.  شبح سیاه، کودک را از روی زمین بلند کرد و آرام از خانه بیرون زد. او سوار بر موتورسیکلت، دخترک را به خانه خودش برد و گریه‌های کیانا کوچولو رحمی بر دلش ننشاند و... .

جسد دخترک در حالی زیر چند تکه سنگ بزرگ داخل باغ پدری‌اش کشف شد که چشم‌های نازنینش را بر دنیای سرد و بی‌روح آدم‌های سنگدل بسته بود. او نگاهش را به آسمان دوخت و همچون کبوتری کوچک به سوی بهشت پرکشید. کیانا اولین و تنهاترین قربانی این جنایت فجیع نیست. پدر، مادر، خواهر و برادرش و همه اقوام و آشنایان و کسانی که خبر مرگ مظلومانه‌اش را شنیدند و از همه مهم‌تر خود عامل جنایت که سرنوشتش را به تباهی کشانده، قربانیان این فاجعه غم‌انگیز هستند. به کجا رسیده‌ایم که متهم به قتل، چنین بلایی بر سر کودکی می‌آورد که هم سن فرزند خودش است؟ بشر امروزی در اوج تکان‌ها و جهش‌های پی در پی تغییر و تطور و شتاب آمیزی به سر می‌برد و زندگی سخت و پیچیده‌ای را در دنیایی مجهول ادامه می‌دهد؟ این همه تغییر، نظام زندگی آدم‌های بی‌احساس، کم حرف، گوشه گیر و خشن و عصبانی امروز را تحت تأثیر خود قرار داده است. در این شرایط، بشر نیازمند صلح با زندگی است و باید مهمات ویرانگر غرور و خودخواهی و منیت و فساد را کنار بگذارد و در کنار علم و آگاهی که در دهکده جهانی ارتباط‌های سریع و دانش و فناوری آموخته به ارزش و اصول اساسی زندگی نگاهی به روز، جامع و نیازسنجی شده داشته باشد. اینک وقت آن است که نظام تعلیم و تربیت، آستین همت بالا بزند و به طور جدی وارد عمل شود. چرا که دیگر نمی‌توان با جمع کردن افراد و اصرار بر پذیرش ارزش‌های مشترکی که در گذشته‌ها شکل گرفته، زندگی فردی و اجتماعی را مدیریت کرد بلکه برای پاسخ به این سؤال که چرا و برای چه باید با هم زندگی کنیم نیازمند پاسخ‌های قوی و قانع کننده‌ای هستیم. در زندگی ماشینی امروزی، کارکردهای خانواده تغییر کرده و نظام تعلیم و تربیت همچنان با شیوه‌های سنتی به پیش می‌رود و این دو نهاد مؤثر در شکل‌گیری شخصیت و آموزش و رشد فکری و عقلی افراد، همخوانی چندانی با هم ندارند. آنچه مسلم است این که خانواده و مدرسه وظیفه‌ای خطیر برای آشنا کردن مردم به حقوق و مسؤولیت‌های خود و همچنین توسعه مهارت‌های اجتماعی و تشویق به کارکردهای گروهی آنان دارند تا هر فرد بتواند به وظیفه خود به درستی عمل کند. این که افراد بیاموزند وظایف اجتماعی خود را مطابق قوانین رسمی و عرف و شریعت هماهنگ کرده و چگونگی استفاده از حقوق و اجرای وظایف خود را درک کنند و دریابند که چگونه رعایت حقوق و احترام به حقوق دیگران، حق و خواسته‌های آنها را محدود نمی‌کند نکته مهمی است که نهاد خانواده و نظام آموزشی کشور باید بر آن توجه بیشتری داشته باشند. مرگ مظلومانه کیانا و قتل ستایش کوچولو و کودکان و دختران و پسران دیگری که به این شکل قربانی شده‌اند و همچنین سرنوشت برباد رفته افرادی که مرتکب این جنایت‌های تأسف بار می‌شوند و شاید گروهی نیز همچنان نیت‌های کثیفی در سر داشته باشند زنگ خطری است برای همه ما که یک گام از حالت احساسی و حسرت و افسوس فراتر نهاده و دقیق و جامع فکر کنیم. دیگر وقت آن رسیده که از خود بپرسیم چرا بین نقاشی‌هایی که بچه‌های‌مان در مدرسه می‌کشند و کارشناس مشاوره حاضر در محیط آموزشی ارتباط چندانی نیست؟ آیا تنها پلیسی دیدن این وقایع تأسف بار و قضایی کردن موضوع از منظر برخورد با جرم می‌تواند اثربخشی لازم را داشته باشد؟

پس نقش پیش‌بینی‌های آگاهانه برای پیشگیری‌های اصولی و اساسی چه می‌شود؟ آیا رسانه‌ها و مطبوعات به رسالت خطیر خود در اطلاع‌رسانی پیشگیرانه و آگاهی بخشی به جامعه به خوبی ایفای نقش می‌کنند و با این که فقط به ارایه خبر بسنده می‌شود؟ افکار عمومی و جامعه ما از انتشار سریع اما بدون واکاوی چنین اخباری چقدر آسیب آشکار و پنهان می‌بیند؟ چه اقدامی برای تأمین سلامت اجتماعی جامعه انجام داده‌ایم؟ و سؤال‌های بی‌شمار دیگر که اگر بی‌جواب بمانند بر شمار قربانیان واقعه مرگ هولناک کیانا و ستایش کوچولو روز به روز افزون خواهد شد؟ آنچه امروز شاهد آن هستیم و خبر از جرم و جنایت‌هایی می‌شنویم که مایه تأسف و تأثر هستند جز سهل انگاری در پیدا کردن جواب‌هایی قانع کننده برای این سؤال‌های بی‌شمار است؟ یکی بر سر شاخ بن می‌برید و... . او نمی‌دانست چه می‌کند و آیا ما هم نباید ببینیم چه کرده‌ایم؟ انگیزه متهم به قتل کیانا کوچولو، انتقام به خاطر اختلاف‌های خانوادگی و یا هر چه باشد (که البته این موضوع نیز نیاز به مطالعه و بررسی علمی و کارشناسی دارد) نیز دومین زنگ خطر برای جامعه خواهد بود که باید جرم شناسان و جامعه شناسان و روان شناسان و مسؤولان فرهنگی، اجتماعی و پلیسی و قضایی کشور را هوشیارتر سازد. نکته آخر این که غفلت‌های ما در کارکردهای نهاد خانواده، نظام تعلیم و تربیت و سیستم‌های جامعه با توجه به هجمه‌های ضد فرهنگی دشمنان در فضاهای مجازی مسؤولیت‌مان را بیشتر می‌کند.

غلامرضا تدینی راد