به این پسر مو بلوند جذاب هیچ دختری نه نمی گوید ! + عکس پسر زیبا !

«از آنهاست که نمی‌توانی به او نه بگویی. از آنهاست که نقش‌ها هم نمی‌توانند به او نه بگویند. کلا از آنهاست که نه گفتن به آنها، کار اشتباهی است. فقط خودت را مسخره می‌کنی.» این شاید بهترین شروع درمورد «برد پیت» نباشد اما نخستین شروعی است که به ذهن آدم می‌رسد. آیا بهترین شروع ممکن است؟ قطعا نه ولی بدترین شروع ممکن هم نیست. بیایید یک بار دیگر شانس‌مان را امتحان کنیم.

پسر مو بلوندی که هیچ دختری به او «نه» نمی‌گوید

«در نگاه اول، آدمی که جنیفر آنیستون را در اوج شهرت و محبوبیت رها  می‌کند تا با هنرپیشه جوان‌تری بپرد به نام آنجلینا جولی را چطور باید ارزیابی کنیم؟ پاسخش ساده است. آدمی که توانسته دل دو نفر از بهترین و زیباترین خوب‌رویان هالیوود را هم برباید و هم به ترتیب و نوبت بشکند و از منظر اجتماعی آسیبی هم نبیند، برای خودش کم‌ شخصیتی نیست. این از آن موقعیت‌هایی است که نصیب هرکسی نمی‌شود. خراب کردن یکی از این ازدواج‌ها برای خراب کردن کارنامه خودت یا دست‌کم دو سه طبقه سقوط در جایگاه شغلی کافی است چه برسد به دوتا. آدمی که آنیستون را رها می‌کند تا به جولی برسد - و آنقدر جذاب هست که همه فحش‌ها و ندامت‌ها به جولی برسد و خودش همچنان محبوب جامعه هواداران بین‌المللی خود بماند- آدم کاریزماداری است. این قبول. ولی آدمی که می‌تواند از آنجلینا جولی در اوج شهرت جدا شود - و باز هم زمین نخورد و به مسیر خود ادامه بدهد- آدم توقف‌ناپذیری است که کسی نمی‌تواند زمینش بزند.

هر وقت برد پیت را نگاه می‌کنی، در حال پوزخند زدن است حتی اگر پوزخند نزند! کلا آدمی نیست که گریه کند یا ببازد. همیشه یک پوزخند خفیف را گوشه لبش می‌بینی. یک مرد خودساخته و موفق که با نظرات قبلی‌ها و پیشینیان مخالف است، کارها را خودش دست می‌گیرد و با قدرت می‌رساند به جایی که باید. کمتر پیش آمده که نقش بازنده‌ها را بازی کرده باشد و اگر هم بازی کرده باشد (مثلا مکزیکی)، قطعا آخر بازی را برده. قطعا آخر بازی لبخند روی صورتش بوده. قطعا با پوزخند جنگ را به سود خودش به پایان رسانده. بیایید در این جمع‌بندی روزنامه فرهیختگان نگاهی بیندازیم به کاراکترهایی که او ایفاگر نقش‌شان بوده.

در «تلما و لوییز» جوانک علاف و جذابی است که به یکی از دو بانوی مکرمه بانک زن، بند می‌کند. در درام همچنان باشکوه «افسانه‌های پاییزی»، جوان عاشق پیشه‌ای است که به جنگ می‌رود و بعد برای فرار از غم از دست دادن برادری که با عشق او ازدواج کرده، به دل طبیعت می‌زند. بی‌اعتنا به جنگ و قوانین آن و همچنین افتخار و ثروت و شهرت. او حتی در جنگ جهانی اول هم مثل سرخ‌پوست‌ها می‌جنگد.

پسر مو بلوندی که هیچ دختری به او «نه» نمی‌گوید

در «باشگاه مشت‌زنی» خود جنس است. پوزخند او متوجه جامعه و نظام اجتماعی است. او آدم‌ها را به جنگیدن با ترس‌های درونی‌شان از سیستم ترغیب می‌کند. در «دوازده میمون» همین‌طور. روزی که حیوانات باغ وحش را در شهر رها می‌کند، به نظام شهری و تبعیض‌هایش پوزخند می‌زند. در «هفت» نقشش جدی است اما می‌توانی رگه‌هایی از طعنه‌هایش به «مورگان فریمن» را حس کنی. نقش کارآگاه جوانی را بازی می‌کند که معتقد است روش‌های کارآگاه مسن‌تر جواب نمی‌دهد و بیشتر دنبال مرد عمل بودن می‌گردد. اینکه برود در خیابان‌ها دنبال قاتل بگردد و زیر باران تعقیبش کند. چه نقش شاهکاری و چه پایان غم‌انگیزی.

در «ملاقات با جو بلک»، فرشته مرگی است که به زمین آمده تا جان پیرمردی را بگیرد اما به قوانین بهشت پوزخند می‌زند و به او مهلت زندگی می‌دهد. یک پوزخند پنهانی را هم می‌گذارد برای آخر قصه وقتی، به دروغ خودش را بازرس اداره حسابرسی معرفی می‌کند تا هم پیرمرد را از توطئه اطرافیانش نجات دهد و هم حال چند زیرآب‌زن پست‌فطرت را بگیرد.

این پوزخندها ادامه دارد. در «اسنچ» یا «قاپ‌زنی»، کولی طراری است که هنرش کلاه گذاشتن سر مردمان است. طبیعتا آن پوزخند همیشه کنج لبش، آماده برای شکفتن! در «یازده یار اوشن»، به همراه دوستانش، دنبال سرکیسه کردن رئیس یکی از بزرگ‌ترین کازینوهای دنیاست. در جاسوس‌بازی، ماموری خسته از سیاست‌بازی و کثافتکاری سیاستمداران است که به همه چیز پشت پا می‌زند تا عشقش را بیاید.

در فیلم‌هایش با تارانتینو یا کوئن ها، قصه همان است. در «پس از خواندن بسوزان»، موقع گلوله خوردن از «جرج کلونی»، پوزخند گنده‌ای روی صورتش نقش بسته. او جوانکی است ابله و خوشگذران که می‌خواهد دفتر خاطرات یک جاسوس بازنشسته آمریکایی را به سفارت روسیه بفروشد! هنگام معامله، روس‌ها ناباورانه به مرد احمق و خندان روبه‌روی خود نگاه می‌کنند و با اعتراض و قهر به او می‌گویند که «ایدئولوژیک» نیست و او هم این را تایید می‌کند تا موقعیتی که در آن قرار گرفته، مضحک‌تر شود.

در «حرامزده‌های لعنتی» از «تارانتینو»، افسری است که می‌خواهد در دل ارتش آلمان، ترس به پا کند. او با چاقو و پوزخند، به دشمنانش ملحق می‌شود و روی پیشانی‌شان، یک آرم نازی حک می‌کند و پوست کله‌شان را می‌کند. یک موقعیت پوزخندی دیگر. اما وای از آن صحنه‌های اکشن نهایی که در سکانسی نمادین، نماد جامعه سینما و حتی نماد جامعه متمدن می‌شود و فرقه آدم‌کش «چارلزمنسون» را به وحشیانه‌ترین شکل ممکن ادب می‌کند و جان «شارون تیت» و بقیه را نجات می‌دهد. او در حال پوزخند زدن به تاریخ است.

فیلم سرگرم‌کننده و جذابی مثل «قطار سریع‌السیر» شاید دستاویز خوبی برای منتقدانی که علاقه‌مند به تفسیر و تأویل‌های چندلایه هستند ایجاد نکند و حتی اگر کسی بخواهد آن را چندبار ببیند، قصد و نیتی غیر از سرگرمی نداشته باشد اما این فیلم توجه ما را به یک نکته مکرر و جاافتاده جمع می‌کند؛ چرا برد پیت در ۶۰ سالگی هنوز اینقدر جذاب و پرطرفدار است؟ او سعی نمی‌کند با حرکت‌های عجیب‌وغریب به چهره‌اش تنوع ببخشد اما همین شمایلی که از خودش ساخته محبوبیت دارد.

پسر مو بلوندی که هیچ دختری به او «نه» نمی‌گوید

از دورانی که برد پیت می‌توانست جوان‌اول فیلم‌های آمریکایی باشد، خیلی گذشته است. موهای بلوند و ابریشمین او و چهره معصومش دیگر کارکرد گذشته را ندارند و حالا با یک مرد پابه‌سن، البته با بدنی ورزیده و لحنی بم و برجسته و باجذبه طرف هستیم. در سینمای خیلی از کشورها، بعضی از هنرپیشه‌ها به‌دلیل زیبایی ظاهری معروف شدند اما با پابه‌سن‌گذاشتن‌شان دیگر حلاوت اولیه را ازدست دادند. برد پیت اما همچنان توانست در اوج بماند و این قطعا تصادفی نیست. 

برد پیت برای ادامه کارش در نقش‌های متنوعی بازی کرد اما غیر از چهره یک نظامی آمریکایی که چندین بار تکرار شد، دو فیلم «باشگاه مشت‌زنی» و «یازده یار اوشن»، حال‌وهوای بسیاری از فیلم‌های بعدی او را مشخص کردند. یازده یار اوشن که فیلم «قطار سریع‌السیر» در  همین دسته‌بندی قرار می‌گیرد، یک اکشن سرخوشانه است که ژست جدی برد پیت در آن خودش نمک خاصی به قضیه می‌دهد.

تا قبل از این برد پیت توانسته بود به بازیگری جاافتاده در سینمای آمریکا تبدیل شود و چند نقش مهم و تحسین‌شده هم در کارنامه داشت اما از ۲۰۰۴ به‌بعد، به چهره‌ای جهانی تبدیل شد، چهره‌ای که در تمام دنیا علاقه‌مندان سینما او را با نام خودش و یادآوری لااقل چند فیلمی که بازی کرده بود می‌شناختند. او هم در فیلم‌های پرفروشی بازی کرده بود و هم اینکه شأن خودش را خیلی پایین نمی‌آورد و در آثار سبک و سخیف بازی نمی‌کرد.  از نقش‌های اصلی و مهمی که پیت بعد از این بازی کرد، می‌شود فیلم جنگی حرامزاده‌های بی‌آبرو در سال ۲۰۰۹ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو را نام برد که برای اولین‌بار در جشنواره فیلم کن به‌نمایش درآمد. در سال ۲۰۱۰ هم پیت در درام تجربی ترنس مالیک با نام «درخت زندگی» همبازی شان پن، بازیگر استوره‌ای زندگی‌اش شد. این فیلم برنده نخل طلای جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۱۱ شد. از نقش‌های موفق بعدی او می‌توان به «کشتار با لطافت» به کارگردانی اندرو دومینیک، در سال ۲۰۱۲ اشاره کرد. همچنین «جنگ جهانی زد» ۵۴۰ میلیون دلار در باکس‌آفیس سرتاسر جهان فروخت و تبدیل به پردرآمدترین فیلم پیت شد. سپس در سال ۲۰۱۳، او تهیه‌کننده فیلم «۱۲ سال بردگی» شد و نقش کوچکی هم در آن ایفا کرد.