افشاگری کاپیتان بهنام که 381 مسافر را نجات داد ! / همه به خلبان ایرانی تعظیم کردند ! + عکس ها
«یک روایت» عنوان رشتهگفتوگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیتهای شناختهشدهٔ ایرانی را از زبان خودشان روایت میکند.
کاپیتان بهنام که خلبانی ایرانی است در سیزدهم فوریه سال ۲۰۱۸ توانست با تلاش و مهارت بسیار یک هواپیمای مسافربری را که دچار نقص فنی شده بود، با ۳۸۱ سرنشین در هاوایی سالم به زمین بنشاند.
بچه بود که پدر و مادرش آخر هفتهها آنها را به جاهای مختلف میبردند. او چهار خواهر دارم ولی زمانی که ۹ ساله بودو دو خواهر داشت، با پدر و مادر به فرودگاه مهرآباد رفت و آنجا یک بوئینگ ۷۴۷ پَنَم را دید. وقتی با آن عظمت تیکآف کرد، همانجا فهمید که در آینده عشق اش این است و میخواهد خلبان شوم.
وقتی به خانه برگشتند، به پدر و مادرش از این علاقه گفت. آنها خندیدند و گفتند که برای او خیلی خوب است و امیدوارند که بشود. این آرزو را به همه فامیل از بزرگ و کوچک گفت که میخواهد خلبان بوئینگ ۷۴۷ شود. خیلی خندیدند.
کاپیتان بهنام در کودکی
کاپیتان بهنام می گوید : من تنها پسر خانواده بودم. در سال ۱۹۷۶ آنقدر برای اینکه بتوانم خلبانی بخوانم به پدر و مادرم فشار آوردم که در نهایت من را نزد آقایی در نیروی هوایی بردند که ببینیم آیا میشود در ایران خلبانی بخوانم. آن آقا از من پرسید که تو دندانت را پر کردهای؟ گفتم بله، یکی دو دندان آخر را پر کردهام. گفت به همین دلیل نمیتوانیم به تو اجازه خلبان شدن بدهیم. برای من پرسش پیش آمد که دندان پرشده چه ارتباطی به خلبانی دارد، ولی خب نظر آنها این بود. من اما دو پای خود را در یک کفش کردم که پدر و مادرم برای خواندن خلبانی من را به خارج از کشور بفرستند تا آنجا درس بخوانم و برگردم به کشورم خدمت کنم.
من در لندن در آشپزخانه یک رستوران ایتالیایی کار میکردم و ظرف میشستم. بنابراین خودم هم مقداری پول جمع کرده بودم. ولی موقع رفتن به آمریکا یک چمدان در دستم بود و ۲۰۰ دلار در جیبم. با این حال هیچ وقت نگذاشتم نداشتن پول من را دلسرد کند.
وقتی که با ویزای ششماهه وارد آمریکا شدم، من مدرسه را شروع کردم، چهار پنج تا پرواز که کردم، دیدم پولم سریع دارد تمام میشود. از مربیهای آنجا که پرواز میکردم پرسیدم چه پیشنهادی برای من دارند؟ زیرا همیشه فکر میکنم که هرکسی وارد مسیر زندگی من میشود، شخصی است که خیلی ارزش دارد و من میتوانم از این افراد یاد بگیرم.
با تمام مربیهای پرواز آنجا آشنا و دوست شده بودم و آنها به من پیشنهاد کردند که «تمام دورههای روی زمینی را بردار و بخوان و مدرکش را بگیر». همه آن مدارک را من گرفتم. با اینکه من ۱۰- ۱۵ ساعت بیشتر پرواز نداشتم، توانستم مربی پرواز روی زمین شوم و تئوری درس بدهم.
با درسدادن تئوری، دو اتفاق برای من افتاد؛ اول اینکه در هوانوردی بودم. همچنین توانستم درآمد کوچکی به غیر از مدرسه داشته باشم زیرا شخصاً به دوستان و کسانی که مشکل داشتند درس میدادم و آنها به من ساعتی هشت دلار پول میدادند. به این ترتیب توانستم معلومات خودم را بیشتر کنم، چون اگر بخواهید چیزی را خوب یاد بگیرید، باید شروع کنید به درسدادن آن چیزی که یاد گرفتید، با این روش دانش و اطلاعات خودتان بالاتر میرود.
کاپیتان بهنام درباره پرواز وحشتناک و نجات جان مسافرانش می گوید : پرواز خیلی خوبی بود. میدانید که هونولولو روی اقیانوس است و هیچ فرودگاهی هم اطراف آن وجود ندارد. ۴۰ دقیقه یا ۳۲۰ کیلومتر بعد از هونولولو موتور سمت راست منفجر شد. تا پیش از آن برای هیچ بوئینگ ۷۷۷ اتفاق نیفتاده بود؛ مواردی بوده که موتور خاموش میشد یا روغن آن کم میشد و ما موتور را خاموش میکردیم. در آن پرواز آن چیزی که دور موتور را میگیرد و به آن کالینگ میگوییم، کنده شد و با سرعت حدود ۸۰۰ کیلومتر در ساعت معادل ۵۵۰ نات از هواپیما جدا شد و اینقدر قدرت لرزش زیاد بود که هواپیما به سمت موتوری که از بین رفته بود، چرخید.
در تصویر موتور آسیبدیدهٔ هواپیما پس از فرود دیده میشود
کنترل هواپیماهای دوموتوره وقتی یک موتور آن خاموش میشود، خیلی مشکل است. شرایط خیلی مشکلی بود. در ارتفاع ۳۶ هزار فوتی بودیم. در کاکپیت من بودم و کمک خلبانم، با یک خلبان دیگر که آن هم خلبان یونایتد بود. چون مسافر زیاد بود و صندلی خالی برای این خلبان نداشتیم، دو صندلی خالی در کابین خلبان هست، ایشان آنجا نشسته بودند.
این هواپیما در حقیقت ۳۶۴ نفر بیشتر ظرفیت ندارد ولی آن روز ما ۳۸۱ نفر داشتیم. بچههایی که زیر دو سال هستند، برای محاسبهٔ وزن و تعادل هواپیما در نظر گرفته نمیشوند و به آنها سولز آنبورد میگوییم؛ یعنی روح دارند ولی چون وزنی ندارند بهعنوان مسافر حساب نمیشوند.
وقتی من شنیدم ۳۸۱ جان آن پشت هستند، انسانهایی که جانشان در دست ماست، خیلی احساس عجیب و غریبی به من دست داد که یعنی من الان باید از پس این کار بر بیایم و احساس من طوری بود که حتماً باید این هواپیما را هر طوری که شده به مقصد برسانم.
آن روز یک تصمیم گرفتم و آن این بود که امروز روزی نیست که ما بمیریم. من فکر میکنم همان یک تصمیم زندگی را عوض کرد، چون خودم را نباختم. ۴۰ سال بودن در هوانوردی، درسدادن، کار آکروباتیک و مدیتیشن که میکنم ـ من کمربند سیاه درجه سه کاراته دارم و یک سرگرمی که دارم این است که من سنگها را روی هم میگذارم و بالانس میکنم ـ همهٔ اینها تعادل را به من یاد میدهند. همیشه به بچهها و جوانان میگویم که همه چیز در دنیا بالانس دارد، حتی یک سنگی که جان ندارد هم بالانس دارد.
وقتی یک موتور هواپیمای دوموتوره غیرفعال میشود، ما میگوییم dead engine یعنی موتور مرده است. موتور سمت چپ که با نیروی زیاد داشت کار میکرد، هواپیما را به سمت راست یعنی سمتی که موتور نبود، میچرخاند. هواپیما در ارتفاع ۳۶ هزار فوتی یعنی در حدود ۵ یا ۶ مایل یا حدود ۱۲ هزار متر بالاتر از سطح زمین، داشت پشتک میزد. من سکان هدایت هواپیما را چک کردم و دیدم هواپیما به مسیر مستقیم برنمیگردد. از کمکخلبان هم خواهش کردم که او هم کمک کند، نوک هواپیما را به سمت پایین فشار دادیم و هواپیما برگشت. داخل هواپیما آنقدر تکان میخورد که آن گِیجهای جلوی هواپیما، آن چیزهایی که ما نگاه میکنیم که بتوانیم پرواز کنیم...
آنها آنقدر تکان میخوردند که تار دیده میشدند. ارتباط برقرارکردن، همزمان صحبتکردن و کنترل هواپیما مشکل بود. مسیری که میرفتیم درست روی هونولولو نبود. من پیچیدم سمت راست با تغییر ۱۰ درجه مستقیم میرفتیم به هونولولو. چون آنجا خطوط هوایی هست. منظورم این است که آن بالا مثل آزادراه یا مثل اتوبان است. من مستقیم رفتم هونولولو که همین حرکت چهار پنج دقیقه از مسافتی که به سمت هونولولو داشتیم را کم کرد و میگویند که همان تصمیم در اینکه این هواپیما بتواند روی هاوایی بنشیند خیلی تأثیر داشت.
ما سه نفر مغزهامان را روی هم گذاشتیم. این طوری نبود که بگویم من منم، من کاپیتانم، تمام تصمیمها را من بگیرم. مدام با هم صحبت کردیم که بهترین کار چیست. آنها چکلیستهای مختلف را انجام دادند. هر سهٔ ما چکلیستهای مختلف را انجام دادیم. من پرواز میکردم، به آقایی که پشت نشسته بود، اِد، گفتم با برج مراقبت صحبت کند و همچنین جریان را برای مهماندارها شرح بدهد، چون واقعاً سرم شلوغ بود.
تمام کامپیوتر هواپیما از بین رفته بود. ما یک مورد اضطراری نداشتیم، بلکه ۹ مورد اضطراری مختلف داشتیم. بال هواپیما آنقدر تکان میخورد که روی سرعت هواپیما تأثیر گذاشته بود. از آن طرف چکلیستهایی بود که میگوید وقتی شما یک موتور را خاموش میکنید، نصف سیستم هواپیما از بین میرود و ما مجبور بودیم که هواپیما را با در اختیار داشتن نصف سیستم جلو ببریم تا اینکه توانستیم بسختی فرود آییم و جان همه مسافران را نجات دهیم بعد به ما مدال دادند که افتخار آمیز است
کاپیتان بهنام پس از نشاندن هواپیما
مدال سوپریور ایرمنشیپ یعنی شما یک کار خارقالعاده انجام دادید، کاری که نرمال نیست. ما باید هواپیمایی را که داشت از دست میرفت و تمام اتوپایلوت و اتومیشن آن از دست رفته بود، کنترل میکردیم و سلامت به زمین میرساندیم.
ما این جایزه را به دو دلیل گرفتیم؛ اول اینکه مسافران را نجات دادیم، حتی یک نفر انگشتش نشکست یا ناخنش خون نیامد. هم اینکه هواپیما صدمهٔ بیشتری ندید و توانستیم این هواپیما را بنشانیم. روی همین حساب این جایزه را که شبیه جایزهٔ اسکار یا جایزهٔ صلح نوبل برای خلبانهاست، به ما دادند و عکس ما را رفت روی جلد مجله و خیلی باعث افتخار بود.
ارسال نظر