۲۱ سکانس ترسناک برتر سینما + عکس های 16+

ترسناک‌سازان بزرگ به خوبی می‌دانند که یک سکانس ترسناک خوب، فقط از یک غافلگیری سطحی تشکیل نمی‌شود و به پیش‌زمینه‌ای نیاز است که اتفاق درون قاب را جذاب کند. در برخی فیلم‌ها این پیش‌زمینه با شخصیت‌پردازی ساخته می‌شود و گاهی قصه به شکل درستی مخاطبش را به سمت یک احساس ترس اساسی هدایت می‌کند. از سوی دیگر برای ساخته شدن یک سکانس ترسناک خوب، فیلم‌ساز باید بر ابزار سینما تسلط کامل داشته باشد. او باید بتواند از نور، صدا، قاب‌بندی، تدوین و غیره طوری استفاده کند که تاثیر سکانس مورد نظرش بیشتر شود.

برای لحظه‌ای اتاق کاملا روشنی را تصور کنید که هیچ نقطه‌ی تاریکی در آن وجود ندارد و افراد درون قاب هم چندان جلب توجه نمی‌کنند، بازیگران کار خود را جدی نمی‌گیرند و هیچ راز و رمزی هم وجود ندارد. حال تصور کنید که قاتلی سنگدل با چاقویی در دست به جان قربانیان نگون‌بختش بیوفتد و آن‌‌ها را مثله کند. در چنین حالتی، با وجود خشونت بالای صحنه، مخاطب نه تنها از اتفاقات جاری در قاب نمی‌ترسد، بلکه احتمالا شروع به خمیازه کشیدن هم خواهد کرد. پس علاوه بر تسلط بر ابزار سینما، نیاز به تعلیقی وجود دارد که گام به گام ضربان قلب مخاطب را بالا ببرد، تا در لحظه‌ی سرنوشت‌ساز به کمک فیلم‌ساز بیاید. به همین دلیل هم اکثر سکانس‌های ترسناک این لیست، بر مبنای تعلیق ساخته شده‌اند نه غافلگیری. یعنی فیلم‌ساز خبر از اتفاقی در آینده می‌دهد و مخاطب را منتظر نگه می‌دارد تا در لحظه‌ی مناسب، نتواند از جای خود جم بخورد.

علاوه بر سکانس‌‌های ترسناکی که بر مبنای تعلیق پایه‌ریزی می‌شوند، همواره سکانس‌هایی هم وجود دارند که بر اصل غافلگیری تکیه می‌کنند. به این معنا که در لحظه موجودی، سایه‌ای، خون آشامی بر پرده ظاهر و در کسری از ثانیه غیب می‌شود. شخصا باور دارم سکانس‌های این چنین به رغم جذاب‌تر کردن هر فیلم ترسناکی، یک وحشت پایدار در مخاطب ایجاد نمی‌کنند و خیلی زود تاثیرشان از بین می‌رود. اما برای نمونه یکی از بهترین‌های آن‌ها را در این لیست قرار داده‌ام؛ یعنی حضور ناگهانی هیولا در فیلم «بابادوک» که خودش پیش‌زمینه‌ای می‌شود برای اتفاقات بعدی. البته می‌توان سکانس قتل حمام فیلم «روانی» را هم به این دست سکانس‌ها اضافه کرد اما هیچکاک زمینه‌سازی لازم برای سررسیدن نورمن بیتس، قاتل روان‌پریش این فیلم را از مدت‌ها قبل آغاز کرده و فقط حضور پیرزنی به جای او است که ما را غافلگیر می‌کند؛ پیرزنی که بعدا معلوم می‌شود اصلا وجود ندارد.

اگر گشتی در فضای مجازی بزنید و سکانس‌های ترسناک مختلف را از دیدگاه‌های مختلف بررسی کنید، متوجه خواهید شد که بیشتر آن‌ها به همین سکانس‌های گذری با حضور یک غافلگیری اشاره دارند، اما چون اکثر این قاب‌ها یا صحنه‌ها، کاربردی در روابط علت و معلولی ندارند و فقط به قصد میخکوب کردن مخاطب ساخته شده‌اند، بعد از گذشتن چند لحظه هم فراموش می‌شوند. آن‌ها فقط ثابت کننده‌ی حضور موجودی شرور در فیلم‌های ترسناک هستند. ضمن این که اغلب فیلم‌های ترسناک فراطبیعی یا همان Supernatural Horror Movies با محوریت خانه‌های جن زده از این نوع غافلگیری‌ها استفاده می‌کنند و کمتر در زیرژانرهای دیگر سینمای وحشت مانند ترسناک‌های روانشناسانه، خبری از این نوع صحنه‌ها است.

در پایان ذکر این نکته ضروری است که عکس‌های مربوط به هر فیلم، قابی از همان سکانس مورد اشاره است تا شما به درک بهتری از سکانس مورد بحث برسید.

۲۱. شاید پنهان‌شدن زیر تختخواب یک خانواده‌ آدمخوار، کار عاقلانه‌ای نباشد / «پیچ اشتباه» (Wrong Turn)

فیلم ترسناک

«پیچ اشتباه» آشکارا ادای دینی به سینمای اسلشر دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی است. می‌توان نشانه‌های بسیاری از فیلم‌هایی چون «کشتار با اره برقی در تگزاس» یا «تپه‌ها چشم دارند» (The Hills Have Eyes) در آن دید. حتی خط داستانی فیلم هم آشکارا آن فیلم‌ها را به یاد مخاطب می‌اندازد. داستان فیلم، به داستان گروهی دختر و پسر اشاره دارد که بعد از پیچیدن در مسیری اشتباه دچار سانحه‌ای در جنگل می‌شوند. نزدیکی محل تصادف آن‌ها خانواده‌ای عجیب و غریب و آدمخوار زندگی می‌کنند که برای قربانیان انسانی خود تله می‌گذارند. دور تا دور هم جنگلی بی انتها است که باعث می‌شود صدای فریاد هیچ بخت‌برگشته‌ای به جایی نرسد.

سکانس مورد بحث ما به جایی اشاره دارد که دو تن از قربانیان تصادف، بعد از یک تعقیب و گریز با خانواده‌ی قصاب و ترسناک فیلم، با آن چهره‌های دفرمه و ظاهر کریه، به زیر تختی در یک اتاق پناه می‌برند تا به خیال خود پنهان می‌شوند؛ در حالی که دندان‌های هر دو از ترس به شدت به هم می‌خورد و بند بند وجودشان می‌لرزد، سعی می‌کنند حتی صدای نفس‌هایشان شنیده نشود. دوربین فیلم‌ساز ابتدا چهره‌ی این دو جوان را در یک کلوزآپ نشان می‌دهد و سپس قطع می‌کند به نمای نقطه نظر آن‌ها. دری باز و کسی وارد می‌شود.

دوباره دوربین به دورن اتقاق بازمی‌گردد و کسی را در قاب می‌گیرد که تبری در دست دارد و سیم خارداری را روی همان تختی می‌اندازد که دو قربانی زیر آن پنهان شده‌اند. دوباره دوربین به سمت دختر و پسر بازمی‌گردد، صدای نفس نفس زدن آن‌ها به گوش می‌‌رسد. شخص دیگری وارد اتاق می‌شود و به نظر چیزی با خود به همراه دارد. دوباره نمای نقطه نظر دو جوان از زیر تخت، مرد جلوی چشمان آن‌ها می‌ایستد، در حالی که فقط پاهایش معلوم است، آن چیز را روی زمین می‌اندازد و می‌رود. آن چیز، دوست زخمی آن‌ها است که از شدت خونریزی در حال جان سپردن است. صورت پر از خون او تمام قاب را پر می‌کند و موسیقی اوج می‌گیرد. قطع به چهره‌ی آن دو نفر؛ حال آن‌ها می‌دانند که با چه کسانی سر و کار دارند. فیلم‌ساز کماکان دست بردار نیست و هنوز هم با رفت و آمد آن موجودات هیولا مانند به سمت تخت و برعکس، با مخاطبش بازی می‌کند.

۲۰. تعقیب در تاریکی / «سکوت بره‌ها» (The Silence Of The Lambs)

فیلم ترسناک

«سکوت بره‌ها» داستان کارآگاه زنی از اداره‌ی اف بی آی به نام کلاریس است که مجبور می‌شود در یک جامعه‌ی مردسالار، مسئولیت حل یک پرونده‌ی آدم‌ربایی را بر عهده بگیرد. او برای رسیدن به آدم‌ربا، باید با جنایتکار باهوشی روبه‌رو شود که در یک تشکیلات فوق امنیتی زندانی است و البته تمایل بسیاری به آدم‌خواری دارد. زن از موانع مختلف می‌گذرد و در نهایت پس از پشت سر گذاشتن زخم‌های عمیق روحی و جسمی، موفق می‌شود که مکان مخفی شدن آدم‌ربا را پیدا کند.

سکانس مورد بحث ما هم همین سکانس وارد شدن کارآگاه به خانه‌ی مرد آدم‌ربا است. جانی داستان پس از اطلاع از لو رفتن خانه‌اش، تمامی چراغ‌ها را خاموش می‌کند، در حالی که خودش دوربین دید در شبی بر چشم دارد. بوفالو بیل یا همان آدم‌ربا، میلی جنون‌آمیز به آزار و اذیت زنان دارد و همین هم ضربان قلب ما را بالا می‌برد. آن چه که در برابر مامور اف بی آی قرار دارد، تاریکی محض و بی‌پایان است. او می‌داند که بوفالو بیل جایی آن بیرون در کمین نشسته، اما نمی‌داند کجا.

اما من و شمای مخاطب خوب می‌دانیم. چرا که فیلم‌ساز مدام به نمای نقطه نظر او قطع می‌‌کند که از پشت سر مواظب زن است و آرام به او نزدیک می‌شود. در نهایت درست در لحظه‌ای که بوفالو اسلحه‌اش را آماده می‌کند که گلوله‌ای به پشت سر کارآگاه شلیک کند، صدای آماده شدن اسلحه به کمک زن می‌آید، بازمی گردد و سریع‌تر شلیک می‌کند. گلوله‌ها تن قاتل را می‌شکافند و با عبور از بدنش، باعث شکسته شدن پنجره‌ها می‌شوند. نوری به درون می‌تابد و بر تاریکی پیروز می‌شود.

۱۹. تصویر سایه‌ی کنت ارلاک روی دیوار / «نوسفراتو» (Nosferatu)

 

بدون شک بهترین اثر اقتباسی از رمان دراکولای برام استوکر همین فیلم «نوسفراتو» از فردریش ویلهلم مورنائو است. با گذشت نزدیک به صد سال از زمان ساخته شدن فیلم «نوسفراتو» هنوز هم می‌توان آن را یکی از ترسناک‌ترین فیلم‌های تاریخ نامید. قطعا یکی از برترین‌ها که هست اما با وجود صامت بودنش، هنوز هم می‌تواند حسابی شما را به صندلی سینما میخکوب کند.

وجه ممیزه‌ی آثار اکسپرسیونیست در شکل پرداخت دکورها و هم‌چنین نورپردازی و فیلم‌برداری است. دکورهایی عجیب و غریب که اجزایش از زوایایی تند و هم‌چنین پریشان کننده برخوردارند، حضور یک کنتراست تند میان تاریکی و روشنایی در نورپردازی و استفاده از زوایای دوربین به شکلی که در ترکیب با میزانسن، احساسی از وحشت یا حداقل درست نبودن اوضاع و تشویش را منتقل ‌کند، از خصوصیات این سینما است.

داستان فیلم، داستان تهدید کنت ارلاک، موجود آدم خون‌آشامی است که به خاطر طمع مردی، پایش به شهری کوچک در آلمان باز می‌شود. او به محض ورود، قربانی می‌گیرد. یک بیماری خطرناک مانند طاعون به جان اهالی می‌افتد و قطاری از تابوت در کوچه‌ها به راه می‌اندازد؛ در نتیجه درهای خانه‌ها از ترس جان بسته می‌شود، شهر در غمی فرو می‌رود و به قبرستان می‌ماند. اما کنت ارلاک به دنبال قربانی دیگری می‌گردد که همان دخترک معصومی در نزدیک است. دخترکی که تازه با همان مرد طماع ازدواج کرده است. کنت ارلاک به خون آن زن برای نوشیدن نیاز دارد.

یکی از بهترین سکانس‌ها برای توصیف تشویش حاضر در سینمای اکسپرسیونیستی، سکانس بالا آمدن کنت ارلاک یا همان خون‌آشام از پله‌های محل اقامت آن زن معصوم است. مورنائو تمام حضور او بر پله‌ها و بالا آمدنش را از طریق نمایش تصویر سایه‌ی او ترسیم می‌کند. سایه‌ی قوز کرده‌ی این موجود خونخوار مدام کش می‌‌آید و بلندتر و بلندتر می‌شود تا حالتی تهدیدآمیز پیدا کند. او در را باز می‌کند و بر بالین زن حاضر می‌شود. در افسانه‌ها آمده است که برای نجات شهری از دست او، باید زن معصومی قربانی شود. حال تصویر او بر پرده نقش می‌بندد، در حالی که با دندان‌هایش در حال مکیدن خون زن است. آفتاب سر می‌رسد و از پنجره به درون اتاق می‌تابد. کنت ارلاک، سرمست از خوردن خون دخترکی بی‌پناه، متوجه خطر آفتاب نیست. آفتاب بر تنش می‌تابد و جابه‌جا او را می‌سوزاند. خطر از سر مردمان رفع می‌شود.

۱۸. سرآغاز یک نفرین / «جو- آن: کینه» (Ju-on: The Grudge)

فیلم ترسناک

حقیقتا حتی نگاه کردن به سکانس افتتاحیه‌ی فیلم «جو- آن: کینه» سر نترسی می‌خواهد. فیلم‌ساز انگار فیلم کوتاهی ساخته که قصدش فقط ترساندن مخاطب است و هیچ کاری جز این ندارد. در این جا مردی در حال کشتن یا در واقع سلاخی کرده زن، گربه و پسرکی است. دوربین فیلم‌ساز هیچ باجی به مخاطب خود در نمایش خشونت نمی‌دهد و اصلا نگران این نیست که کسی از کشته شدن پسربچه‌ای بی‌پناه ناراحت شود یا مرگ حیوانی را ناراحت کننده بداند. او به خشن‌ترین حالت ممکن این‌ها را به تصویر می کشد. ما هنوز هیچ خبری از داستان نداریم و باید فیلم را در ادامه تماشا کنیم تا بفهمیم چی به چیست و چرا مرد چنین می‌کند. اما همین سکانس ما را آماده‌ی تماشای فیلمی می‌کند که با یک طلسم و نفرین غمگین سر و کار دارد؛ همین سکانس توضیح می‌دهد که چرا چرخه‌ی خشونتی پایان ‌ناپذیر آغاز شده است.

اما چرا کارگردان این سکانس را به شکلی نمایشی و با چسباندن دوربینش به صورت قربانیان و و با تاکید بر نمایش تغییر حالت چهره‌ی آن‌ها ناشی از درد و رنجی بسیار ساخته است؟ دلیلش این است که این چنین در آینده و در ادامه‌ی فیلم آن طلسم یا نفرین، برای مخاطب معنا پیدا کند و قابل درک شود. در نبود این سکانس شدیدا ترسناک، حضور ناگهانی آن زن با آن شمایل عجیب بر پله‌ها یا حضور پسرکش در قالب روحی سرگردان، چندان قابل درک از کار در نمی‌آمد. اما وقتی من و شما از درد و رنج آن‌ها پیش از مرگشان مطلع می‌شویم و می‌فهمیم که چگونه سلاخی شده‌اند، از حضور تهدیدگرشان بر پرده احساس ترسی توام با غم‌خواری پیدا می‌کنیم.

۱۷. زن درون چاه / «حلقه» (The Ring)

فیلم ترسناک

تصویر زنی با موهای بلند که با حالتی تهدیدگر از چاهی بیرون می‌آید و آهسته آهسته خودش را به محل قرار گرفتن دوربین نزدیک می‌کند و بعد هم از تلویزیون خارج می‌شود، امروزه به یکی از تصاویر نمادین سینمای وحشت تبدیل شده و حتی به فرهنگ عامه هم راه پیدا کرده است. شهرت این سکانس آن قدر زیاد است که حتی در فیلم‌ها و انیمیشن‌های کمدی هم به آن ارجاع داده می‌شود.

داستان فیلم، با مرگ عده‌ای نوجوان آغاز می‌شود. به نظر می‌رسد همه‌ی آن‌ها قبل از مرگ حسابی ترسیده‌ یا در واقع زهره ترک شده‌اند. زنی خبرنگار در این میان به همراه مردی به دنبال چرایی این مرگ‌ها است. آن‌ها در نهایت متوجه می‌شوند که پای یک طلسم در کار است؛ طلسمی که از جنایتی در گذشته خبر می‌دهد و زنی زجر کشیده در مرکزش قرار دارد. حال آن طلسم از طریق تماشای فیلمی به کار می‌افتد. در این میان فیلمی کوتاه که به شکلی آماتوری ساخته شده هم وجود دارد که حسابی من و شما را می‌ترساند.

این تصاویر ترسناک، که از کنار هم قرار گرفتن اتفاقاتی وحشتناک تشکیل شده، طوری ساخته شده که انگار پای موجودی غیر از انسان در میان است. در ابتدا تصویر زنی در یک آینه نمایش داده می‌شود که مشغول شانه کردن موهایش است، نحوه‌ی قرار گرفتن زن در برابر آینه به گونه‌ای است که یا باید تصویر خودش که در برابر آینه ایستاده دیده شود یا فیلم‌بردار در آینده حضور داشته باشد، اما هیچکدام دیده نمی‌شوند و فقط بازتاب تصویر زن در آینه حضور دارد. بعد نامه‌ای به ژاپنی نمایش داده می‌شود، در حالی که حروفش مدام تغییر می‌کنند و روی کاغذ تغییر جا می‌دهند. بعد نوشته‌ای نمایش داده می‌شود با تاکید بر کلمه‌ی «فوران». در ادامه عده‌ای روی زمین غلت می‌زنند. اما ترسناک‌ترین بخش ماجرا همان حضور زن مرموز بر پرده، خارج شدنش از قاب تصویر تلویزیون با آن حرکات غلوآمیز و زهره ترک کردن قربانیان است.

۱۶. رخ‌به‌رخ‌شدن با روحی سرگردان / «بابادوک» (The Babadook)

فیلم ترسناک

از دست دادن همسر و اجبار در ادامه‌ی زندگی به عنوان مادری مجرد از شخصیت‌ اصلی فیلم زنی ساخته که نه تنها از آستانه‌ی فروپاشی گذشته بلکه این شرایط باعث شده تا کنترل بر رفتار خود را از دست بدهد. تنها حلقه‌ی اتصال او به این جهان و زندگی روزمره، فرزند کوچکی است که از رفتارهای مادر بریده و سنگینی عدم حضور سایه‌ی پدر را بر دوش خود احساس می‌کند.

این که شخصی بعد از فقدان محبوبش دچار فروپاشی عصبی شود و آماده‌ی پذیرش نیروهی اهریمنی در زندگی خود باشد، یکی از کهن الگوهای قدیمی سینمای وحشت است. از دیرباز غم‌های جانکاه شرایطی فراهم کرده که شخصیت‌های فیلم‌های مختلف در برابر نیروهای شیطانی آسیب پذیر باشند و فیلم‌سازان مختلفی در این بستر داستان‌های متفاوتی تعریف کرده‌اند.

در مقدمه گفته شد که گاهی فیلم‌سازان وحشت، از عنصر غافلگیری برای ترساندن مخاطب استفاده می‌کنند. به این شکل که ناگهان کسی یا چیزی در جایی از قاب قرار می‌گیرد که نباید آن جا باشد و بلافاصله هم غیبش می‌زند. این موضوع از حضور موجودی مرموز، قاتلی خطرناک یا یک اهریمن در محیط خبر می‌دهد. سکانس مورد بحث ما هم چنین سکانسی است.

در این سکانس مادر که از بی‌خوابی رنج می‌برد به سقف اتاقش زل زده است. در این میان موجودی هیولا مانند، با لباسی مشکی بر تن، دندان‌هایی بلند و لبانی قرمز روی سقف حرکت می‌کند و ناگهان خود را به درون قاب می‌اندازد و به سمت دهان زن شیرجه می‌زند. زن از جا برمی‌خیزد و فریاد می‌کشد و آن موجود هم غیبش می‌زند. هیولا دقیقا شبیه به تصویر نقاشی شده‌ای است که در کتاب کودکانه‌ی فرزندش وجود دارد، پس من و شما تصور می‌کنیم که این فقط یک کابوس وحشتناک بوده اما همین به پیش‌زمینه‌ای ذهنی برای اتفاقات بعدی داستان تبدیل می‌شود.

۱۵. شب رقص فارغ‌التحصیلی / «کری» (Carrie)

فیلم ترسناک

«کری» یکی از نمونه‌ای ترین فیلم‌های تاریخ سینما برای خوانش آثار ترسناک از دیدگاه فرویدی است. البته به شدت هم به نظریات جامعه شناسانه بابت طرد شدن قشری از جامعه و عصیان نهایی آن‌ها بر علیه نظم موجود راه می دهد. «کری» داستان دختری به همین نام است که از محیط اطرافش بریده. او هم در مدرسه از دست همکلاسی‌هایش عذاب می‌بیند و هم در خانه توسط مادر سنگدلش مجازات می‌شود. این دوران، مصادف می‌شود با آغاز دوران بلوغ و مسئولیت‌پذیری. تابستان نزدیک است و هر کدام از بچه‌های مدرسه در تلاش هستند که برای شب جشن فارغ‌التحصیلی بهترین لباس‌ها را بپوشند، تمرین رقص کنند و خلاصه که خود را حسابی آمده کنند. در این میان کری، با بازی معرکه‌ی سیسی اسپیسک هم برای خود لباسی تهیه کرده قرار است که با پسری خوش برخورد به مراسم بیاید.

از همان ابتدا مادرش به خاطر رفتن به چنین مکانی او را گناهکار می‌خواند اما مشکل بزرگتر آن جا است که دشمنانش برای او نقشه کشیده‌اند. همه چیز خوب پیش می‌رود تا این که نقشه‌ی آن جوانان شرور شب کری را به هم می‌ریزد. دوباره همه شروع به مسخره کردن وی می‌کنند و مدام می‌خندند. اما مشکل این جا است که کری از رفتار تنها حامی خود، یکی از معلم‌هایش هم می‌هراسد و تصور می‌کند که حتی او هم دیگر همراهش نیست. ناگهان انگار نیرویی درون او بیدار و همه چیز از این به بعد به یک قتل عامی تمام عیار تبدیل می‌شود. کری، مجلس رقص را به مسلخ همه تبدیل می‌کند و خشک و تر را در آتش خشم خود می‌سوزاند.

کری بدون آن که خود بداند، نیرویی اهریمنی دورن وجودش دارد که قابل کنترل کردن نیست. او در لحظه‌ی خشم این نیرو را به کار می‌گیرد و همه‌ی افراد حاضر در سالن رقص را می‌کشد. نمایش فواره‌وار خون و تصویر خود کری که تمام بدنش از خون قربانیانش سرخ شده، تن هر مخاطبی را می‌لرزاند. کری بعد از کشتن همه وارد خیابان می‌شود و سلانه سلانه راهی خانه می‌شود. در طول مسیر هم هر کسی را که می‌بیند قربانی خشم خود می‌کند. او حال مقابل در خانه ایستاده و فقط باید با یک نفر دیگر تسویه حساب کند: با مادرش.

۱۴. اون‌ها دارن میان باربارا / «شب مردگان زنده» (Night Of The Living Dead)

فیلم ترسناک

بدون تردید فیلم «شب مردگان زنده» مهم‌ترین فیلم زامبی‌محور تاریخ سینما است. این فیلم جرج رومرو بود که ما را با مفهوم زامبی‌های خون ‌ریز آشنا کرد و برای اولین بار مخاطب را از حمله‌ی دسته جمعی آن‌ها ترساند. اما فارغ از این اهمیت تاریخ سینمایی، ما با فیلمی سر پا و خوش‌ساخت روبه‌رو هستیم که با بودجه‌ای محدود ساخته شده اما حرف خود را بی پرده می‌زند و آدمی را پس از تماشا به فکر فرو می‌برد. سکانس مورد بحث ما هم، سکانس افتتاحیه‌ی همین فیلم است.

جانی و باربارا به سمت قبرستانی روستایی در پنسیلوانیا می‌رانند تا سری به قبر پدر خود بزنند. رادیوی ماشین آن‌ها به دلیل نامشخصی از کار می‌افتد و تنش آغاز می‌شود. آن‌ها به سر قبر پدر خود می‌روند، در حالی که در قبرستان پرنده پر نمی‌زند و همین هم باعث شده که حالتی وحشتناک پیدا کند. در این میان جانی مدام باربارا را به خاطر سر رسیدن مرده‌ها و بیدار شدن ناگهانیشان می‌ترساند. او خبر ندارد که تا چند لحظه‌ی دیگر، خواب و خیالش رنگ واقعیت خواهد گرفت. جانی با حالتی تهدیدآمیز به خواهرش می‌گوید: «اون‌ها دارن میان باربارا». ناگهان دوربین جرج رومرو کات می‌زند به مردان و زنانی که به مرده‌ها می‌مانند و به سمت باربارا و جانی حمله می‌کنند.

برخورد مخاطب با این مرده‌ها آن‌قدر ناگهانی است و رفتار جانی هم آن قدر مسخره، که ممکن است در ابتدا تصور کنیم که فیلم‌ساز قصد شوخی با تصورات ترسناک جانی دارد و احتمالا این کابوس باربارا است و سریع هم از بین خواهد رفت و به واقعیت بازخواهیم گشت. اما از این خبرها نیست و این‌ها زامبی‌هایی هستند که از گور برخاسته‌اند و قصد دارند که قربانی بگیرند. جانی با آن‌ها درگیر می‌شود و باربارا فرار می‌کند. باربارا خود را به خانه‌ای روستایی در یک مزرعه می‌رساند و در آن پناه می‌گیرد.

۱۳. هیولای پشت میز / «هزارتوی پن» (Pan’s Labyrinth)

فیلم ترسناک

زمانی که «هزارتوی پن» اکران شد بسیاری ترکیب معرکه‌ی خیال و واقعیت آن را ستودند و فیلم را به عنوان اثری که به خوبی ترس‌های یک جنگ ویرانگر را نمایش می‌دهد، بر صدر نشاندند. اما زمان هر چه می‌گذرد داستان فیلم معناهای متفاوتی پیدا می‌کند و راه به تفسیرهای مختلفی می‌دهد؛ به عنوان نمونه می توان همه‌ی آن چه که بر قاب حضور دارد را راهی دانست که شخصیت اصلی یعنی همان دخترک طی می‌کند تا قدم در مرحله‌ی بزرگسالی بگذارد و مسئولیت‌پذیر شود. به همین دلیل هم با کابوس‌هایی روبه‌رو می‌شود که طبعا متعلق به سن او نیست و خبر از تغییراتی در روحیه‌اش می‌دهد.

یکی از همین کابوس‌ها، رو در رو شدن با موجود ترسناکی است که انگار چشم ندارد. دو فرشته دخترک را در این سفر همراهی می‌کنند. بعد از باز شدن دری توسط یک کلید و آغاز به کار یک ساعت شنی، هیولایی نمایش داده می‌شود که پشت میزی نشسته و خوراکی‌های رنگارنگی در برابرش قرار دارد. دخترک یکی از خوراکی‌ها را می‌خورد و همین هم سبب بیدار شدن آن موجود می‌شود. صورت هیولا فقط از یک پوست تشکیل شده و هیچ چشمی ندارد. در برابر او بشقابی حاضر است با دو چشم در میانش. او چشم‌ها را برمی‌دارد و در شکافی کف دستانش می‌گذارد و دستانش را به گونه‌ای روی صورتش می‌چسباند که جای طبیعی چشم آدمی قرار گیرند. حالت چهره او با آن دستان بازش، حالتی تهدیدگر پیدا می‌کند.

دخترک که متوجه بیدار شدن آن هیولا نشده و به خوردن سرگرم است، توسط دو فرشته از اتفاقات باخبر می‌شود. دو فرشته به هیولا که به قصد تهدید از جای خود بلند شده، حمله می‌کنند. اما هیولا هر دو را می‌گیرد و به شکلی ترسناک و خونین در دهانش می‌گذارد و با ولع می‌خورد. دختر با دیدن این صحنه پا به فرار می‌گذارد. هیولا با حالتی نزار دنبالش می‌کند و دخترک قبل از بسته شدن همیشگی در خروج و تمام شدن زمانش، فرار می‌کند.

۱۲. پاره شدن سیم همه‌ اهالی کشتی را به دو نیم تقسیم می‌کند / «کشتی ارواح» (Ghost Ship)

فیلم ترسناک

فیلم «کشتی ارواح» چندان فیلم خوبی نیست. از جایی به بعد اصلا سرنخ اتفاقات از دستان مخاطب خارج می‌شود و معلوم نیست که چی به چیست. فیلم‌ساز مثلا قصد داشته که از کشته شدن همه‌ی اهالی کشتی و زنده ماندن چند نفر، داستانی ترسناک بیرون بکشد. با توجه به گیر افتادن عده‌ای در یک پهنه‌ی بیکران آبی در یک کشتی بزرگ، پتانسیل کافی برای خلق اثری یکه وجود داشته اما ایده‌ها آن قدر زیاد بوده که فیلم‌ساز به جای چسبیدن به یکی و گسترش همان، به هر کدام ناخنکی زده و هیچ‌کدام به درستی قوام پیدا نکرده است.

اما همین فیلم یک سکانس افتتاحیه‌ی معرکه دارد که حسابی شما را می‌ترساند. همه‌ی افراد حاضر در کشتی به نظر مردمانی ثروتمند هستند که از یک سفر تفریحی دریایی لذت می‌برند. مجلس رقصی برپا است و موسیقی هم پخش می‌شود. همه در این مراسم حضور دارند به جز چند تن. دخترکی هم هست که لباسی زیبا بر تن دارد و به نظر تنها است. ناخدای کشتی به او نزدیک می‌شود و دعوت به رقص می‌کند. دختر می‌پذیرد و با او همراه می‌شود. در این بین یک سیم بر اثر فشار زیاد در آستانه‌ی پاره شدن است. موسیقی پخش می‌شود و همه خوش و خرم هستند و از اوقات خود لذت می‌برند. ناگهان سیم قطع می‌شود و با سرعتی سرسام آور عرض مجلس رقص را طی می‌کند. سیم از بالای سر دختر رد می‌شود، ناخدا اما چهره‌ای دفرمه پیدا می‌کند. از دهانش خون بیرون می‌زند و در مقابل چشمان وحشت‌زده‌ی ما و دخترک، سرش به دو نیم تقسیم می‌شود.

دوربین عقب می‌کشد و کل مجلس رقص را نمایش می‌دهد؛ سیم قطع شده همه‌ی اهالی آن جا را به دو نیم تقسیم کرده و دخترک به خاطر قد کوتاهش زنده مانده است.

۱۱. شام آخر / «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chainsaw Massacre)

فیلم ترسناک

می‌توان لقب ترسناک‌ترین فیلم تاریخ سینما را به همین «کشتار با اره برقی در تگزاس» داد. از همان ابتدا که جوانکی سوار بر ماشین قربانیان آینده‌ی داستان می‌شود و آن رفتار اعصاب خردکن را از خود بروز می‌دهد تا پیدا شدن سر و کله‌ی صورت چرمی و مرگ یکی یکی از افراد حاضر در قاب و نمایش آن خانواده‌ی عجیب و غریب و آدمخوار، با تصویری دهشتناک از حیات انسانی روبه‌رو هستیم. انگار فیلم‌ساز قصد دارد با نمایش چرکی و تیرگی‌های یک جامعه، به تفسیری فرامتنی از زندگی بشری برسد و شر نهفته در تک تک ما را بدون ذره‌ای باج دادن به رخمان بکشد.

در این جا سکانس شامی وجود دارد که بارها و بارها توسط دیگر ترسناک‌سازان مورد بازسازی قرار گرفته اما هیچ‌گاه این چنین وحشتناک از کار درنیامده است. مثلا سازندگان فیلم «پیچ اشتباه» در همین لیست دست به انجام چنین کاری زدند اما چون میزان و مقیاس ترس موجود در همین فیلم است، موفق نشدند که مخاطب را چنین بترسانند.

در یک سمت میز شام دخترک معصومی قرار دارد که دست و پا و دهانش بسته شده. در برابرش پدربزرگ بدقواره و جسد مانند خانواده نشسته که چیزی از یک جنازه‌ی پوسیده کم ندارد. دو طرف هم دیگر مردان آن خانه نشسته‌اند، در حالی که صورت چرمی غذا را آماده می‌کند. دخترک می‌داند که غذای پیش روی خانواده، از گوشت دوستانش تهیه شده است. تمام اجزا و وسایل این خانه هم از استخوان‌ها و پوست دیگر قربانیان درست شده.

اما ترسناک بودن این سکانس فقط به قیافه‌های ترسناک اهالی خانه یا چهره‌ی وحشت‌زده‌ی دختر برنمی‌گردد. دوربین توبی هوپر به همراه نورپردازی غریبش، احساسی از تشویش به ما می‌دهد که باعث می‌شود چشممان را بدزدیم تا شاید برای لحظه‌ای از تماشای این همه سبوعیت در امان باشیم. آن میز شام می‌تواند، شام آخر آن دخترک باشد اما تبدیل به شام آخر اهالی خانه می‌شود.

۱۰. لندن خالی از سکنه / «۲۸ روز بعد» (۲۸ Days Later)

فیلم ترسناک

روایت پساآخرالزمانی فیلم «۲۸ روز بعد» از آن‌جا آغاز می‌شود که فردی پس از ۲۸ روز از کما خارج می‌شود. در این مدت تمدن بشری بر اثر ویروسی از بین رفته و نسل بشر به زامبی تبدیل شده است. حال این مرد باید در جستجوی راهی برای نجات باشد. اما او نمی‌داند که به چه کسی می‌تواند اعتماد کند و به که نه. فیلم «۲۸ روز بعد» یکی از تحسین شده‌ترین فیلم‌های ژانر وحشت در دو دهه‌ی گذشته است و این از جایی ناشی می‌شود که فیلم‌ساز داستانی پر افت و خیز را در فضایی مناسب و با شخصیت‌هایی پرداخت شده، تعریف می‌کند. و برخلاف بسیاری از فیلم‌های زامبی محور، فقط روایت‌گر تلاش عده‌ای انسان برای فرار از دست این موجودات شوم نیست، بلکه نمایان‌گر سویه‌ی تاریک وجود انسان در نبود حاکمیت قانون هم هست.

کمتر پیش می‌آید که فیلم‌سازی بتواند بدون نمایش دادن هیچ چیز ترسناکی، مخاطبش را حسابی بترساند. گفته شد که فیلم‌سازها برای ساختن یک سکانس ترسناک درست و حسابی، پیش‌زمینه‌ای می‌سازند. اما در این جا دنی بویل از پیش‌زمینه‌ی ذهنی مخاطب استفاده کرده و با حذف یک عنصر از قابش، یعنی مردم، سکانسی وحشتناک و غیر قابل باور ساخته است. او می‌داند که همه عادت دارند مرکز شهر لندن را جایی شلوغ ببیند. یا راهروها و اتاق‌های بیمارستان را پر از پرستار و مریض و مراجع، تصور کنند. حال حذف همه‌ی این‌ها و قرار گرفتن مردی در مرکز قاب، که هیچ ایده‌ای از چرایی این خلوتی ندارد، منجر به شکل‌گیری یکی از نمادین‌ترین سکانس‌های ترسناک تاریخ سینما شده است.

۹. مردی گوشه‌ی زیرزمین / «پروژه جادوگر بلیر» (The Blair Witch Project)

فیلم ترسناک

«پروژه جادوگر بلیر» به محض اکران به پدیده‌ای تبدیل شد و حسابی همه را غافلگیر کرد. این هم از شیوه‌ی بدیعی سرچشمه می‌گرفت که سازندگان برای روایت خود به کار گرفته بودند و هم از داستانی مهیج که لحظه‌ای مخاطب را رها نمی‌کند و مدام وحشت می‌آفریند. جالب این که در تمام مدت هم چیز ترسناکی در قاب فیلم‌ساز وجود ندارد و این وحشت، از طریق تدوین، شیوه‌ی فیلم‌برداری و از همه مهم‌تر استفاده‌ی خلاقانه از صدا به مخاطب منتقل می‌شود. سازندگان «پروژه جادوگر بلیر» نشان دادند که از هیچ، می‌توان وحشت آفرید.

داستان فیلم، داستام سه جوان است که قصد دارند به جنگلی بروند و مستندی درباره جادوگر بلیر بسازند؛ جادوگری که طبق افسانه‌ها در دل جنگل حضور دارد و حسابی هم ترسناک است. آن‌ها با مصاحبه با افراد محلی شروع می‌کنند و اطلاعاتی به دست می‌آورند. سپس قدم به جنگل می‌گذارند و به دنبال نشانه‌ها می‌گردند. ضمن این که آشکار وجود چنین جادوگری را صرفا زاییده‌ی خیال می‌دانند و چندان جدی نمی‌گیرند. دختر حاضر در جمع «هدر» نام دارد و دو پسر «جاش» و «مایک».

بالاخره شب فرا می‌رسد. اتفاقاتی در جریان است که حسابی هر سه را می‌ترساند. اما فیلم‌ساز از آن چیزی که این سه نفر را وحشت زده کرده، چیزی به ما نشان نمی‌دهد. همه‌ی فیلم، از تصاویری تشکیل شده که از طریق دوربین‌های این سه جوان ثبت و ضبط شده است؛ مانند تصاویر پیدا شده.

سکانس مورد بحث ما، سکانس پایانی فیلم است که نمونه‌ی خوبی برای اشاره به کاربرد و استفاده‌ی درست از صدا برای خلق سکانسی ترسناک به حساب می‌آید. جاش مدتی است که گم شده و هدر هم صبح همان روز، بخشی از لباس او را که به خون آغشته شده و هم چنین دندان شکسته و زبان بریده‌اش را پیدا کرده. به نظر می‌رسد که جاش توسط موجودی سلاخی شده است. هدر حسابی ترسیده؛ هم از سرنوشت جاش، هم از این که ممکن است او و مایک هم مرگی دردناک را تا چند ساعت دیگر تجربه کنند. در چنین شرایطی است که هدر تصور می‌کند جاش مرده و دیگر هیچ‌گاه او را زنده نخواهند دید. اما چیزی هم از پیدا شدن سرنخی از جاش به مایک نمی‌گوید. در نهایت او شبانه فیلمی از عذرخواهی خودش خطاب به خانواده‌ی جاش و مایک ضبط می‌کند، چرا که دیگر زنده ماندن را باور ندارد.

ناگهان صدای فریادهای جاش به گوش می‌رسد. مایک و هدر صدا را دنبال می‌کنند و به دنبال منبع آن می‌گردند. صدای جاش هر لحظه به ضجه‌هایی ناشی از وحشت تبدیل می‌شود؛ انگار کسی او را شکنجه می‌دهد. مایک و هدر به خرابه‌ای رها شده می‌رسند که جای دست خونی کودکانی بر روی دیوارهایش وجود دارد و در هر جایش نمادی ترسناک قرار گرفته. به نظر صدای جاش از زیرزمین می‌آید. مایک و هدر به سمت زیرزمین می‌دوند. ناگهان موجودی نادیدنی با صدای ترسناک مایک را به باد فحش می‌گیرد، به او حمله می‌کند و با حالتی تهدیدگر می‌خواهد که دوربینش را خاموش کند.

هدر صدای آن موجود نادیدنی را می‌شنود و به سمت مایک بازمی‌گردد. او فریاد زنان او را مورد خطاب قرار می‌دهد و پیدایش نمی‌کند. ناگهان دوربینش مایک را در قاب می‌گیرد، در حالی که در گوشه‌ی زیرزمین ایستاده و اصلا به فریادهای هدر توجهی ندارد. صدای جاش هم دیگر به گوش نمی‌رسد. و سکوت فضا را پر می‌کند و صدایی جز نفس‌ نفس زدن‌های هدر به گوش نمی‌رسد. هدر دوباره مایک را صدا می‌زند اما او دوباره واکنشی نشان نمی‌دهد. همان نیروی نادیدنی به هدر حمله می‌کند و با ناسزا از وی می‌خواهد که دوربینش را خاموش کند. در این لحظه تصویر سیاه و فیلم تمام می‌شود.

۸. آنی پاهای پل را با سنگدلی تمام می‌شکند / «میزری» (Misery)

فیلم ترسناک

پل شلدون (جیمز کان) یک نویسنده‌ی موفق است که تصمیم گرفته داستان‌های دنباله‌دار خود به نام میزری را به اتمام برساند، پس مجبور است شخصیت اصلی آن را در آخرین نوشته‌ی خود از بین ببرد تا برای همیشه از شرش رها شود و قصه‌ی تازه‌ای را آغاز کند. بعد از تمام شدن داستانش سوار ماشین خود می‌شود و از جاده‌ای کوهستانی به سمت شهر می‌راند اما در راه دچار حادثه شده و در جایی دورافتاده و به دور از تمدن، توسط یک طرفدار افراطی کتاب‌هایش نجات داده می‌شود. آن طرفدار که آنی (کتی بیتس) نام دارد، اول پل را تر و خشک می‌کند. اما وقتی می‌فهمد که او در رمان چاپ نشده‌اش، شخصیت محبوب آنی را کشته، سر به جنون می‌گذارد و تغییر رفتار می‌دهد. آنی با تحکم از پل می‌خواهد که کتاب دیگری بنویسد و این بار آن شخصیت را نجات دهد وگرنه او را خواهد کشت.

اما پل که حسابی ترسیده قصد فرار می‌کند. او هنوز به طور کامل بهبود نیافته و همین هم عمل فرار را به کاری سخت تبدیل کرده است. آنی متوجه تلاش‌های پل برای فرار می‌شود. آنی نمی‌خواهد پل را از دست بدهد، پس باید کاری کند که پل خیال فرار کردن به سرش نزند. او تصمیم میگیرد که هم دستنوشته‌ی پل را بسوزاند و هم کاری کند که پل اصلا توان فرار کردن نداشته باشد.

آنی الواری بین پاهای پل می‌گذارد، در حالی که او را با طناب به تختخواب بسته است. سپس چکشی سنگین برمی‌دارند و به هر پای پل ضربه‌ای می‌زند و آن‌ها را با خشونت تمام، می‌شکند. کل این سکانس از طریق نمایش چهره‌های دو بازیگر تصویر می‌شود، در حالی که آنی از تلاش پل برای فرار عصبانی است و پل هم از شدت درد به خود می‌پیچد. ظاهرا در کتاب استیون کینگ به عنوان منبع اصلی، این بخش از این هم خشن‌تر بوده است.

۷. جانی اینجاست! / «درخشش» (The Shining)

فیلم ترسناک

«درخشش» داستان رفتار جنون‌آمیز نویسنده‌ای است که برای رسیدن به تنهایی و دوری از جامعه‌ی خشمگین، به همراه خانواده‌اش به هتلی تابستانی، در فصل زمستان پناه می‌برد تا بتواند از این آرامش استفاده و آخرین کتابش را تمام کند. اما این سکوت و سکون تبدیل به سفری دورنی می‌شود که مرد را با تاریک‌ترین قسمت درون خودش آشنا کرده و توان مقاومت را از او می‌گیرد. وقتی جنون بر تمام روان او چیره شد، به شکلی دیوانه‌وار به دنبال زن و فرزندش به راه می‌افتد تا آن‌ها را بکشد.

تصور می‌کنم همه حداقل تصویر جک نیکلسون در سکانس مورد نظر را یک بار دیده‌اند، حتی اگر موفق به تماشای خود فیلم نشده باشند. جک نیکلسون با آن بازی معرکه در نقش نویسنده، به دنبال زنش با بازی شلی دووال، در راهروهای پر پیچ و خم هتل راه می‌افتد و او را تهدید می‌کند. زن که در راهر به شکلی دیوانه‌وار می‌دود و چاقوی بلندی هم در دست دارد، به یک دستشویی پناه برده و در را روی خود می‌بندد. اما نویسنده از پا نمی‌شنیند و کماکان زنش را تهدید می‌کند، در حالی که مدام جنونش فزونی می‌یابد. مرد که کفری شده، تبرش را بلند کرده و مدام به در ضربه می‌زند و تلاش می‌کند آن را بشکند.

دوربین به درون دستشویی می‌رود و چهره‌ی زن را نشان می‌دهد که با حالتی نزار، فریاد می‌زند و درخواست کمک می‌کند. چهره‌ی خاص شلی دووال در این جا به کمکش می‌آید تا این درماندگی را به خوبی از کار دربیاورد و مخاطب را با خود همراه کند. بالاخره سوراخی ایجاد می‌شود، مرد سرش را به آن می‌چسباند و اعلام حضور می‌کند: جانی اینجاست! سپس دستش را برای باز کردن در، از همان سوراخ رد می‌کند. در این لحظه زن از چاقویش استفاده و دست مرد را شدیدا مجروح می‌کند. صدای نزدیک شدن یک ماشین از بیرون از هتل، حواس مرد را به سمت دیگری می‌کشاند.

۶. پنهان شدن لوری در کمد لباس / «هالووین» (Halloween)

فیلم ترسناک

«هالووین» و قاتل نقاب‌دارش امروزه به تصویر کلیشه‌ای و اصلی زیرژانر اسلشر تبدیل شده‌اند. در واقع هر فیلمی که پس از این شاهکار جان کارپنتر ساخته شده و به زیرگونه‌ی اسلشر تعلق دارد، با واسطه یا بی‌واسطه در حال ادای دین به «هالووین» است. تصویر جوان بلند بالایی که چاقویی در دست دارد و نقابی وحشتناک به چهره زده، آشناترین تصویر برای مخاطب جدی سینمای اسلشر است. به همین دلیل می‌توان مایک مایرز قاتل سنگدل این فیلم را نماد سینمای اسلشر نامید.

در این جا، مایک پس از فرار از آسایشگاه، به دنبال دختری به نام لوری به راه می‌افتد تا او را بکشد. پدر دختر، مردی است که می‌‌خواهد خانه‌ی دوران کودکی مایک را که از زمان آغاز جنایت‌های او خالی مانده، بفروشد. لوری پس از چند تعقیب و گریز و فرار از دست مایک و البته فرو کردن چاقویی در گردن او، به سمت طبقه‌ی بالای خانه می‌دود و از دو کودک وحشت زده‌ای که در آن شب مسئول نگه‌داری از آن‌ها است، می‌خواهد که به درون حمام بروند و در آن جا پنهان شوند. لوری تصور می‌کند که ممکن است مایک را کشته باشد اما دوباره صدای راه آمدنش را می‌شنود.

لوری به درون اتاق می‌رود و خودش را در کمد لباس پنهان می‌کند. اما مایک خیلی زود او را پیدا کرده و دوباره حمله‌ور می‌شود. لوری گیره‌ی لباسی را از جا کنده و آن را درون چشم مایک فرو می‌کند. این اتفاق باعث می‌شود که آن دو با هم درگیر شوند و لوری در حین درگیری از مایک می‌خواهد که تسلیم شود و چاقویش را رها کند. مایک ناگهان چاقو را رها کرده و لوری تصور می‌کند که او را از پای درآورده است. در این میان لوری بلند شده از مایک دور می‌شود. اما مایک ناگهان دوباره جان گرفته و به سمت لوری که آمادگی ندارد، حمله می‌کند.

۵. خارج شدن بیگانه از شکم یک مرد / «بیگانه» (Alien)

فیلم ترسناک

یک کشتی فضایی در حال بازگشت به زمین است. در این میان پیامی مبنی بر کمک به سفینه ارسال می‌شود و هوش مصنوعی سفینه برای رمزگشایی از پیام، سرنشینانش را از خواب بیدار می‌کند. سرنشین‌ها که تصور می‌کنند به زمین رسیده‌اند، متوجه می‌شوند که تازه نیمی از راه را پیموده و هنوز تا مقصد فاصله‌ی زیادی دارند. آن‌ها مسیر سفینه را به سمت محل مخابره‌ی پیام کج می‌کنند و روی سیاره‌ای فرود می‌آیند. در حین فرود سفینه دچار سانحه می‌شود و افراد برای تعمیر آن مجبور به خروج می‌شوند. در این میان معلوم می‌شود که آن پیام رمزدار نه درخواست کمک، بلکه پیام اخطار به افراد سفینه بوده و موجودی در کمین است که تمام گروه را از بین ببرد.

پس از اتفاقات بسیار تمام اهالی سفینه به دورن آن بازگشته‌اند. در حالی که از حضور یک موجود عجیب و غریب حسابی ترسیده‌اند. در این میان یکی از فضانوردان که قبلا دچار حادثه‌ای با یک موجود فضایی شده، دچار دل درد می‌شود و خود را به آب و آتش می‌زند؛ انگار چیزی از دورن وجودش را می‌خورد. دیگران در تلاش هستند که بفهمند مشکل او چیست اما مرد از درد به خود می‌پیچد و نمی‌تواند خودش را کنترل کند. ناگهان یک موجود بیگانه شکم مرد را می‌شکافد. دوربین ریدلی اسکات ناگهان یک نمای درشت از این اتفاق می‌گیرد و فوران خون و بیرون آمدن بیگانه را با جزییات نمایش می‌دهد. مرد در حالی که ضجه می‌زند، جان می‌دهد و بیگانه هم به دنبال دیگران به راه می‌افتد؛ کار او تازه شروع شده و قرار است که یک به یک از دیگران قربانی بگیرد.

روزی یکی از طرفداران جدی فیلم در مصاحبه‌ای گفته بود که پس از دیدن این صحنه، دیگر نمی‌تواند هیچ دل دردی را تحمل کند. چرا که همیشه تصور می‌کند که شاید موجودی بیگانه درون شکمش لانه کرده و قصد بیرون زدن دارد.

۴. سکانس قتل حمام / «روانی» (Psycho)

فیلم ترسناک

فیلم‌های بسیاری در تاریخ سینما، به نمایش کشته شدن آدمی به وسیله‌ی شخصی چاقو به دست پرداخته‌اند. گاهی این سکانس‌ها تاثیرگذار از کار درآمده و گاهی هم به چیزی معمولی تبدیل شده است. اما هیچ‌گاه هیچ سکانس قتلی با چاقو، مخاطبش را چنین مجبور به چشم گرداندن از پرده و چسبیدن دسته‌ی صندلی سینما نکرده است.

آن چه که باعث شده چنین تاثیری ایجاد شود، هماهنگی کامل قاب‌ها، تدوین، نورپردازی و موسیقی گوشخراش و به شدت درست و تاثیرگذار برنارد هرمن است که مخاطب را با سکانسی غریب روبه‌رو می کند. داستان فیلم از جایی شروع می‌شود که زنی از رییس خود پولی می‌دزدد تا بتواند به مرد محبوبش برسد. او از شهر خارج شده و به متلی می‌رسد که مرد جوان خوش برخوردی آن را می‌گرداند. مرد از این می‌گوید که در این متل تنها است و با مادرش در ساختمانی پشت آن جا زندگی می‌کند.

زن شبانه هوس حمام رفتن می‌کند. ناگهان پرده‌ی حمام کنار رفته و پیرزنی با صورتی ضدنور ظاهر می‌شود. پیرزن چاقویی در دست دارد و به زن حمله می‌کند. ضربات متعدد چاقو تن زن را می‌شکافد. در حالی که با هر بار بالا و پایین رفتن آن جسم نوک تیز، صدای سازهای زهی ارکستر برنارد هرمن اوج می‌گیرد و هیچکاک هم مدام بین چهره‌ی درد کشیده‌ی زن و صورت ضدنور پیرزن چاقو به دست، کات می‌زند. همه‌ی این کات‌ها، با بالا و پایین رفتن چاقو و البته اوج و فرود صدای موسیقی هماهنگ است.

زن می‌میرد و هیچکاک ناگهان کف حمام را نشان می‌دهد، در حالی که مایعی غلیظ در حال فرو رفتن در چاه آن است. دوربین هیچکاک لحظه‌ای روی سوراخ چاه مکث می‌کند. برخی در زمان اکران فیلم ادعا کرده‌اند که در حین نشان دادن کف حمام و جاری شدن خون، توانسته‌اند سرخی خون حاضر در آن جا را ببینند؛ آن هم در یک فیلم سیاه و سفید. فارغ از این که این موضوع به لحاظ فیزیکی امکان پذیر نیست، اما نکته‌ای را نمایان می‌کند؛ آن نکته هم تاثیرگذاری بیش از حد این سکانس بر مخاطب خود است.

۳. لالایی برای فرزند شیطان / «بچه‌ی رزمری» (Rrosemary’s Baby)

فیلم ترسناک

از آن سکانس‌ها که مو بر تن آدم سیخ می‌کند. کمتر پیش آمده که جنون زنی چنین تاثیرگذار بر پرده نقش ببندد، زنی که در میانه‌ی راه خواستن و نخواستن فرزندش گرفتار آمده و آن چه که می‌بیند را باور ندارد. این درماندگی، این گیر کردن در آستانه‌، از او انسانی ساخته که هم باید با شر نهفته در وجودش رو در رو شود و هم آن را مانند بخشی از ماهیتش بپذیرد.

مهیب شاید کلمه‌ی مناسبی برای توضیح دادن این سکانس باشد. زنی بعد از بارداری مدام کابوس می‌بیند و تصور می‌کند که بچه‌اش مشکلی دارد. به نظر می‌رسد که عده‌ای از اطرافیانش هم چنین باوری دارند. آن‌ها معتقد هستند که فرزند او، همان دجال است و در نتیجه‌ی آمیزش شیطان با زن به وجود آمده.

رومن پولانسکی تمام مدت روان زن را چنان آشفته نمایش می‌دهد که مخاطب تصور می‌کند همه‌ی این موارد زاییده‌ی خیال او است و حقیقت ندارد. این زن فقط دچار اضطراب ناشی از آغاز یک زندگی تازه و حاملگی است و همه چیز بعد از زایمان و عادت کردن به شرایط تازه درست می‌شود. هر چه به وضع حمل زن نزدیک می‌شویم این موضوع که او فرزندی شیطانی را حامله است، قوت می‌گیرد.

زن پس از وضع حمل به خانه بازمی گردد. خانه را پر از همان افرادی می‌بیند که به او از شیطانی بودن فرزندش گفته‌اند. انگار همه نگهبانان و خادمان آن کودک تازه متولده شده‌اند. رزمری به سمت کودکش می‌رود. او از دیدن چشمانش وحشت می‌کند و خطاب به دیگران می گوید که: چشمان فرزندش چه مشکلی دارد؟ یکی جواب می‌دهد که او فرزند شیطان است و چشمانش به پدرش رفته.

رزمری با حالتی پریشان به سمت شوهرش که در آن جمع حاضر است، آب دهان پرتاب می‌کند؛ انگار شوهر هم از ملازمان دجال است. ناگهان و بعد از کلی کلنجار به سمت گهواره می‌رود، آن را با محبت تکان می‌دهد و برای کودکش لالایی می‌خواند. بالاخره او فرزند رزمری هم هست، حتی اگر پدرش شیطان باشد. رومن پولانسکی در تمام مدت، تصویری از کودک نشان نمی‌دهد.

۲. چرخیدن سر دخترکی معصوم / «جن‌گیر» (The Exorcist)

فیلم ترسناک

بساط جن‌گیری در خانه‌ی زنی بی‌پناه پهن است و دو کشیش بر بالین دختر حاضر شده‌اند. جن ترسناک ماجرا هم دیگر علاقه‌ای به پنهان ماندن ندارد و تمام وجود دخترک را تسخیر کرده و کاملا خود را به نمایش گذاشته است. دختر بیچاره که می‌تواند در شرایط دیگری نمادی از معصومیت و پاکی باشد، تبدیل به هیولایی شده که دو مرد اهل عبادت را عملا به زانود در آورده و مادری را تا آستانه‌ی جنون پیش برده است.

پدر مرین (مکس فون سیدو) به محض رسیدن به خانه‌ی مورد نظر به پدر کاراس (جیسون میلر) درباره‌ی قدرت این جن شیطانی هشدار می‌دهد و او را از خطرات پیش رو آگاه می‌کند. در حین آیین جن‌گیری،‌ شیطان تسخیرکننده‌ی دخترک روی پدر کاراس تمرکز می‌کند و او را بابت مرگ مادرش سرزنش می‌کند. کاراس به شیطان می‌گوید که او مادرش نیست و مادرش مدت‌ها است که مرده. جدال کلامی میان آنان ادامه پیدا می‌کند و جن در هر لحظه‌ قدرتش را به آن دو نشان می‌دهد. مثلا زمانی مایعی لزج و سبز رنگ از دهان دختر خارج پرتاب می‌کند یا تخت را چنان تکان می‌دهد که در توان دختری با آن جثه نیست. اما لحظه‌ی اصلی زمانی فرا می‌رسد که جن تسخیر کننده، گردن دختر را عملا می‌شکند.

در میانه‌ی این مجادله‌ی کلامی، دخترک به فرمان جن، پشتش را به هر دو می‌کند. در حالی که صدایی از ته گلویش بلند می‌شود، ناگهان سرش به طور کامل می‌چرخد، بدون آن که بدنش تکانی بخورد. حال تمام اندام دخترک پشت به دو کشیش داستان است جز سرش که به سمت آن‌ها است و پوزخندی هم بر لب دارد. حال دو کشیش می‌دانند که با چه شیطانی سر و کار دارند و اگر چاره‌ای نیاندیشند، آن دختر را برای همیشه از دست خواهند داد و مادری را داغدار خواهند کرد. نبرد دو طرف وارد مرحله‌ی تازه‌ای می‌شود.

۱. فرورفتن چنگک قصابی در تن دخترکی بیگناه / «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chainsaw Massacre)

فیلم ترسناک

این دومین سکانسی است که از فیلم «کشتار با اره برقی در تگزاس» به این لیست راه یافته است. چرا که عمیقا باور دارم هیچ فیلمی به اندازه‌ی آن نتوانسته در چارچوب سینمای وحشت، کژی‌ها و پلشتی‌های شر نهفته در وجود آدمی را بدون رودربایستی و سرراست مقابل مخاطب قرار دهد و او را وادار کند که به آن زل بزند. در چنین بستری است که حتی می‌توان تیتراژ فیلم را هم جز ترسناک‌ترین سکانس‌های تاریخ سینما دانست.

داستان فیلم، داستان ساده‌ای است؛ چند جوان برای سر زدن به خانه‌ی آبا و اجدادی خود به منطقه‌ای دورافتاده سفر کرده‌اند که هیچ چیزش طبیعی نیست، انگار سال‌ها است که زمان در آن جا متوقف شده و همه چیز به سمت پوسیدگی می‌رود. خیلی زود آن‌ها در چنگال خانواده‌ای عجیب و غریب گرفتار می‌شوند که با کشتن دیگران و تغذیه از گوشت آن‌ها روزگار می‌گذرانند. وظیفه‌ی این کار بر عهده‌ی مردی عظیم‌الجثه است که صورتش با چرم پوشیده شده و به صورت چرمی معروف است. او یکی یکی آن جوانان را می‌کشد و قصابی می‌کند.

در سکانس مورد اشاره که آن را دردناک‌ترین مرگ تاریخ سینما هم می‌دانم، دخترکی برای کسب کمک، بی خبر از همه جا به پشت در خانه‌ی این خانواده آمده و ملتمسانه بر آن می‌کوبد. من و شمای مخاطب چند لحظه پیش دیده‌ایم که چه هیولایی در آن جا زندگی می‌کند و حدس می‌زنیم که این دختر بیچاره زنده نخواهد ماند. دوربین پشت سر دختر، به سمت در قرار گرفته که ناگهان باز می‌شود و صورت چرمی با آن هیکل درشتش او را می‌قاپد. دختر که جا خورده، از ترس جیغ می‌کشد و دست و پا می‌زند، اما راه فرار ندارد. صورت چرمی می‌چرخد، دوربین حال از درون خانه او را نمایش می‌دهد که دختر را با خود به سمت راه پله می‌برد.

صورت چرمی دختر بیچاره را از راه پله پایین می‌برد تا به قصاب خانه‌اش برسد؛ همان جایی که کمی پیش‌تر دیده‌ایم جنازه‌هایش را در یخچالی نگه می‌دارد؛ برای آن که نگندند و قابل استفاده باشند. او با جنازه‌‌ی آدمی چنین می‌کند. اما صورت چرمی خواب دیگری برای دختر دیده است. زن را کشان کشان به سمت چنگک می‌برد و توبی هوپر در یک کات ناگهانی نمایی از چنگک می‌گیرد و صورت چرمی و دختر را در پس زمینه نگه می‌دارد؛ حال مخاطب می‌فهمد که چه در انتظار این زن بینوا است. کاش حداقل اول او را بکشد و بعد به آن چنگک بزند. اما با آن هیکل درشتش دختر را بلند می‌کند و زنده زنده به چنگک می‌زند. درد فرو رفتن چنگک فقط در تن دختر نمی‌ماند؛ مخاطب هم با تمام وجودش آن را احساس می‌کند.