ازدواج سیاه عروس 15 ساله با داماد 88 ساله ! / پدر و مادرعروس او را فروختند !
پدر و مادر شیشه ای برای رسیدن به 50 میلیون تومان دخترشان را مجبور به ازدواج اجباری با پیرمرد 88 ساله کردند.
دختر نوجوان وقتی فهمید پدر و مادر شیشه ای می خواهند او را در یک ازدواج اجباری به عقد پیرمرد 88 ساله در بیاورند از خانه فرار کرد.
دختر 15ساله افغانستانی که توسط یکی از شهروندان وظیفه شناس به کلانتری معرفی شده بود تا در دام باندهای خلافکار گرفتار نشود، درباره ماجرای فرارش از خانه به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی گفت: تا کلاس هفتم درس خواندم اما از زمانی که به خاطر شیوع کرونا، تحصیل به صورت مجازی ادامه یافت، من مجبور به ترک تحصیل شدم چرا که پدر و مادر معتادم نمی توانستند برای من تلفن همراه بخرند.
خلاصه به اجبار در خانه ماندم و مشغول پاک کردن زعفران شدم تا از این طریق درآمدی کسب کنم و با پول هایی که گاهی پدر و مادرم به عنوان پول توجیبی به من می دادند برای خودم پس اندازی داشته باشم اما در این میان همواره به خاطر توهمات شیشه ای پدر و مادرم در عذاب بودم، چون آن ها مدام مرا کتک می زدند به گونه ای که آثار آن روی بدنم باقی می ماند. در عین حال من همه ناملایمات زندگی را تحمل می کردم تا این که یک ماه قبل پدر و مادرم تصمیم گرفتند مرا به پیرمرد 88 ساله ای شوهر بدهند و در قبال آن 50میلیون تومان به عنوان شیربها دریافت کنند. آن ها وقتی با مخالفت من رو به رو شدند، با کتک زدن سعی می کردند مرا به این ازدواج راضی کنند.
فرار از خانه دختر نوجوان بخاطر ازدواج اجباری
این بود که شبانه مدارک شناسایی، لباس و حدود 500 هزار تومان پول را در کوله پشتی ام گذاشتم و تصمیم به فرار از خانه گرفتم چون دیگر از آزار و اذیت های پدر و مادرم خسته شده بودم و نمی خواستم با آن پیرمرد ازدواج کنم. آن شب به بهانه خرید تخم مرغ از خانه بیرون آمدم و در خیابان ها سرگردان شدم. شب بود و من از ترس اطرافم را می پاییدم تا این که بالاخره زیر یک پل نشستم و به خواب رفتم.
از آن روز به بعد آواره و سرگردان در کوچه و خیابان ها می گشتم وحتی گدایی می کردم و شب ها را نیز در پارک ها یا زیرگذرها می خوابیدم ولی هیچ گاه دست به دزدی نزدم و با هیچ کس ارتباطی نداشتم تا این که از این وضعیت به تنگ آمدم و نزد بنگاه دار ایرانی رفتم که پدرم برای اجاره خانه به او مراجعه می کرد. وقتی ماجرای فرارم از منزل را برایش بازگو کردم، او مرا نزد همسرش برد تا غذا بخورم و استراحت کنم. به او گفته بودم برایم خانه ای اجاره کند تا بتوانم شغلی بیابم و مستقل زندگی کنم اما مرد بنگاه دار پس از آن که عواقب این تصمیم را برایم شرح داد ،با پلیس و اورژانس اجتماعی تماس گرفت و سپس مرا به کلانتری آورد.
منبع:منیبان
ارسال نظر