ازدواج در وقت 60+ / گفتگو با عروس و داماد

حاج‌ آقا و حاج‌ خانم، زوج 80 و 69 ساله سرزنده‌ای هستند که چندی پیش با کمی جست‌وجو پیدای‌شان کردم و در حالی که هنوز جایی به دلیل شیوع مجدد بیماری کرونا تعطیل نشده بود، داخل یک پارک با آن‌ها قرار گذاشتم.

شاید در نگاه اول زن و شوهری هستند که سنی ازشان گذشته و حالا در دوران بازنشستگی سرشان به نوه‌داری گرم است، ولی جالب است بدانیم که این زوج مسن، فقط دو سال است ازدواج کرده‌اند و به نوعی تازه عروس و دامادند! داستان را لو نمی‌دهم تا خودشان تعریف کنند، ولی طبق درخواستی که داشتند قول دادم تا نام‌شان را نیاورم. گفت‌وگو را که بخوانید دلیلش را خواهید فهمید.

رفتن خودخواسته به خانه سالمندان

حاج‌آقا که خیلی بانمک است، ذوق‌زده دست حاج‌ خانم را در دست گرفته و مدام به صورتش نگاه می‌کند و می‌خندد و در پاسخ‌ دادن پیش‌قدم می‌شود.

داستان زندگی مشترک‌شان را این‌گونه تعریف می‌کند: «پنج سال از فوت مرحوم همسرم گذشته بود. تنها در خانه‌مان که زمانی هرروز پاتوق فرزندان و نوه‌ها بود و پس از فوت همسرم دیگر سوت و کور شده بود، زندگی می‌کردم.

53 سال با هم زندگی عاشقانه داشتیم که براثر بیماری آن خدابیامرز، تمام شد.» این‌ جای صحبتش با لبخند به حاج‌ خانم نگاه می کند و ادامه می‌دهد: «بالاخره خودم برای این که سربار بچه‌ها نباشم تصمیم گرفتم به خانه سالمندان بروم.

ابتدا همه مخالفت کردند و با قهر و دعوا هرکسی می‌گفت باید به خانه من بیایی، ولی به هیچ‌وجه نمی‌خواستم مزاحم کسی شوم. یک چمدان برداشتم، در خانه را قفل کردم و به خانه سالمندان رفتم.»

ملاقاتی که باعث خیر شد

حاج‌ خانم داستان را این ‌طوری ادامه می‌دهد: «خواهر من که دچار آلزایمر شده بود سال‌ها در خانه سالمندان زندگی می‌کرد. یک روز که با دخترم برای دیدنش به آن ‌جا رفتم، حاج‌آقا را دیدم...» حاج‌آقا به سرعت ادامه می‌دهد: «و یک دل نه صد دل عاشقم شد!» هردو می‌زنند زیر خنده. حاج‌ خانم می‌گوید: «ماشاءا... همین‌قدر بانمک بود و شوخی می‌کرد و برای همین توجهم جلب شد. همان‌ جا دخترم تا متوجه شد، چشمکی به من زد.

آن موقع بهش اخم کردم ولی بعدا ازش تشکر کردم که بانی خیر شد.» این ‌گونه می‌شود که دختر حاج‌خانم موضوع را با دیگر فرزندان ایشان درمیان می‌گذارد. ابتدا پسر حاج ‌خانم مخالفت می‌کند ولی بعد از مدتی و چند بار ملاقات با حاج‌آقا، او هم راضی می‌شود.

تلخ و شیرین ازدواج سالمندی

اما همه چیز به این راحتی ادامه پیدا نمی‌کند. مسئله مهم نارضایتی پسر حاج‌آقاست که این روزها کمتر شده ولی هنوز به ‌طور کامل برطرف نشده است. به همین دلیل هردو می‌خواهند تا نامشان محفوظ بماند که مصاحبه موجب دلخوری او نشود.

آقاداماد تعریف می‌کند: «بعد از این که متوجه شدم همسر ایشان هم به رحمت خدا رفته و به خانه فرزندانش در رفت‌وآمد است، یکی دو هفته در خانه سالمندان با هم ملاقات کردیم تا یک روز به حاج ‌خانم گفتم اگر مایل است می‌توانم سایه سرش باشم!»

هردو می‌زنند زیر خنده و حاج‌ خانم با حالت دلبری حاج‌آقا را هل می‌دهد. این‌طوری می‌شود که مراسم خواستگاری و عقد و عروسی، همزمان در خانه سالمندان با حضور خانواده‌های عروس و داماد و دیگر سالمندان برگزار می‌شود و این زوج خوشبخت به خانه آقاداماد نقل مکان می‌کنند.

حل مشکلات با توکل و تلاش

بعد از گذشت دو سال، زندگی مشترک جدیدشان را این ‌گونه توصیف می‌کنند: «عشق پیری گر بجنبد، سر به رسوایی زند»! البته حاج‌آقا توضیح می‌دهد: «رسوایی که نه، همه چیز خیلی عالی است. فرزندان‌مان دیگر ما را پدر و مادر خودشان می‌دانند.

نوه‌ها که اصلا فراموش کرده‌اند قضیه چه بوده. من خوشبختی الانم را مدیون امام‌رضا(ع) و بعد این عروس‌خانم خوشگل هستم!» حاج‌ خانم که لپ‌هایش گل انداخته ادامه می‌دهد: «کاش امکانش برای همه همسن و سال‌های ما باشد تا در سالمندی بتوانیم همدمی داشته باشیم. البته زندگی بدون مشکل که نمی‌شود ولی اگر خدا بخواهد و زن و شوهر دست به دست هم بدهند و فرزندان و اطرافیان هم همکاری کنند، همه چیز حل می‌شود.» آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.

وبگردی