عشق و وفا

 تو دانشگاه با سروش آشنا شده بود. قرار ازدواج گذاشته بودند اما وقتی به خواستگاریش آمد پدرش مخالفت کرد چون در خانواده آنها ازدواج فامیلی رسم بود. خیلی ناراحت بود دختری نبود که روی حرف پدر حرفی بزند. قرار بود با پسرعمویش عادل ازدواج کند. سروش را برای آخرین‌بار دید. او گفت بعد از چند وقت نامزدی بهانه بگیر و طلاقت را بگیر تا به عشقمان برسیم و قرار شد یک ماه بعد جلوی دانشگاه همدیگر را ببینند.

با اینکه با عادل سرد برخورد می‌کرد ولی او خیلی صبور و مهربان بود. عادل عاشقش بود؛ از رفتارش معلوم بود. یک ماه بعد وقتی سروش را دید قرار شد فردا با هم جای وکیل بروند. آن شب عادل با یک شاخه گل و یک هدیه به دیدنش آمد. عادل گفت من عاشقت هستم ولی اگر تو دوستم نداری حاضر هستم از زندگیت کنار بروم. دلش لرزید تا صبح فکر کرد. روز بعد به سروش پیام داد که دیگر با اوتماس نداشته باشد. بین عشق و وفا، وفاداری را انتخاب کرد و به عادل وفادار ماند و سا‌ل‌ها به خوبی زندگی کرد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

مامان آرش و اردشیر/6940---0915

 

وبگردی