داستانک "سنگر"
رکنا : داستانک "سنگر" را برایتان آورده ایم.
وقتی جنگ بود سنگری داشتیم که جوک رزمندها شده بود. آتش دشمن خاموش نمیشد/ تله در سنگر بیموش نمیشد/ خواب بر ما حرام شد/ نصف سنگر از آب خراب شد/ صبرمان دیگر سرآمد/ ناگهان ماری درآمد/ همین یک قلم کم بود/ اول سنگر دم در بود/ سنگر ما خاص بود/ درش روی بلایا باز بود/ بین رزمندها مشهور بود/ حرف و جوکشان جور بود/ ولی مار شوخی نبود/ به قول بچهها هندی نبود/ پایم از ترس خشکید/ مار هم به یکباره خزید/ کناری داخل سوراخ شد/ آه از نهاد همه بر باد شد/ فهمیدیم که خش موش نبود/ مار بود مار بود مار بود/ مدتها با ما همسایه بود/ در یک سنگر که ویرانه بود/ آن موضوع مرا تغییر داد/ به عقل و هوشم تدبیر داد. آن مار مهمان ناخوانده سنگر ما بود و مدتها از شر موش و حشرات راحت شدیم. هنگامی که مشغول استراحت بودیم به آرامی گشت و گذار میکرد ولی یک روز وقتی متوجه شدیم که نیش مارها بلای جان عراقیها که سنگرشان صد متر جلوتر بود شده بیش از پیش خدا را شاکر بودیم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
گل خوشبختی/ 0939---5632
ارسال نظر