داستانک "دستان بخشنده"

حقوقم را گرفتم برای خرید این بار به مغازه‌ای پایین شهر رفتم. وارد مغازه شدم دیدم آقای فروشنده با لحنی تند به مردی که فقط تقاضای یک قالب پنیر داشت گفت بفرما بیرون حسابت از حد گذشته... مرد بیرون رفت به فروشنده گفتم آقا میشه جمع کل حساب دفتری‌هات رو بگی و من حساب مشتری‌های قرض‌دار رو صاف کردم. اونجا با خودم گفتم من فقط یک نفرم که امروز جلوی خانواده‌ام شرمنده میشم ولی چند تا مرد با دست پر به خونه‌شون میرن و...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

0915---8870