داستانک "دوست"
رکنا : داستانک "دوست" را در ادامه بخوانید.

اسمم پژمان 32 سالمه و مجردم. الان دارم برحسب اتفاق فیلم ماداگاسکار3 از شبکه پویا میبینم.
یک شیر، اسب آبی، گورخر، زرافه، چند تا پنگوئن و میمون با هم دوستن. شیر رو از باغوحش اروپا بردنش آفریقا 13 میلیارد کیلومتر اونطرفتر دوستاش با صد هزار زحمت رفتن دنبالش آوردنش باغوحش بعد دیدن باغوحش با روحیهاش تاکید میکنم روحیهاش سازگار نیست باز یک بالن ساختن همهشون دستهجمعی با هم اومدن شیر رو دزدیدن با سه هزار زحمت ببرنش آفریقا که اثبات کنن رفیقشن که بگن دوستش دارن که بگن تا آخر خط باهاشن بابا ایول داره.
حالا من...
یک دوست دارم که همکارمم هست در روز 10 ساعت باهمیم یک روز تصادف کردم جفت پاهام شکستن دستم تو گردنم آویزونه تو بیمارستان تنهام خون دماغمم بند نمیاد با هزار ضرب و زور یک مسیج زدم من تصادف کردم بیا فلان بیمارستان تنهام.
جواب نداد که هیچ تماسهام رو رد میکرد از آخر هم گوشیش رو خاموش کرد بعد یک هفته هم اومد بیمارستان گفت چی شده خدا بد نده؟!برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
مژگان از مشهد/ 0915---8990
-
پارادایم چیست ؟ + فیلم
ارسال نظر