داستانک "پیری و معرکهگیری"
رکنا : "پیری و معرکهگیری" داستانکی است که در این بخش از رکنا می خوانید.
به گزارش رکنا ، پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشتههای دور کنیم، من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم! پیرزن قبول کرد. فرداش پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه. ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاش رو پاک کرد و گفت: «بابام نذاشت بیام!».برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
محسن/4648---0936
ارسال نظر